دژکوب تندبادی که شاخه های انار را می کوبید او را برابر در توری نگهداشته بود، چشمانش به اندازه ی نیمروی دست نخورده ی کف بشقاب درشت شده بودند.
-: الان میکنه، الان انار رو از جا میکنه!
غرش باد اوج می گرفت و فرود می آمد، دیگر ناله نمی کرد، سبعانه، برای دریدن و درهم کوفتن شیرجه می زد.
-: غذات از دهن افتاد!
گلهای سرخ انار در چنبره ی باد، بی آزرم، سفره ی زمین و زمان شده بودند. دمی بر زمین ننشسته چون پری سبک به تاراج می رفتند، از قضا امسال هیچ اناری بر درخت ها به بار نمی نشست.
-: نمی تونه انار رو بندازه نه مامان؟! بابا بزرگ چند تا بیل زد تا بکارتش مگه نه؟
دندانهایش را بر قاشقی که تا نیمه در دهانش فرو کرده بود کشید، از زرده ی تخم مرغ متنفر بود.
-: انار بیشتر از صد سال هم عمر میکنه مادر جان، قاشق را در دل و روده ی زرده تاب داد. شیره اش از اطراف و اکناف بیرون زده بود و کل ظرف را سیراب می کرد.
-: بیشتر از من و تو!
سکوت ممتد با زوزه ای دیگر پر شد، نگاهش که بالا آمد، نم اشکی که در دیده ی آن دیگری نشسته بود با صدای شکستنی خورد کننده همزمان شد، باد کار خودش را کرده بود. و نگاهی که برگشته بود و بی هیچ حرفی رفته بود.
-: لعنتی! دست از غذا کشید. چشم گرداند، بر میز و خانه ای به هم ریخته، انگار بمب در آن ترکانده بودند.
-: تندباد که آروم گرفت برمی گردیم شهر عزیزم، وسایلت رو جمع کردی؟!
جواب داد یا نه، کورمال کورمال برخواست، با سکندری خوردن روی یکی از همان تلنبارهای پخش و پلا، لب گزید: مرده شور این وضع رو ببره، ال همین الان باید تندباد میشد ، برق می رفت؟!
چشمک زدن لامپ میز توالت، چشمانش را باز کرد، در چشم آینه، آرایش روی پوستش مرده بود و پف زیر چشمهایش مردمک کوچک شده را مثل نقطه ای کور در هدفی سفید نشان می دادند. ویبره ی گوشی اش دستش را به درون کلکسیون کیفش چپاند. تا بخواهد آن را پیدا کند، چند دور برگه ی قرص و ریمل و رژ لب مدادی و فیش های تلنبار شده در دستش چرخیدند، پلک زد.
-: بدو عزیزم، ماشین اومده!
چمدان را که بیرون کشید او را با کوله پشتی اش جلوی در دید، گریه کرده بود، بینی اش ورم کرده بود و دو کاسه ی چشمش سرخ بود درست مثل گلهای انار. دستش را گرفت و در توری را پس زد: هیچیش نمیشه، ببین! فقط یه شاخش شکسته، بابا بزرگ بعدا درستش میکنه.
و آن دیگری که سر بلند نکرده بود. دستش را به دور شانه های کوچکش انداخت و با پاهایی بلند سنگفرش های روفو شده ی حیاط را پشت سر گذاشت. کلید را در قفل چرخاند و به تاکسی زرد رنگ چرکی نگاه کرد که پایین پیاده رو لم داده بود.
-: بدو سارا! هیچ پاسخی نبود.
و همه ی آن چیزی که ندیده بود. تیرگی عینک آفتابی از روی چشمهایش لغزید. به خیابان نگریست. زمینی که فرش گل های انار شده بود!
ترانه ی دختر قوچانی
آفتاب سر کوه نور افشونه سماور جوشه
یارم تنگ طلا دوش گرفته غمزه می فروشه
عجب صاحب جمال دلبر ما دختر قوچانی
مثال برگ گل یار ما دختر قوچانی
یک دونه انار دو دونه انار سیصد دونه انار
میشکنه گل می پاشه گل دختر قوچانی
# پیک زمین