شایان شلیله از تعدادی از فعالان اکوسیستم استارتآپی یک پرسش ساده اما چالشبرانگیز را پرسیده است
دارم یه مقاله مینویسم اگه میشه با پاسخ به این سوال به من کمک کنید. برای زدن یه استارتاپ از کجا باید شروع کرد؟
شرکت نوپا یا استارتآپ (به انگلیسی: startup، کوتاهشده عبارت startup company به معنی شرکت نوپا) به یک شرکت یا کسبوکاری گفته میشود که معمولا بهتازگی و در نتیجه کارآفرینی ایجاد شدهاست، رشد سریعی دارد و در جهت تولید راهحلی نوآورانه و دوامپذیر برای رفع یک نیاز در بازار شکل گرفتهاست. این شرکتها معمولا مبتنی بر ایدههایی ریسکپذیر هستند که مدل کسبوکارشان مشخص نیست و بازار هدفشان نیز در حد فرض است. شرکتهای نوپا میتوانند در هر حوزهای ایجاد شوند، ولی اغلب به شرکتهایی گفته میشود که رشد سریعی دارند و در زمینه تکنولوژی فعالیت میکنند. (ویکی پدیا)
خیلی از افراد این سوال را از من پرسیدند و شاید از شما هم پرسیده باشند یا اینکه به آن فکر کرده باشید.
پاسخ به این سوال به این راحتیها نیست و همینطور واقعا توی چت و ایمیل نمیشود به این سوال پاسخ داد، تصمیم گرفتم این مقاله رو بنویسم تا راهنمایی مناسبی باشه برای هر کسی که قصد راهاندازی کسبوکار خودش رو داره. (از تمام کسایی که توی چند ماه گذشته جواب این سوالشون رو ندادم، پوزش میخوام و امیدوارم که این مطلب بتونه بهشون کمک کنه)
خیلیها فکر میکنند شروعکردن یک استارتآپ اینطوره که ایدهای رو انتخاب کنن، تیمی رو تشکیل بدن و وارد یک مرکز رشد یا مرکز شتابدهی بشن و در نهایت جذب سرمایه کنند و دیگر هیچ…
اما در واقعیت اینطور نیست، مراکز رشد و مراکز شتابدهی برای این به وجود اومدن که وقتی یک تیم و استارتآپ نیاز به رشد سریعتری داره، این مراکز سرویسهای مناسبی که لازم است رو در اختیار اونها قرار میده تا به اونچه که مدنظر دارند، دست پیدا کنن.
خود من وقتی سایت اوالسی (OLC.ir) رو راهاندازی کردم، تازه با دنیای اینترنت آشنا شده بودم و هدفم این بود که یک سرویس بهتر و سریعتر رو در زمینه آموزش زبان لاتین در اختیار افرادی قرار بدم که به دنبال یادگیری زبان بودند.استفاده از سرویسها و خدمات آنلاین با دریافت سوالات کمک آموزشی و تکمیلی هر دوره برای دانشجویانی که در اوالسی ثبتنام میکردند، شروع شد و اینقدر سریع رشد کرد که در مدت زمانی کمتر از ۲ سال تمام مطالب آموزشی و کلاسها و تمرین و دسترسی به استاد کلا از طریق اینترنت امکانپذیر شد.
سال ۸۵ ما به ۱۱۰ هزار کاربر رسیده بودیم که در حدود ۱۰درصد اونها کاربرهای پریمیوم بودن و برای استفاده از سرویسهای آموزشی سایت، ماهانه ۸ هزار تومان پرداخت میکردن. در کنار پرداخت هزینه دورهها، کاربرانی که نیاز به ابزارهای کمک آموزشی داشتن، کتاب و سیدی آموزشی هم خریداری میکردن.
مثال دیگری که میتونم اشاره کنم، اینتورک (anetwork) است. وقتی که شرکت خاورزمین تشکیل شد، ما چندین سایت تولید محتوا داشتیم و همینطور چند فروشگاه آنلاین که فعال بودن. برای اینکه بتونیم تبلیغات سایتهای تجاری خودمونرو در سایتهای دارای محتوا نمایش بدیم، اینتورک رو راهاندازی کردیم و بعد از یك مدت کوتاه تعداد بیشتری از کسانی که قصد تبلیغ داشتن با ما تماس گرفتن و همینطور افرادی که تمایل داشتن با نمایش تبلیغات در سایتشون درآمد داشته باشن.
با این ۲ مثال میتونید درک کنید که ایدههای شکلگیری هر استارتآپ چقدر میتونه متفاوت باشه. اوالسی از روی علاقه شخصی و با هدف سادهکردن روشهای موجود و اینتورک با توجه به نیاز مجموعه و ایجاد یک مدل جدید.
به این دقت کنید که استارتآپ راهانداختن نه افتخار داره و نه پرستیژ اجتماعی محسوب میشه، بلکه شما به عنوان تنها بنیانگذار یا همراه با چند همتیمی باید ابتدا یک ایده داشته باشید و در مرحله بعد بدونید که میخواهید چهکار کنید حتی اگر که ایده شما در گذر زمان تغییر کنه.
بعد از اینکه ایده پیدا شد و باور دارید که اون ایده میتونه نوآوارنه و خوب باشه یا حتی ایده شما جدید نیست ولی روش شما برای پیادهسازی خلاقانه و نوآورانه است، باید دست به کار شوید و پیش بروید. مرحله بعدی این است که ببینید بازار و مشتری دارید یا خیر، درواقع خیلی بهتر است كه خودتون دست به کار بشید از خونه برید بیرون و با افرادی که فکر میکنید میتونند مشتری شما باشند، صحبت کنید.
باید بتونید با شرکتها و افراد مختلف در مورد تاثیرگذاری که قادرید براشون ایجاد کنید، صحبت کنید. بررسی کنید مشکلات اونجا چیه. خیلی وقتها باید ببینید کسی قبل از شما این کار رو شروع کرده یا نه و اگر جواب مثبت است، جایگاه اونها الان کجاست. سایت دارن یا نه؟ سایتش رو دقیق بررسی کنید تا با خدمات و سرویسهايی که ارائه میدن، آشنا باشید.
بهطور کلی باید بازار رو در دو بخش بشناسید:
شاید بهتر باشه که اول بدونیم نقش یک بنیانگذار چیه و افرادی که به تیم اضافه میشن، چه نقشی در ماههای اول یا سال نخست دارند. اگر همتیمی ندارید ممکنه در همین بازه زمانی کسانی رو پیدا کنید؛ افرادی که ایده شما رو دوست داشته باشن.
اصلا مهم نیست که با فضای استارتآپی آشنا باشن یا نه، مهم اینه که ایده شما رو دوست داشته باشن و بتونن تکمیلکننده شما باشن.
اگر استارتآپ شما خیلی فنی هست، شاید بهتر باشه کوفاندر شما فنی باشه ولی اگه یک کوفاندر فنی پیدا نکردید، نگران نشید در ادامه مسیر پیشرو میتونید کسی رو استخدام کنید با حقوق توافقی و کمی از سهام شرکت در حد ۵ تا ۶ درصد رو در نظر بگیرید که با علاقه بیشتر در کنار شما باشه و به پیشرفت استارپآپ شما کمک کنه.
من تجربههای خوب و بدی در این زمینه داشتم که شاید توی یک مقاله دیگه به اونها اشاره کنم ولی نتیجه این چند سال کار کردن میگه كه بودنش بهتر از نبودنشه. فقط باید بتونید روشهایی رو یاد بگیرید که با هم کار کنید.
هر چقدر که با بازار سنتی صحبت کنید، بیشتر میتونید نسبت به اون صنعت شناخت پیدا کنید. خیلی مهمه که توی بازار سنتی، مشتریها چطوری خرید میکنن و مشکلاتشون در مسیر خرید اون سرویس یا خدمات چیست؟ چطور میشه سرویس و خدمات با کیفیتتری رو ارائه داد؟ چطوری میشه مشتریها رو با استفاده از تکنولوژی راحتتر به خواسته و نیاز خودشون رسوند؟
اینها مواردی هست که باید خیلی دقیق پیدا کنید و مدنظر قرار بدید، پس به سراغ افرادی برید که پتانسیل مشتریشدنشون خیلی زیاد است. ببینید که برای تامین نیازشون در بازار سنتی با چه مشکلاتی مواجه هستند؟ میتونید از فرمهای نظرسنجی آنلاین هم استفاده کنید. (مثله گوگل درایو)
راهاندازی یک وبلاگ با موضوعات مرتبط با ایده شما ممکنه در مسیر پیدا کردن افراد، همکاران و مشتریهای آیندهتون کمک کنه. وقتی که سرویس شما راهاندازی بشه، خیلی مهمه که برای تست اون افرادی رو داشته باشید که از سرویس شما استفاده کنند. برای همین روشهايی مثل پرسشنامه و مقاله و یا حتی شبکههای اجتماعی، قبل از محصول شما میتونه به شما کمک کنه که در زمان شروع راهاندازی پلتفرم یا محصول خودتون بتونید به این افراد معرفی کنید.
یه دفتر بخرید و سعی کنید برای اینکه چیزی رو فراموش نکنید، همه چیز رو یاداشت کنید. حتی اگر یك ایده رو رها میکنید بنویسید که چرا و به چه دلیلی، تا در آینده یك تاریخچه از همه تغییرات داشته باشید. چرا گفتم دفتر برای اینکه به جرات میتونم بگم هیچی جای یک دفتر واقعی رو نمیگیره، حتی اگه تمام کسبوکارتون آنلاین است به این تجربه اعتماد کنید و به سراغ کاغذ و خودکار بروید.
در ادامه سرویسها و خدماتی که فکر میکنید باید در آینده به محصولتون اضافه بشه رو بنویسید و حتی در مقابلش دلیل رو هم بنویسید چطور شد که به این سرویس جدید فکر کردید و چرا میتونه به توسعه و رشد شما کمک کنه. این نوشتهها خیلی اوقات درآینده به کمک شما میاد.
آدرس و شماره تلفن و ایمیل افرادی که آشنا میشید و لازم هست مجدد در آینده باهاشون صحبت کنید رو یادداشت کنید حتی کسانی که ممکنه همکار شما بشن یا اینکه بعد از راهاندازی سرویس و خدمات جدیدتون اول به سراغ اونها برید رو هم در دفترتون یادداشت کنید.
من خودم خیلی از ارتباطات کاری و اطلاعات تماس افرادی رو که به موقعش نیاز داشتم، فراموش کردم یا نتونستم پیدا کنم. همین اشتباهات ساده رو مرتکب نشید، کلی پیشرفت میکنید.
شاید ادامه مطلب برای شما تکراری باشه، ولی برای اینکه اطمینان داشته باشم که چیزی از قلم نیفتاده، یه توییت کردم که برای زدن یه استارتآپ از کجا باید شروع کرد؟ خیلیها به سوال من جواب دادن، برخی از این جوابها برای خودم هم جدید بود و برخی عجیب.
از جوابهای جالب که اصلا نباید شروع کرد، جوابهايی که نشون میده کارآفرینی و راه انداختن کسبوکار چقدر میتونه سخت باشه. این جوابها رو به شوخی میگیریم و نظر کاربران دیگر رو در ادامه باهم بخونیم.
محی سنیسل هم یه نکته جالب رو اشاره کرد در پاسخ به این سوال و گفت:
«کسی که میخواد استارتآپ بزنه نباید بزنه! اگر هدف استارتآپ زدنه، مسیر از اول اشتباهه. هدف باید رفع یه مشکل باشه؛ خلق یه ارزش.»
برخی اعتقاد داشتن که برای شروع باید یه پولی رو کنار گذاشت و یا اینکه حداقل برای چند ماه اطمینان داشته باشید که هزینههای زندگی روزمره خودتون رو دارید.
این مدل توی خارج از ایران هم هست که یک شخصی یه کاری رو شروع میکنه همزمان که مشغول به کاره، از زمانهای آزاد و استراحت و تفریح خودش میگذره تا نمونه اولیه رو درست کنه و در نهایت زمانی که اطمینان پیدا میکنه میتونه زندگی روزمره و هزینههای اون رو تامین کنه، از کار اصلی خودش استعفا میده و ۱۰۰ درصد تمرکز خودش روی استارتآپ میگذاره.
مجید خاکپور در جواب این توییت گفت:
از سالهای کارمندی من در تجربه شخصی خودم این رو دیدم که تجربه حداقل چند ماه کار در یک شرکت میتونه خیلی مفید باشه. حداقل اینکه اگه روزی خودتون کارمند داشتید، میتونید بهتر نگرانیهای اونها رو درک کنید و درک کردن نگرانیهای دیگر اعضای تیم هر چقدر هم کوچیک، واقعا میتونه در پیشرفت شما موثر باشه.
مهدی گرکانی هم یه جمله جالب گفته که دوست دارم با شما به اشتراک بگذارم:
باید تو یه استارتآپ کارمندی کرد. مهم نیست استارتآپه شکست بخوره یا موفق بشه که هر دو حالتش کلی تجربه است.
هومن میگه:
بهترین کار اینه كه قبلش تو ۲ یا ۳ تا استارتآپ کار کرده باشی، سوتی مدیرا و سرمایهگذارا رو ببینی، هرچی الگو داری بریزی دور و با درسگرفتن از تجربههات شروع کنی، اولش هم فقط باید راههای پولدرآوردن برای زنده موندن استارتآپت رو پیدا کنی و سفت بچسبی، بعدا میشه اصلاحش کرد.
حسین موسوی، رضا شادمان و چند نفر دیگه گفتن که باید از زمین خاکی، زیر زمین، گاراژ خونه پدری و زیرپله شروع کرد. تجربههای خارجی شروعکردن از گاراژ و پارکینگ رو زیاد شنیدید ولی تو ایران هم خیلیها ساده و از یك جای کوچیک شروع کردن.
من خودم هیچوقت یادم نمیره که روزی که ما خاورزمین رو شروع کردیم تو یه اتاق ۱۶ متری بودیم و واقعا ۸ نفر اونجا کار میکردند. سالها بعد بچهها به من گفتن که برای اونجا یه اسم بدی انتخاب کرده بودند، ولی توی ۱۶ متر جا هسته اولیه تیم ما شکل گرفت و همون نزدیکی بیش از اندازه باعث شد که چند سال رشد خیلی سریعی داشته باشیم.
البته امیرعلی هم اعتقاد داره که محل شروع استارتآپ مهم نیست، فقط باید شروع کرد. من خودم هم به این موضوع تاکید دارم که واقعا محل شروع مهم نیست. هر جایی که چند نفر بتونن کنار هم باشن و کار کنن، میشه یه استارتآپ رو پایهریزی کرد، حتی توی کافه.
محسن صرافی گفته که باید از مرحله خودشناسی گذشته باشیم و نخوایم که از توهم و جوگرفتگی استارتآپ بزنیم؛ یعنی که بریم از پیداکردن یه مشکل واقعی شروع کنیم. جالب است که مصطفی قلیزاده هم گفته باید از جلوی آینه وایستادن شروع کنیم خودمون رو درک کنیم و به تجربهها و تواناییها و انگیزههامون نگاه کنیم.
ایدهای که بتونه دردی رو دوا کنه، یکی دیگه از جوابها بود، البته خیلیهای دیگه هم به این موضوع اشاره کردن که پیداکردن یک مشکل و ارائه یک راهکار مناسب میتونه شروع یک استارتآپ باشه.
حتی حامد حسینی گفته بود که باید نشست پای درددل مشتریها و از روی مشکلات و درد اونها محصول جدید رو ساخت که این واقعا نشون میده که چقدر درک نیاز مشتری ورفع اون توی یک استارتآپ میتونه به شما کمک کنه.
خیلیها هم به بررسی بازار و آنالیز رقبا و … اشاره کردن که به نظر من هر چقدر که شما بازار رو بهتر بشناسید، واقعا میتونه بهتون کمک کنه که هم تیم بهتری تشکیل بدید و هم محصول بهتری رو طراحی کنید.
فرزاد نجاریان در پاسخ به این سوال میگه:
اولین و مهمترین مورد بهنظر من اینه که چک کنه آیا در حال حاضر یا آینده قراره با قوانین کشور به مشکل بخوره یا خیر. منع قانونی در آینده وجود خواهد داشت یا نه. مورد مهم بعدی داشتن شریک تجاری موجه و قابل اعتماد است.
آرش خسرویان میگه:
پیدا کردن نیازی توی بازار که جامعه قابل توجهی حاضرند برای برطرفشدنش پول خرج کنن و خودشم تواناییشو داشته باشه که راهحل برطرف شدن اون نیاز رو ایجاد بکنه.
هدف و برنامه و چشمانداز بلندمدت و کوتاهمدت داشته باشی و اینکه بدونی به کجا میخوای بری؟ این رو هم چند نفر اشاره کرده بودن. اینکه تیم اولیه واقعا هدف مشخصی داشته باشه، خیلی مهمه. من یادمه که محسن ملایری همیشه مثال میزد میگفت که اگر من میخوام کل دنیا رو بگیرم، تیمی که هدفش رسیدن به دروازههای تهران باشه نمیتونه با من جلو بیاد.
پوریا عطاران هم یه جمله کامل از تجربه و نظر خودش گفته:
اینجوری نیست که یه روز تصمیم بگیری من میخوام فردا صبح استارتآپ بزنم، که بعدش ندونی از کجا میخوای شروع کنی. استارتآپ زدن، پاسخ به مشکل عدم اشتغال نیست. وقتی استارتآپ میزنی که یک ایده داری و دیگه نمیتونی دنیایی که اون ایده توش پیاده نشده رو تحمل کنی.
خیلیها هم در جواب من گفته بودن که از تیم بايد شروع کنیم، پیداکردن همتیمیهایی که رفیق و دوست هم باشند نکته جالبی بود که در جواب کاربران اومده و من خودم تجربه مهمی که داشتم خیلیها رو به دلیل اخلاق و دوستی استخدام کردم. چون واقعا اعتقاد دارم که آدم بااخلاق و باهوش میتونه تخصص رو یاد بگیره ولی خیلی سخت میشه شما به یکی اخلاق یاد بدید.
حمید میگه :
همکار، همتیمی، در یک کلام آدمای حلقه اول
این حلقه اولیه واقعا توی استارتآپ مهمه و خیلی به فرهنگ سازمانی کمک میکنه که آدمهای بعدی که وارد تیم میشن، خلق و خوی یکسانی داشته باشن که سرعت پیشرفت تیمرو بالا میبره و تیم یکدست و یکمدل رشد میکنه. پس توی انتخاب آدمهای اولیه خیلی دقت کنید.
محمود برومند میگه:
از اونایی که حاضر باشه ۱۰۰درصد شکست بخوره و دوباره پاشه» اینکه از شکست نترسی و هر جا که لازم بود ریسک کنی هم یکی از ویژگیهای یک کارآفرین است که واقعا نباید بترسه و وقتی که شکست رو دید، خیلی سریع پاشه و دوباره از اول استارت بزنه. البته شکست فقط این نیست که کل شرکت از هم بپاشه خیلی وقتها یه محصول شکست میخوره و شما باید شجاعت پذیرش اون رو داشته باشی و بلافاصله شروع کنی به طراحی یه محصول جدید.
رضا الفتنسب هم به تیم اشاره میکنه و میگه:
یک استارتآپ میتونه از هر جایی شروع کنه فقط قبل از اون باید به نیازی که میخواد با راهاندازی کسبوکارش پاسخ بده، جواب قانعکنندهای داشته باشه و بعد باید همتیمی دغدغهمندش رو پیدا کنه و در آخر هم باید بدونه با همه تلاشها امکان شکست در یک کسبوکار جدید بسیار بالاست و این موضوع اون را نباید ناامید کنه.
خیلیها هم به ایده اشاره کرده بودند، من خودم البته اعتقاد دارم که ایده خوب بهتنهایی مهم نیست. خیلی وقتها ایدههای خوب به دلیل اجرای نادرست از بین میرن ولی در کل اگر یه ایده خلاق داشته باشید و یه اجرای خوب و یه تیم خوب پشت اون ایده باشه هیچی جلودار شما نیست.
زیاد درگیر اسم استارتآپ و لوگو و این چیزا نباشید. این روچند نفر هم اشاره کردن كه اسم و لوگو رو به راحتی میشه در آینده عوض کرد، مهم اجرای درست ایده شماست که نوآورانه باشه و مشکلی رو از جامعه حل کنه.
سعی کنید وقتی که در دفترتون برنامههای خودتون رو مینويسید، پلنهای مختلف داشته باشید. فرضیههای گوناگون رو بررسی کنید تا بعدا وقتی که با افراد مختلف صحبت میکنید، بتونید با سوالهای خودتون فرضیههای متفاوتی رو با اونها درمیان بذارید. برنامهریزی واقعا چیز مهمی است. خیلیها فکر میکنن اول استارتآپ باید شلخته یا بینظم باشه ولی به نظر من نظم و برنامهریزی واقعا نکته مهمی است که در موفقیت شما تاثیر داره.
اما رضا جمیلی نظرش متفاوت و قابل توجه است:
اول باید چیزهایی که در مورد استارتآپ، کسبوکارزدن و مهمتر از اون حوزهای که میخواد واردش بشه رو نمیدونه برای خودش لیست کنه. بگه من میخوام یه استارتآپ بزنم و اینا رو نمیدونم. بعد ببینه کدومهاش با مطالعه و برنامهریزی قابل حل شدنه. یه مدت وقت بذاره اونارو برطرف کنه. اگر دید ضعفهاش ساختاری هستن و لیست نتونستنهاش خیلی بلندبالاست، یه مدت جلوی خودش رو بگیره و بره توی یه استارتآپ یا حتی یه کسبوکار بهروز غیراستارتآپی کار مدیریتی و اجرایی کنه و توی کار ضعفهاش رو بشناسه و رفع کنه. بعد یه کفش آهنی بپوشه. دگمه غرش رو هم خاموش کنه بیاد توی میدونی که همه دارن غر میزنن و میگن نمیشه یه کار بزرگ بکنه.
محمدرضا محمدعلی میگه:
منطقا «ارائه خدمات برای برطرف کردن یک نیاز» شروع هر استارتآپیه! ولی خب اینکه «آیا واقعا اون نیاز، یک نیاز هست یا نه؟» و اینکه «اون نیازِ، نیازِ چند درصد از مردمه؟» و نهایتا اینکه «اصلا مشتری داره بزنیمش؟» مهمترین سوالاته… بحث سرمایه و سرمایهگذار مراحل بعدی پیش میاد…
من هم با محمدرضا موافق هستم که واقعا سرمایهگذار و جذب سرمایه چیزی نیست که از روز اول دنبالش باشید.
پویا کندری هم نظرش اینه که باید خیلی دقیق مطالعه و مشاوره بگیره و میگه:
باید گوگل کنه. باید با هر کسی که فکر میکنه خوبه توی اون زمینه مشاوره کنه. باید روی محصول / مشتری تمرکز کنه. باید مطالعه زیاد داشته باشه.
سینا جناب هم گفته:
اینکه بگیم من یه ایده دارم و میخوام استارتآپ بزنم اشتباهه. باید یه مشکل جدی رو پیدا کرد، برای اون راهحل خلاقانه ارائه داد و بعد از اینکه اون راهحل اعتبارسنجی شد، شروع به راهاندازی استارتآپ کرد.
سعید نجاران هم نوشته:
استارتآپ راه انداختن مثل سفررفتن است. باید برای شروع و ادامه مسیر برنامهریزی کنی.
آرش میگه:
در کنار همه شعارها و نکات تکراری که دوستان اشاره کردن، بهنظر من هر وقت دیدی میتونی از علایقت جوری پول تپل دربیاری که تا حالا کسی اونطوری پول درنیاورده و حاضری بهای شکستش رو هم بدی، میتونی استارتآپ بزنی.
یکی هم گفته:
درس اول: استارتآپ صحیح است. درس اول چو نهد شاگرد کج تا ریلیز میرود اپلیکیشن کج
به نظر من به این مدل آدما که کل داستانرو ول میکنن و میچسبن به اینکه استارتاپ درسته یا استارتآپ، اصلا گوش ندید. هر کسی که کل داستانرو ول کرد و شما رو داشت به حاشیه میبرد واقعا یه خط قرمز دورش بکشید. من خودم خیلی وقتها که با مشکلهای سخت و پیچیده چند ماه درگیر شدم، زمانی بود که اجازه دادم آدما من رو به حاشیه ببرند و از مسیر اصلی دورم کنند.
بهتره استارتآپ نزنی کلا، مگر اینکه مجبور باشی، نتونی بدونِ این کار زندگی کنی. ۹۰درصد کمپانیها تو ۵ سالِ اول شکست میخورن، ۹۰درصد از اون ۱۰درصد هم تو ۵ سالِ بعد.
خیلی بخوام که صادق باشم باید بگم که هنوز بعد از این همه سال نمیتونم بگم این جمله آخر چقدر درسته یا چقدر نادرست، ولی بدونید کارآفرین نمیترسه و همیشه ریسک میکنه برای اینکه بتونه تاثیر مثبت بذاره روی زندگی اطرافیانش و جامعهای که در اون زندگی میکنه.
کارآفرین روحیه شکستناپذیر داره و سعی میکنه ارزش خلق کنه، زندگی آدمارو بهتر و راحتتر کنه.
خیلی جالبه که اسد حسینی هم این رو نوشته که «اگه به جایی رسیدی که میخوای شروع کنی، دیگه فقط باید شروع کنی. از هر جایی که شروع بشه کم کم چیزایی که پیشنیازن خودشون پیدات میکنن.»
افشین بیداری میگه:
کسی که میخواد استارتآپ بزنه، بايد اول از همه نیاز بازار رو بشناسه بعدش ببینه که این پروداکت یا سرویسی که میخواد بزنه آیا با خواستههای خودش و توانمندیهاش همسو هستند یا خیر. بعدش باید مطمئن بشه از اینکه میتونه از نظر فنی این پروداکت رو تحویل بده یا نه، بلندپروازی الکی هم نباید بکنه و باید بدونه که ممکنه تا ۳-۴ سال ضررده باشه شرکتش.
رامین جابری میگه:
درنظر بگیره که باید خودش و هممسیراش، اولویتشون پولدرآوردن نباشه تو شروعش و بیشتر به هدفشون فکر کنن و ببینه چه کاستیهایی در محیط اطرافش وجود داره.
مریم کشتپرور میگه:
اول از همه هدف و کاری که میخواد انجام بده رو بدونه و سرگردان نباشه. مهمترین بخش جمعکردن نیروی انسانی خلاق و متخصص دور هم است. ایجاد اعتماد و دادن استقلال به نیروی کاری که جمع کرده و آماده کردن، فضای صحبت و مشورت و در نهایت ریسکپذیر باشه و قدرت انعطاف و تصمیمگیری در هرلحظه از کار رو داشته باشه.
میلاد صفایی میگه:
باید اول تجربه کارکردن برای آدم بزرگا رو بهدست بیاره حتی کارآموزی. باید تجربه مدیریت هزینه یه بودجه رو پیدا کنه. باید فروش و اصول مذاکرهرو یاد بگیره.
محمدرضا خانی هم در این مورد گفت:
کسی که میخواد استارتآپ بزنه، باید یه مشکل واقعی رو به روش یونیک خودش حل کنه، اگر راهحلش کار کرد، بزرگش کنه و ازش پول دربیاره. اگه بپرسی از کجا نباید شروع کنه، میگم از ادای آدمای موفق دیگه و مقالهها و کتابها رو درآوردن، باید دقیقا به روش و شیوه خودش باشه.
صدف تقدیسیان میگه:
بدونه که نقاط قوت ضعف ایدهاش چیه، این ایده چجوری قرار بازده مالی داشته باشه و اینکه روی چه بخشهاییش در آینده میشه کار کرد که بشه براش یه roadmap نوشت. یه سری آدم پیدا کنه که روحیه کار استارتآپی رو داشته باشن یعنی پای کار باشن و قابل اعتماد و اینکه یه راهی پیدا کنی برای مشتری یا سرمایهگذار.
من واقعا خودم هم به این موضوع باور دارم که اگه میخوای شروع کنی، باید هر جایی که میتونی و به نظر خودت ساده و راحت است، شروع کنی و در ادامه خودت مسیر خودت رو پیدا میکنی . فقط اینجا یه چیز مهمه که باید بدونی دقیقا به کجا میری. قله رو ببینی و به اون فکر کنی ولی باید بدونی که این مسیر یه جاده صاف و هموار نیست. یه جاده پر پیچ و خم است که مهآلوده و باید خودت مسیر خودت رو پیدا کنی.
نترسید و بزرگ فکر کنید. تو ایران هم میشه بزرگ فکر کرد، خیلی از شرکتها این رو نشون دادن و موفق شدن. اگه بزرگ فکر میکنید فقط بدونید که باید منطقی و کوچک شروع کنید. خودتون رو اصلاح کنید. به اشتباههای دیگران توجه کنید.
تجربههای خودتون رو هم با دیگران به اشتراک بگذارید و از اونها در مورد مشکلات خودتون سوال کنید. فکر نکنید که اگر ایده و مشکل خودتون رو به هر کسی بگید نشونه ضعف شماست یا طرف ایده شما رو برمیداره.
باور داشته باشید که هر کسی مسیر زندگی خودش رو داره و هیچ وقت مسیر زندگی من یا هیچکس نمیتونه مسیر زندگی شما باشه. شما باید مسیرتون رو خودتون پیدا کنید.
در نهایت این همه حرف زدیم پراکنده ولی این رو هم بخونید:
این مطلب در هفتهنامه شنبه نیز منتشر شده است.