اولین بار که جادوگر شهر اوز رو دیدم شاید چهار یا پنج سال داشتم. از بین همه ی شخصیت های داستانی و کش و قوس های مسیر سخت دوروتی من عاشق کفش های قرمزش شده بودم. انگار نماد دورورتی شدن همون کفش های قرمز بودن و بس! نشون به اون نشون که مادرم بالاخره یک جفت کفش قرمز برای من خرید. حالا سالها از اون شور و شوق کفش قرمز و پا کردن اونها و با شیطنت به رخ بچه های دیگه کشیدن می گذره. از اون همه فقط خاطره ای مونده و کفش های قرمزی که دیگه نیست.
امروز اما، انگار ما هم به همون جادوی جادوگر دچار شدیم. امروز حرفهای اون مترسک دست و پا چلفتی بی مغز که جادوگر مخوف مغزش را برداشته بود تا همیشه نگهبانی مزرعه ی ذرت را بدهد و یک دهن مصنوعی برای حرف زدن، تتمه ی دارایی اش بود چقدر آشنا به نظر می آیند.
-: وقتی کلاغ پررو خوردنش تموم شد اومد روی سر من نشست و گفت: نداشتن مغز چه بدبختی بزرگیه! همین حرف من رو تکون داد. خیلی بهم برخورد. از اون لحظه همش تو این فکرم که باید مغز داشته باشم تا بتونم فکر کنم، همه چیز رو درک کنم و بفهمم!
امروز دوباره زمین ما، مترسک هایی دارد که مغز ندارند.شیرهایی که جرات ندارند. و آدمهای آهنی که قلب ندارند. امروز مترسک ها از خودشان می پرسند چرا زمین ترک خورده یا گودال هایی در درونش دهان باز کرده، چرا هر روز درخت ها کمتر و کمتر می شوند. چرا پرنده ها دیگر نمی خوانند. شاید با خودشان فکر می کنند باید باز منتظر دوروتی و توتو باشند و راه زرد را در پیش بگیرند. شیر و آدم آهنی را پید کنند و جادوگر شهر اوز و افراد یاغی و طمع کارش رو به سزای کارهای زشتشون برسونن. تا مغزشون،جراتشون و قلبشون رو بهشون پس بده. تا باز زمین نفس بکشه، درختها رشد کنند و آواز پرنده ها به گوش برسه.
بهتر نیست در دنیای واقعی هم، ما همان راه زرد را در پیش بگیریم؟ چون هر کدام از ما سهمی داریم. حتی به اندازه ی کاشتن یک درخت! و باز برای بچه هایمان و بچه های جهان داستان دوروتی را بخوانیم!
و پیرو این سخن از گاندی رهبر ملی هند که گفت: «جهان برای تامین نیاز همه کافی است، اما نه برای طمع و حرص همه.» نگهبان داشته های ارزشمند جهان خویش باشیم.
و بیشتر از همیشه به آن فکر کنیم. جهان پس از نابود کردن همه ی درختان بلوط، راش و سرخ دار چگونه خواهد شد؟ جهان بدون دریاها و آسمان پاک آبی و سرسبزی چشم نواز و آواز زیبای بلبل خرماها، گنجشک ها، قناری ها و سهره هایی که دیگر جایی برای زندگی کردن ندارند. جهانی بدون زمین!
بهتر نیست با یکدیگر دوست باشیم؟!
پ.ن: درسته که کفش های قرمز من دیگه نیستن، ولی خاطرات زیبای بچگانه هنوز زندن، نذاریم زمین پاک هم تبدیل به خاطره بشه!
# پیک زمین