بعد از مدتها تصمیم گرفته بودم به سینما بروم و بلاخره چند روز پیش به همراه یکی از دوستانم به تماشای فیلم آشغال های دوست داشتنی رفتیم. اینجا با جنبههای مختلف فیلم و ویژگیهایش کاری ندارم، بلکه میخواهم از یکی از نکاتی که باعث شد از سینما راضی بیایم بیرون صحبت کنم: توجهی که به کارکرد عکس و تصویر شده بود.
در پست قبلی درباره اینکه چرا انسان تصویرساز شد صحبت کرده بودم و از یکی از کارکردهای عکس حرف زدم به اسم حضورِ جانشین. تو فیلم آشغال های دوست داشتنی هم دقیقا با همین کارکرد تصاویر مواجهیم:
پیرزنی که تنها زندگی میکند و فقط با قاب عکسهایش حرف میزند. جالبتر آنکه تصاویر درون قابها هم با او سخن میگویند. تصورش را بکنید! هرکس را که از دست بدهید حداقل میتوانید با عکسش گفتگو کنید! تازه نه گفتگوی یک طرفه، بلکه او هم جوابتان را میدهد! بنابراین عکس نه تنها حضورِ غایب است، بلکه حضورِ فعالِ غایب است! یا شاید بهتر باشد بگویم حضور غیرصامت غایب.
شاید بشود گفت حرف زدن با عکسها را بیشتر ما تجربه کردهایم. گاهی مادربزرگم را میبینم که با عکس برادر مرحومش دردودل میکند. گاهی به عکس یکی از اقوام فحش و لعنت میفرستد. گاهی با عکس یکی دیگر از اقوام دعوا میکند. گاهی قربان صدقهی عکس نتیجهی تازه متولد شدهاش میرود و ... .
پیشنهاد میکنم فیلم آشغال های دوستداشتنی را ببینید. تصور کنید اگر در دنیای واقع هم همچون امکانی فراهم بود، با عکسهای روی طاقچه چه حرفی میزدید؟ دوست داشتید با عکس چه کسی حرف بزنید؟
من که هم از دیدن فیلم و هم از تصور چنین امکانی در دنیای خودمان، حال خیلی خوشی پیدا کردم. تصورش واقعا جذاب و لذتبخش است.