رحمان شمسی ارشد MBA از دانشگاه علم و صنعت هستم. زادگاهم منطقه ای زیبا، وسیع و جنگلی-کوهستانی با پیشینه ی بلند تاریخی، به نام اشکور است. اینجا از تجربیات، آموخته ها و روزمرگی هایم می نویسم.
توصیف زیستن در دامن طبیعت
غروب یک روز پاییزیست. چوپان دارد گوسفندان را به آغل برمیگرداند. گوسفندان مادهٔ گله بیتابی میکنند. پستانهایشان بعد از یک روز چریدن در صحرا پر از شیر شده و همین موضوع هم اذیتشان میکند. یا شاید نه. شاید بیتابیشان برای دیدار برههایشان است، و یا شاید هم هر دو.

گوسفندان به آغل که نزدیک میشوند، بیتابیشان دوچندان میشود، بی دلیل هم نیست. صدای بع بع برهها به گوش میرسد. برهها گویا از مادرانشان بیقرارترند. چوپان درب چوبی اصلی آغل را باز میکند و گوسفندان به داخل آغل هجوم میآورند. هنوز تا دیدار برهها دو درب دیگر باقی مانده. آغل چند بخش دارد و هر بخش با یک درب چوبی از بخش دیگر جدا شده است. درب دوم هم باز میشود و تنها یک درب چوبی بین برهها و گوسفندان باقیست. برهها از آن سوی نردهٔ چوبی و گوسفندان از این سوی بیقرار و بیتابند. صدای بع بع گوسفندان و برهها فضای آغل را پر کرده. چوپان بلاخره آخرین درب را هم باز میکند و...
لحظهٔ وصال چه زیباست. حتی اگر فراق تنها یک صبح تا غروب بوده باشد.
ناگهان هیاهوی آغل و آن همه صدای بع بع به سکوت بدل میشود. فقط صدای مکیدن شیر بره های بی تاب از پستانهای پرشیر گوسفندان میآید
مطلبی دیگر از این نویسنده
نشانه های انسان های خودشیفته
مطلبی دیگر در همین موضوع
سلف نامه (1)
بر اساس علایق شما
پهلوان ساندیس! 👏👏👏👏👏