صدای آژیر پلیس و کمی بعدتر صدای بلندی که در میکروفن اخطار میدهد. ماشین را به گوشه اتوبان راهنمایی میکنی و گواهینامه و مدارک ماشین در دستان پلیس است. تاریخ گواهینامه، برگه معاینه فنی و... را در ذهن مرور میکنی و به خودت میگویی که مشکلی پیش نمیآید، همه چیز درست و مرتب است و احتمالا یک اتفاق افتاده و پلیس اشتباه کرده و به همین زودی مرا رها میکند...
کمی بعدتر با جریمه ۵۰ هزارتومانی در جیب به راه خود ادامه میدهی. باورت نمیشود که یکی از چراغهای کوچک پشت ماشین، سوخته یا سیمش مشکل پیدا کرده و حالا مجبوری به خاطر یک اتفاق ساده، ۵۰ هزار تومان هزینه بدهی. ممکن است کمی زبان در دهان بچرخانی و سعی کنی از زیر بار جریمه فرار کنی، مهلت و فرصت بگیری و از او بخواهی که تا فردا صبح به تو مهلت بدهد تا این تعمیر را انجام بدهی. ممکن است هم این کار را نکنی، سکوت اختیار کنی و بگذاری روند ماجراها پیش برود و آن قبض ۵۰ هزار تومانی گوشه جیبت بماند. هر کدام از این راهها را که انتخاب کنی، سقف جریمهات ۵۰هزار تومان بوده است و میتوانی از کنارش بگذری. اما برخی اوقات این جریمه آنچنان بزرگتر است که باید و نبایدهایش ذهن را درگیر میکند. شبیه به زمانی که بیمه ثالث تمام میشود و هر لحظه این امکان وجود دارد که خطری بهمراتب بزرگتر از قبل سر راه قرار گیرد و به هیچ عنوان نتوانی از زیر بار آن شانه خالی کنی. همینطور که در این مراحل پیش میروی، خطرها بیشتر میشود و جریمهها بالاتر میرود.
نمونهای از این اتفاق را در تولید محتوای شبکههای اجتماعی هم میبینیم. از آنجایی که تعداد مطالب یکی از موارد مهم برای جذب مخاطب است، بسیار پیش میآید که ما اشتباهات ریز را نادیده میگیریم و شبیه به جریمهای کوچک چشم روی آن میبندیم. به خودمان میگوییم اهمیتی ندارد. پیش آمده، چارهای نیست؛ جملههایی شبیه به دلداریهای ساده و خودمانی برای آنکه از بار مسئولیت کم کنیم.
این خطاهای جزئی در چشم ما حکایت همان چراغ ترمز کوچکی است که با تعویض لامپ مشکلش برطرف میشود. جریمهای نسبتا جزئی دارد و حتی پلیس هم ممکن است از آن چشمپوشی کند. اما در شبکههای اجتماعی، ما با پلیس و سیستم یکپارچه مواجه نیستیم، بلکه مخاطبی را میبینیم که هر کدام از این خطاهای جزئی را به خاطر میسپارد و یک روز به روی ما میآورد؛ روزی که ما دقیقا روی آن حساب کردهایم. همینطور که پیش میرویم، این خطاها بزرگتر میشوند و کار به جایی میرسد که مخاطب ما را فراموش میکند، ما را از یاد میبرد و سعی میکند نادیدهمان بگیرد؛ زمانی که ما به خطقرمزهای او نزدیک شدهایم، خبری را به دروغ منتشر کردهایم، یا از آن بدتر، وعدهای را به موقع اجرا نکردهایم، دقیقا شبیه به همان جریمه مادامالعمر، شبیه به بیمه ثالث ماشین، شبیه به تمام اتفاقهای پیشبینینشدهای که سد راه ما میشود و مخاطب را به جایی میرساند که از ما قطع امید میکند.
حرفهایمان را نمیپذیرد و برنامههایمان را باور نمیکند. ما میمانیم و حوض خالی از ماهی و این حقیقت که نمیدانیم چه اتفاقی باعث شده تا همراهترین مخاطبان ما امیدشان ناامید شود. برای این منظور، لازم نیست پیشنهادی بزرگ و مهم به شما بدهیم. حتی لازم نیست اصول نوشتار را پیش خودتان دوره کنید یا به تقویت سیستم ارتباط با مشتریان فکر کنید. همین اندازه که جزئیترین اتفاقات را رصد کنید و از کنارشان به سادگی نگذرید، کفایت میکند. جلوی هزینههای مادامالعمر و جریمههای هنگفت را میگیرد و شما از هزاران اتفاق پیشبینینشده مصون میمانید. فراموش نکنید؛ از میان ما گروههایی موفقتر عمل میکنند که تعداد خبرها و مطالب تولیدیشان بالا باشد و این خطرهای ریز و جزئی و نوشتار دقیق و سالم را رعایت کنند. اگر از صحت یا نوشتار یک متن مطمئن نیستید، بهتر است برای انتشار آن دست نگه دارید. به هر حال از دست دادن اعتماد مخاطب، یکی از آن جریمههای سنگین است که باید مادامالعمر برای آن هزینه پرداخت کنید.
این مطلب همچنین در هفتهنامه شنبه چاپ شده است.