علیرغم اینکه تعداد فریلنسرها در دنیای کسبوکار کم نیست، اما با این حال زندگی یک فری لنسر برای خیلیها یک معماست. تصوری که مردم از فری لنسرها دارند کمی تخیلیه و فقط یکی از تصوراتشون واقعا حقیقت دارد: ما فری لنسرها در تمام طول روز پیژامه به پا داریم.
۶:۰۰ صبح. آلارم ساعت رو خاموش میکنم. هع! شوخی کردم! من اصلا ساعت کوک نمیکنم، چون من یه فری لنسرم.
۱۰:۳۷ صبح. از تخت بلند میشم و میرم لم میدم رو یه تخت دیگه و به مدت یک الی سه ساعت تو اینترنت میچرخم.
۱:۳۷ ظهر. با دوستای بیکارم قرار ناهار دارم و انگار جمعه یا روز تعطیله (در حالیکه تو واقعیت سهشنبه است)
۱:۴۰ ظهر. به حرف دوستام گوش میدم و میگم من خیلی خوش شانسم که طبق برنامهام پیش میرم. {این حرفم رو نادیده بگیرید، آخه میدونید که من هر روز ۲۰ دقیقه کار میکنم و بقیه روز رو به ناهار خوردن و گشتن تو اینترنت میگذرونم.}
۱:۴۱ ظهر. به دوستام میگم من خیلی خوششانسم. خوشبختانه وضعیت اقتصاد انقدر وحشتناکه که دوستای بیکاری دارم تا سهشنبهها باهاشون ناهار بخورم.
۳:۰۰ بعدازظهر. یکم وقت برای هضم غذا. یه سر هم به کلاس یوگا میزنم.
۴:۲۳ عصر. یه سریال جنایی جدید از تو اینترنت پیدا میکنم. پنج قسمت اولش رو سریعا میبینم. ویکیپدیا رو بالا پایین میکنم تا ببینم داستان این سریال در واقعیت چی بوده.
۶:۳۰ عصر. به یه ایمیل جواب میدم. پففف
۶:۳۱ عصر. سریال جنایی رو تموم میکنم.
۸:۳۰ غروب. با مادرم حرف میزنم و خیالش رو راحت میکنم که با اینکه کار واقعی ندارم ولی حالم خوبه.
۸:۴۲ شب. سه سریال جدید رو شروع میکنم و کامل میبینم.
۲:۰۶ نصف شب. به طرز شگفتانگیزی در عرض ۲۰ دقیقه به حد کافی کار میکنم تا بتونم از پس اجاره خونه، قبوض، مواد غذایی و ناهار رستوران بربیام. همه اینها در حالیه که بقیه دنیا تو خواب ناز هستن.
۶:۰۰ صبح. آلارم ساعتم رو خاموش میکنم. هع! شوخی کردم! تازه باید برم تو تخت بخوابم. نزدیک ددلاین هستم و زمان در یک چشم بهم زدن تموم میشه.
۸:۰۰ صبح. دارم دو نصف میشم. تصمیم دارم صبحونه بخورم ولی سیل ایمیلها جاری شدن!
۸:۰۵ صبح. برنامهریزی میکنم که کل روز در حال نوشتن باشم تا تمام ویرایشها و درخواستهای مشتری رو انجام بدم.
۸:۱۰ صبح. آماده میشم تا ساعت ۹ یه مصاحبه بدم با یه مشتری که اون سر کشوره.
۸:۳۵ صبح. یه ایمیل جدید اومده. یه مشتری دیگه یه ادیت سریع میخواد. باید تا قبل از مصاحبه سریع بفرستم.
۹:۰۰ صبح. انجام مصاحبه.
۹:۳۵ صبح. یه مصاحبه ۳۰ دقیقهای رو تا دو ساعت کش میدن! به شونصد روش مختلف هی میگم «عالیه»، «متوجه شدم»، «خب، دیگه چی؟».
۱۱:۳۵ صبح. به این فکر میکنم برم صبحونه آماده کنم اما یادم میاد که باید وضعیت درآمد این ماهم رو چک کنم. متوجه میشم این ماه خیلی کم پول درآوردم؛ مشتریهای جدیدی پیدا میکنم که رزومه بفرستم براشون.
۱۲:۳۵ ظهر. آماده کار میشم.
۱۲:۳۶ ظهر. یه ایمیل دیگه میاد. یکی از مشتریهای جدیدی که پیدا کرده بودم میخواد باهام صحبت کنه.
۱۲:۳۷ ظهر. وای نه! میخواد تماس تصویری بگیره.
۱۲:۳۸ ظهر. بخشی از سفارشات مشتری قبلی رو میفرستم براش.
۲:۰۰ ظهر. آماده تماس تصویری میشم. یه نگاه به خودم میندازم تو آینه... اوه اوه
۲:۰۱ ظهر. موهام رو شونه میزنم. صورتم رو میشورم. یه پیرهن تو خونگی مرتب میپوشم در حالی که پیژامه پامه.
۲:۳۰ ظهر. مصاحبه تموم شد. برنامه امروزم رو آپدیت میکنم تا کاری که خواستن براشون بفرستم رو توش بگنجونم.
۳:۳۰ بعدازظهر. آماده کار میشم.
۳:۳۱ بعدازظهر. یکی از دوستام پیام میده و میپرسه آیا میخوام باهاش شام برم بیرون یا نه. یادم میفته هنوز صبحونه نخوردم و سه ساعت هم از برنامهریزیم عقبم!
۳:۳۲ بعدازظهر. چندتا نون تست میچپونم تو حلقم.
۳:۴۵ بعدازظهر. آماده کار میشم.
۴:۰۰ عصر. بلاخره دارم کار میکنم و مینویسم! من یه ویرجینیا ولف امروزی هستم! فقط به جای خلق شاهکار درباره عشق و از دست دادن، در حال خلق پست برای وبلاگها هستم. زندگی همینه.
۶:۰۰ عصر. فامیلامون برام آگهی استخدام تو یه شغل واقعی میفرستن.
۶:۰۵ عصر. ایمیل جدید اومده. لیست کارهای فردام رو تنظیم میکنم. یه روز از برنامهام عقبم اما خب حداقل دارم طبق زمانبندی میرم جلو.
۷:۳۰ غروب. میرم اینستاگرام و به همه کارهایی که دلم میخواد آخر هفته انجام بدم فکر میکنم.
۸:۳۰ شب. یکم دیگه هم کار میکنم.
۱۱:۰۰ شب. یکم از غذاهای باقیمونده میخورم. در عین حال اولین اپیزود یه سریال جنایی رو میبینم.
۱۲:۳۰ شب. میدونم تو سریال کی قاتله. نظراتم رو تو توییتر مینویسم.
این پست ترجمهی برنامه روزانه یک فری لنسر آمریکاییه ولی به نظر میرسه تو فرهنگ ما هم مصداق داشته باشه!
شما هم تجربه فریلنسر بودن رو دارید؟ اطرافیانتون چی فکر میکنن در مورد شما؟ {در خصوص من که همه فکر میکنن الکی میگم کار میکنم و فقط دارم برای خودم تو اینترنت میچرخم :))))))))}