ویرگول
ورودثبت نام
شکیبا شاملو
شکیبا شاملو
خواندن ۱ دقیقه·۶ سال پیش

ممکن نامحتملی که در ویرگول محتمل شد!

تو دبیرستان یه دوست صمیمی داشتم که هم خیلی با هم تفاوت داشتیم هم خیلی مکمل و هماهنگ بودیم. یه ترکیب عجیب. هر دو درسخون بودیم و هر دو کمی شیطون. از اون دوستا بودیم که کم پیش میومد تو زندگی شبیهش رو دید. قلّت وقایع دوران دوستیمون، اون رو به خاطره‌انگیزترین دوره‌ی دوستی تبدیل کرده بود.

ولی خب دوستی‌های دبیرستان اونقدری دوام ندارن. یه روز به خودت میای می‌بینی چقدر فاصله گرفتی از کسی که چند سال بغل دستت رو یه نیمکت می‌نشست.

چند روز پیش این دوست قدیمیم بهم پیام داد و گفت در حال جستجو تو گوگل بوده که به یه مطلبی تو ویرگول برمی‌خوره. وقتی اسم من رو بالای نوشته می‌بینه با خودش میگه بابا این شکیباست، بغل دستی من!همین باعث میشه شماره‌ام رو پیدا کرده و بهم پیام بده.

بعله! ویرگول کار خودش رو کرد! دو تا دوست قدیمی رو بعد از چندین سال بهم رسوند! همین چند روز پیش به دیدار این دوست قدیمی رفتم و اندازه ۵-۶ سال با هم گپ زدیم. هیچکدوم اونقدر تغییر نکرده بودیم که نشه دوباره صمیمی شد.

به پایان آمد این ویرگول، حکایت همچنان باقیست...

قبلا تو یه پست ویرگول از ممکن نامحتملی که در مترو محتمل شد نوشته بودم. این بار هم حال خوش و هیجانی که به واسطه‌ی ویرگول به من رسید، وادارم کرد بنویسم. این لحظه‌ی خوش هزاران باد تقدیم شما ویرگولی‌ها باد!

دیدار یار غایب دانی چه ذوق دارد؟
ابری که در بیابان بر تشنه‌ای ببارد

سعدی
حال خوبتو با من تقسیم کندوستی
ما شکیبا بودیم و این است کلامی که ما را به تمامی وصف می‌توان کرد.
تجربه‌های شخصی که ارزش بازگویی دارند. خاطرات، تجربه‌ها و نقد و معرفی کتاب، فیلم و سریال
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید