برای رسیدن به پونیشا لازم نیست بزرگراههای صدر، مدرس یا هر بزرگراه رو به شمال دیگری در تهران را در پیش بگیریم، بلکه باید به «خاجان چاردانگ» برویم؛ روستایی در ۵کیلومتری رشت؛ جایی که یکی از بازارهای کار فریلنسینگ ایران با مزارع برنج و با بوی نشا و رنگارنگی شلیتههای زنان گیلان همنفس است و به سبکی از زندگی تبدیل شده. در عالم ادبیات دیدگاهی وجود دارد که معتقد است برای لذتبردن از ادبیات باید آن را تصورا بخوانید و حالا انگار پونیشا را هم بهعنوان یک سبک شاعرانه، باید تصورا بخوانیم.
کسبوکاری که با بیش از ۶ سال فعالیت توانسته منبع درآمدی باشد برای هزاران نفر و هستند افرادی که در پونیشا تا ۶میلیون تومان درآمد ماهانه دارند. تفاوتی هم نمیکند که در کجای ایران زندگی میکنند یا چه جنسیتی دارند؛ بلکه مهم این است که مهارتی داشته باشند و بتوانند پروژهای را انجام دهند. تاکنون ۱۸۰هزار نفر در پونیشا ثبتنام کردهاند و ۵ هزار پروژه در آن انجام شده است؛ پروژههایی که بین ۳۰هزار تا ۶میلیون تومان ارزش داشتهاند.
نیما نورمحمدی، از نخستینهای زیستبوم کارآفرینی ایران است. سال ۸۷ وارد این حوزه شده و چندین تجربه شکست و موفقیت را در کارنامهاش دارد. آیهوم نخستین پروژهاش بوده که آن را میفروشد و پروژه راهاندازی آمازون ایرانیاش هم شکست میخورد. در ادامه پونیشا را به عنوان یک مرجع انجام آنلاین پروژهها راهاندازی میکند؛ پونیشایی که تا به امروز روی پای خودش ایستاده اما بنیانگذار این کسبوکار در آرزوی بزرگترکردن هر چه بیشتر پونیشاست و میگوید برای بزرگتر شدن به ۱۰ تا ۱۵میلیارد تومان سرمایه نیاز دارد.
بنیانگذار پونیشا میگوید براساس تخمینی که زدهاند، اندازه سالانه بازار کار فریلنسینگ در ایران تا یک میلیارد دلار آمریکاست اما تاکنون تنها ۱۰ تا ۱۵درصدش آنلاین شده است. نورمحمدی در گفتوگو با «شنبه» از بازار کار فریلنسینگ در ایران، چالشهای این حوزه، آمار و ارقام کسبوکارش و پیشبینیاش از آینده بازار گفته است.
حدودا سال ۸۷.
در بخش فروش و بازاریابی شرکت نستله کار میکردم. شغل خوبی بود و در همه آن مدت تجربه کسب میکردم اما همیشه به فکر راهاندازی کسبوکار شخصیام بودم. در آن زمان یعنی سال۸۷، هیچ صحبتی از استارتآپ و اکوسیستم استارتآپی نبود و ادبیات این حوزه هنوز شکل نگرفته بود. به دلیل سروکاری که با اینترنت داشتم و زبان انگلیسیام هم قوی بود، با کسبوکارهای آنلاین آشنا شدم. پروژه مدنظرم، مربوط به حوزه مسکن بود؛ پروژه و ایدهای به نام آیهوم. دامین خریدم و به دنبال توسعهدهنده بودم. ۲ نفر را پیدا کردم که از بچههای کتاب اول بودند و پروژه آیهوم را به آنها معرفی کردم. البته در همین دوره یعنی همزمان با آیهوم، پونیشا را هم راهاندازی کرده بودم.
بله و حدودا سال ۹۴ بود که به دلایلی آیهوم را به یک تیم خارجی فروختم.
چون همزمان با آیهوم، کار قبلیام را هم انجام میدادم و هیچ زمانی نداشتم که برای آیهوم صرف کنم و تقریبا در حال از بین رفتن و رو به افول بود. در واقع برای نجاتدادنش، فروختمش تا استارتآپی که وقت زیادی برایش صرف کرده بودم، از بین نرود، چون بعد از یک سال به دلیل مشکلی که با مدیر شرکت پیدا کردم، اخراج شدم و تمام وقت روی آیهوم کار کرده بودم.
استارتآپی مانند آیهوم به سرمایه زیادی برای ادامه حیات نیاز داشت و من این سرمایه را نداشتم. از طرفی پونیشا را راهاندازی کرده بودیم که به تمرکز زیادی نیاز داشت و وقتی برای آیهوم باقی نمیماند.
پونیشا یک پروژه اتفاقی بود که آزمایشاش کردیم و جواب مثبت گرفتیم و تصمیم گرفتیم که ادامهاش بدهیم. در واقع پروژهای بود برای محکزدن مهارتها و رفتار توسعهدهندهای که میخواستیم استخدام کنیم تا ببینیم میتوانیم با هم کار کنیم یا نه؟! و چون در مورد پونیشا تحقیق بیشتری کرده و زمان زیادی صرفش کرده بودیم، نتایج مثبتی گرفتیم. بنابراین تصمیم گرفتیم که زمان بیشتری روی پونیشا صرف کنیم.
البته من جنس کاربران پونیشا را بیشتر دوست داشتم. مثلا در آیهوم با بنگاهداران و خریداران و فروشندگان ملک سروکار داشتیم. این افراد وقتی کارشان تمام میشود، دیگر مشتری سایت نیستند و به اصطلاح آدمهای اینترنتی هم نیستند؛ یعنی تنها نیازشان را برطرف میکردند و اغلب هم به صورت آفلاین کارشان را انجام میدادند و هنوز نیازمندیهای همشهری قدرت زیادی داشت.
اما کاربران پونیشا، آشنایی بیشتری با اینترنت داشتند و سرویسهای آنلاین را میشناختند و رابطه طولانیتری با پونیشا ایجاد میکردند. املاک سختیهای بسیار زیادی دارد و خیلی راحت بگویم که اداره استارتآپ در حوزه مسکن، کار هر کسی نیست.
قبل از اینکه پونیشا را راهاندازی کنیم، با ۲ نفر پروژه دیگری را پیش میبردیم؛ پروژهای مشابه کاری که دیجیکالا الان میکند؛ یعنی میخواستیم فروشگاه آنلاینی برای همه کالاها ایجاد کنیم. آن زمان دیجیکالا تنها کالای دیجیتال داشت و جای خالی کسبوکاری مشابه آمازون در ایران خالی بود، اما پروژه ما شکست خورد.
ما ۳ نفر یعنی پویا، نیما و شایان چند ماه روی این پروژه کار کردیم ولی بعد از مدتی متوجه شدیم که نمیتوانیم با همدیگر کار کنیم. نام پونیشا را هم با دو حرف اول اسمهایمان ساخته بودیم. تقریبا سال ۸۷ بود. این پروژه به نوعی تجربه شکست بود چون بعد از مدت زمان زیادی که برای برنامهریزی، تحقیق و کدزدن صرف کردیم، باید کار را کنار میگذاشتیم. مهمترین دلیلش هم این بود که ادامه همکاری ما ۳نفر امکانپذیر نبود.
یک سال بعد یعنی در سال ۹۰، پروژه پونیشای فعلی آماده بود و دنبال اسمی برایش بودیم، چون کار پونیشای فعلی پیداکردن افراد ماهر برای انجام پروژههای کارفرماهاست، بنابراین پونیشا الان به معنای پویندگان نیروی شایسته است.
فقط روی آیهوم کار میکردم.
دلکندن از آیهوم برای من هم سخت بود. وقت زیادی برایش صرف کردم و شیوههای درآمدزایی متنوعی را پیادهسازی کردم تا در نهایت یکی جواب داد تا آیهوم به درآمدزایی برسد. اما ادامهدادن آن پروژه ممکن نبود، چون هزینههایش سنگین بود و درآمدزاییاش اندک. بنابراین با همه علاقهای که به کسبوکارم داشتم، باید پروژه دیگری را آزمایش میکردم.
با پروژه پونیشا سریعتر به درآمدزایی رسیدیم و این کسبوکار تا به امروز هم از درآمدزایی خودش سر پا ایستاده و جذب سرمایه نداشته. هر چند برای رشد بیشتر باید سرمایه جذب کنیم. یکی از مسائل خیلی مهم در مسیر کسبوکار این است که تا جایی که میتوانیم هزینهها را کاهش دهیم. ما سختیهای زیادی را تحمل کردیم. مثلا کمترین حقوق را برای خودمان در نظر میگرفتیم تا مراحل اولیه را طی کنیم و پونیشا رشد کند.
ما مشکل اینترنت داشتیم و هنوز هم داریم. اصلا اینجا دکل مخابرات نبود. با ادارههای مختلف سروکله زدیم تا بالاخره موفق شدیم دکلی به روستا بیاوریم. مشکلات ما منحصر به اینترنت نبود. شاید باورش سخت باشد اما اینجا آب شهری ندارد و مجبور شدیم چاه حفر کنیم! کوچهها همه خاکی است و میتوانید تصور کنید که زمستان چه وضعیتی دارند. حتی قطعی برق یک هفتگی را هم تجربه کردیم و مجبور بودیم لپتاپ و پاوربانک را به شهر ببریم و شارژ کنیم و برگردیم. سختیها زیاد بود اما هم من و هم همسرم، خوشحال هستیم و این سبک زندگی را دوست داریم.
بخش ترجمه پونیشا را روشنک یعنی همسرم راهاندازی کرده و ایده پونیشا را هم ایشان ارائه کرد. بخش ترجمه را هم در ابتدا بهعنوان یک پروژه آزمایشی پیش بردیم، چون همسرم آن زمان کارمند بود و به صورت پارهوقت با چند سایت برای ترجمه همکاری میکرد. به این صورت که پروژههای ترجمه را میگرفت و انجام میداد.
آن زمان که هنوز آیهوم را داشتیم، چون روشنک کار فریلنسینگ ترجمه انجام میداد، پیشنهاد داد که وبسایتی راهاندازی کنیم که به صورت فریلنسینگ چندین خدمت ارائه کند. ما با برنامهنویسی و برنامهنویسان شروع کردیم و در ادامه بخش ترجمه را روشنک اضافه کرد.
وقتی همسرم میخواست بخش ترجمه را راهاندازی کند، به میدان انقلاب رفت و با تعداد زیادی از مراکز دارالترجمه صحبت کرد که سفارشاتشان را میتواند انجام دهد. به این صورت پروژهها را از آنها میگرفت و روی سایت میگذاشت و فریلنسرها انجام میدادند و او تحویل دارالترجمهها میداد. بنابراین دارالترجمهها از این امر راضی بودند چون کارشان در زمان مورد نظر و با کیفیت خوب و قیمت مناسب انجام میشد. الان هم بخش ترجمه از مهمترین و پردرآمدترین بخشهای پونیشاست.
بله، فعلا فقط پروژههای در سطح ایران را پوشش میدهد اما یکی از اهداف من این است که پونیشا را به صورت جهانی ارائه کنم. حتی در رویدادهای خارج از کشور هم شرکت میکنم و سعی میکنم ادبیات این حوزه را در سطح جهانی یاد بگیرم.
الان ۱۳ نفره هستیم.
تاکنون ۱۴۰هزار نفر بهعنوان فریلنسر با مهارتهای مختلف ثبتنام کردهاند.
سال گذشته ۵ هزار و ۵۰۰ پروژه در پونیشا انجام شد و امسال هدفمان این است که این تعداد را به ۱۵هزار پروژه برسانیم. البته در سال گذشته ما تنها بخش پروژهها را در پونیشا داشتیم اما امسال سرویس جدیدی اضافه کردیم به نام پونیشاکانتر که کارفرمایان برای پروژههایشان میتوانند مسابقه ایجاد کنند. البته مسابقه تنها برای کارهای طراحی است. هر کسی طرح باکیفیتتر و با قیمت اقتصادی بهتری ارائه دهد، میتواند برنده مسابقه باشد.
اکثر پروژهها به سه دسته تقسیم میشوند؛ طراحی قالب سایت، ترجمه و تولید محتوا برای وبلاگ، شبکههای اجتماعی و وبسایتها و برنامهنویسی برای دسکتاپ، موبایل و... .
ما هزینه اولیهای تا ۵ هزار تومان از کارفرمایان بابت پروژهها میگیریم به این دلیل که تنها افراد جدی پروژههایشان را ثبت کنند و باعث سردرگمی افراد ماهر یا همان فریلنسرها نشوند. همچنین ۱۵درصد هم از مبلغی که بین کارفرما و فریلنسر رد و بدل میشود، دریافت میکنیم؛ ۱۰درصد از فریلنسر و ۵درصد از کارفرما.
بله. از فریلنسرها حق عضویت ۱۰هزار تومانی میگیریم و به ازای آن، پروژههایی به آنها معرفی میکنیم.
قیمتها متغیر و متنوع است؛ بهطور کلی طیف قیمتی از ۳۰ هزار تومان تا ۶ میلیون تومان است.
الان ۱۸۰ هزار نفر کاربر در پونیشا ثبتنام کردهاند و حدودا ۱۰درصد از این کاربران فعال هستند.
درآمدزایی بستگی به نوع کار و میزان کار افراد دارد. مثلا مترجمی در پونیشا داریم که ماهانه تا ۶میلیون تومان درآمدزایی دارد. اما مترجمی هم داریم که شاید تنها ۳۰۰ هزار تومان درآمدزایی داشته باشد. افرادی که به صورت فریلنسر کار میکنند، تنها مهارت نیاز ندارند بلکه نوع برقراری ارتباط با کارفرما و توانایی همکاری مداوم هم در میزان گرفتن پروژه و درآمدزاییشان تاثیرگذار است. ما نمونههای جالبی هم در پونیشا داریم.
اتفاقا تجارب زیادی در این زمینه در پونیشا ثبت شده است. مثلا خانمی در مرز ایران و عراق زندگی میکند و مهارتش تولید محتوا برای شبکههای اجتماعی است. کارش را با پونیشا آغاز کرده و اینقدر پیشرفت کرده که به دوستان و آشنایانش هم آموزش میدهد که چگونه از پونیشا درآمدزایی داشته باشند.
نمونه دیگری هم میتوانم مثال بزنم؛ اخیر در پلتفرم پونیشا تغییراتی ایجاد کردیم. بعد از مدتی یک نفر تماس گرفت که در استفاده از پونیشا دچار مشکل شده. بعد از پیگیری متوجه شدیم که یک نابیناست که در پونیشا کار برنامهنویسی میکند و درآمد دارد. موارد زیادی هم هستند که نخستین پروژههای برنامهنویسی خود را در پونیشا انجام میدهند و علاوه بر درآمدزایی، کسب تجربه هم میکنند.
این کار هنوز در ایران جا نیفتاده و از طرفی این سبک کاری مناسب همه افراد نیست؛ فریلنسربودن علاوهبر داشتن مهارت، ناشی از یک روحیه است. اگر کسی میخواهد به صورت ثابت در یک شهر و یک خانه زندگی کند و در یک اداره مشخص کار کند، روحیه فریلنسری ندارد. فریلنسرها آدمهایی هستند که به اصطلاح یکجانشین نیستند. این افراد نمیتوانند ۸ صبح ساعت بزنند و وارد ادارهای شوند و ۵ بعد از ظهر از آنجا خارج شوند. همچنین فریلنسر دنبال آزادی عمل و درآمدی بهمراتب بیشتر از درآمد یک کارمند اداری است. فریلنسربودن کار سادهای نیست چون چنین فردی غیر از تخصص، باید همه کارهای دیگر را هم خودش انجام دهد؛ یعنی باید بازاریابی، حسابداری و مدیریت زمان هم بکند و روی برند شخصیاش هم باید کار کند. این ویژگیها در همه افراد وجود ندارد.
بله، این موضوع نوعی چالش است برای ما. چون هنوز معرفی گستردهای از این سبک کاری در جامعه ایران انجام نشده و ما باید این کار را انجام بدهیم. اما فرایند معرفی این سبک کاری و فرصتهای موجود در آن برای درآمدزایی، هزینه بسیار زیادی نیاز دارد. ما باید کارفرماها را متقاعد کنیم که از این شیوه کاری میتوانند استفاده کنند و آن را امتحان کنند و این هزینهبر است.
مثلا فرض کنید که کسی دنبال یک مترجم خوب است. در پونیشا این امکان وجود دارد که مترجمها از شهرهای مختلف ایران، یک پاراگراف از متن را ترجمه میکنند و قیمتها را اعلام میکنند و کارفرما میتواند بهترین انتخاب را داشته باشد. اما هنوز افراد زیادی هستند که از چنین امکانی استفاده نمیکنند. اینها چالشهای بزرگی است که با صرف وقت و هزینه زیاد میتوان تا حدودی بر آنها غلبه کرد.
ما هم کار تبلیغاتی کردیم و هم آموزشی. مثلا کتابی ترجمه کردهایم برای آموزش فریلنسرها که در پی جذب حمایت مالی برای چاپش هستیم. همچنین سال گذشته برای معلولانی که توانایی ترجمه و طراحی دارند، دوره آموزشی برگزار کردیم تا مردم متوجه شوند که افراد دارای معلولیت هم میتوانند به شیوه فریلنسینگ و از خانه خود درآمدزایی داشته باشند و بر چالشهای جسمی خود غلبه کنند.
من اعتقاد دارم که همه تلاشمان باید این باشد که کسبوکارمان را به درآمدزایی برسانیم و هزینههایمان را محدود کنیم تا بتوانیم از درآمد خود کسبوکار، پروژه را جلو ببریم. البته ماهیت بعضی از کسبوکارها، ذاتا هزینهبر است و سرمایه بیشتری نیاز دارد. اما ابتدا به ساکن به دنبال سرمایهبودن شاید نتیجه مطلوب را ایجاد نکند.
تخمین هزینهکرد برای پونیشا از ابتدا تا الان خیلی آسان نیست، اما میتوانم بگویم که با توجه به پولی که برای تبلیغات، پرسنل، سرور و... پرداختیم، حدودا سالی ۴۰۰ تا ۵۰۰ میلیون تومان هزینه کردهایم.
ما الان دنبال سرمایهگذار هستیم. پیشنهادهایی هم به ما شده اما خیلی چشمگیر و جذاب نبودهاند. از طرفی درآمدمان هم به نحوی است که هزینههایمان را پوشش میدهد. بنابراین دنبال موقعیتی برای جذب سرمایه هستیم که برایمان هیجانانگیز باشد.
حقیقتا چون نگاهمان به بازار جهانی است و قصد داریم به بازار جهانی برویم، ترجیح میدهیم که سرمایهگذار خارجی داشته باشیم، اما با وضعیت فعلی تحریم و مشکلاتی که برای سرمایهگذاران خارجی وجود دارد، نتوانستیم از خارج از کشور سرمایهگذار جذب کنیم.
فقط بحث مالی نیست. اگر قرار است من به بازار جهانی بروم، به شبکهای از روابط در خارج از کشور نیاز دارم که سرمایهگذار خارجی دارد و میتواند به رشد ما کمک کند. من در ایران نمونه موفقی از سرمایهگذاری را هم نمیبینم که یک استارتآپ در مراحلی ابتدایی، با جذب سرمایه داخلی توانسته باشد رشد جهشی و قابل توجهی بکند. بهجز سرمایهگذاری روی چند استارتآپ بزرگ که مراحل رشد و بالندگی را طی کرده بودند. در واقع دیدگاه من این است که در ایران سرمایهگذاری موفق بیشتر روی کسبوکارهای از پیش موفق بوده. البته من خوشحال میشوم که سرمایهگذاری در ایران وجود داشته باشد که روی استارتآپهایی مانند پونیشا که در مراحل میانی رشدشان هستند، سرمایهگذاری کند و باعث رشد جهشیاش شود، اما هنوز نتوانستهام چنین سرمایهگذاری را پیدا کنم.
پیشنهاد برای مذاکره بوده اما به ارزشگذاری نرسیده.
وقتی هنوز هیچ صندوق سرمایهگذاری پونیشا را بررسی نکرده و رقم و ارزشی را بیان نکرده، من هر چه بگویم، رقمی ذهنی و فرضی است، چون تا وقتی سرمایهگذاری نیامده و درصدی از ارزشگذاری را پرداخت نکرده، ارزش واقعی این کسبوکار مشخص نمیشود.
با شرایط کشور ما و اوضاعی که دلار و ارز دارد، رقمی که در ذهن من است برای ارزشگذاری پونیشا، بین ۵ تا ۱۰ میلیون دلار است ولی این رقم خیلی گنگ و کلی و ذهنی است.
وقتی در مورد فریلنسینگ صحبت میکنیم، یعنی از کسی حرف میزنیم که برای خودش و بهصورت پروژهای کار میکند. با این تعریف رانندگان اسنپ و افرادی که خدمات منازل ارائه میکنند هم فریلنسر به حساب میآیند. پونیشا چند حوزه مانند ترجمه و تولید محتوا و برنامهنویسی را پوشش میدهد.
در مورد حوزه کاریمان آمار دقیقی نداریم که بازار ایران چه حجمی دارد. تنها کاری که ما میتوانیم بکنیم، تخمین و برآورد کردن اولیه حجم بازار است؛ مثلا الان همه کسبوکارهای کوچک و بزرگ به تولید محتوا و راهاندازی وبسایت و شبکههای اجتماعی نیاز دارند. بنابراین بازار، بازار بزرگی است.
ما تخمین میزنیم که اندازه سالانه بازار پروژههای برونسپاری در ایران، یک میلیارد دلار آمریکا باشد.
بین ۱۰ تا ۱۵درصد. اما این درصد با سرعت رشد بالایی در حال حرکت است و در آینده بخش زیادی از این بازار به حوزه آنلاین میآید.
چیزی که الان میدانم و میتوانم به شما بگویم این است که در حال حاضر در میان سایتهای فریلنسینگ ایران، پونیشا بیشترین تعداد کاربرها را جذب کرده است. اگر بخواهم روی این آمار صحبت کنم، میتوان گفت که پونیشا سهمی ۵۰درصدی از بازار را دارد که البته این آمار خیلی هم دقیق نیست.
براساس اطلاعاتی که ما داریم، بازار آنلاین پروژههاي برونسپاری در سطح جهان سرعت رشد سالانه ۳۵درصدی دارد.
در ایران پارسکُدرز را میتوانم نام ببرم که تقریبا در همه زمینهها رقیب ماست، در بخش ترجمه مرکز مترجمین ایران رقیبمان است و تعداد زیادی از کسبوکارهای دیگر هم به بازار آمدهاند که هنوز بسیار کوچک هستند. خارج از ایران هم مثلا در بخش مسابقه که ما امسال راهاندازی کردهایم، بزرگترین کسبوکار جهانی مشابه ناینتیناین دیزاین (۹۹designs) را میتوانم نام ببرم و دیزاینکراد (designcrowd). همچنین اپورکز (AppWorks) و فریلنسداتکام (Freelance.com) هم بزرگترینها در سطح دنیا محسوب میشوند.
من احساس میکنم که شروع خوبی داشت، اما الان در حال درجازدن است!
یکی از دلایلم برمیگردد به عدم حضور سرمایهگذاران خارجی در ایران و همین عامل هم تا حدود زیادی در این موضوع که استارتآپهای ایرانی هنوز نتوانستهاند سرویس جهانی ارائه کنند، تاثیر دارد. حتی صندوقهای سرمایهگذاری بزرگ ایرانی که سه چهار سال پیش سرمایهگذاری بیشتری انجام میدادند، الان فعالیتهای زیادی ندارند و صندوق جدیدی هم به صندوقهای قبلی اضافه نشده است.
به نظر من طی پنج شش سال گذشته کلا دو اتفاق سرمایهگذاری جدی صورت گرفته؛ یکی مربوط به ادغام علیبابا و زورق و جاباما و تشکیل هلدینگ توشا بوده و یکی هم در روزهای اخیر و جذب سرمایه نتبرگ. این دو اتفاق برای یک اکوسیستمی که آمار استارتآپهایش روزبهروز در حال افزایش است، اصلا چشمگیر نیست.
ترس سرمایهگذاران و کارفرمایان از نبود شفافیت و ثبات اقتصادی در ایران است. مگر چند استارتآپ میتواند بدون جذب سرمایه به حیاتش ادامه دهد؟ جواب روشن است؛ تعداد اندکی. به نظر من سرمایهگذاران هم انگار منتظر شرایط اقتصادی باثباتتری هستند و البته استارتآپهای بهتر و جذابتر. اما چیزی که ما در حال حاضر میبینیم، این است که افراد دارای تخصص در فکر مهاجرت هستند که به کشوری با ثبات اقتصادی بروند و بهعنوان کارمند کار کنند، چون در کشور خودشان فرصت کارآفرینی به آنها نمیدهند.
باید رشد بیشتری میکرد و بزرگتر میشد اما چون از درآمد خودش ارتزاق کرده، نمیتوانستیم بیش از این برای رشدش هزینه کنیم. الان هم اگر بتوانیم سرمایه قابل توجهی جذب کنیم، پونیشا کسبوکار بسیار بزرگتری میشود، چون بازار بزرگی دارد و ظرفیتهای قابل توجهی پیش روی ماست.
فکر میکنیم بین ۱۰ تا ۱۵ میلیارد تومان در راند نخست جذب سرمایه نیاز داشته باشیم.
اتفاق خاصی نمیافتد. پونیشا با همین سرعت رشدش ادامه میدهد اما ما میخواهیم با جذب سرمایه، رشدی که طی ۴ سال ممکن است داشته باشیم، طی یک سال تجربه کنیم، چون با اتکا به درآمد خود پونیشا، فرایند رشد کسبوکارمان کند خواهد بود.
حتی اگر پونیشا را هم کنار بگذارم، به تهران برنمیگردم. اما سختیهای زیادی بوده که من و تیمم را ناامید کرده، ولی من همیشه در نهایت ناامیدی هم به این مسئله فکر میکنم که کار دیگری را شروع کنم.
یکی از مواردی که موجب ناامیدیهای زیادی برای خود ما میشود، کمبود منابع انسانی در شهرستان است. ما شرکت را در منطقه آزاد انزلی ثبت کردهایم و در شهر کوچک بندرانزلی دنبال برنامهنویس و توسعهدهنده حرفهای میگردیم و به سختی پیدا میکنیم. اگر هم کسی را پیدا کنیم، باید وقت و زمان زیادی را برای آموزشش صرف کنیم تا با روند کاری شرکت و محصول ما آشنا شود و بتواند به ما کمک کند. این مورد از سختترین قسمتهای کاری ماست. در حالی که کسبوکارمان رو به رشد است و هر روز قابلیتهای جدیدی باید اضافه شود و نبود نیروی انسانی متخصص و باتجربه به یک دردسر بزرگ تبدیل شده است.
بله. همسرم مسئول بخش خوشحالسازی مشتریان است.
روشنک یعنی همسرم به نوعی همبنیانگذار پونیشاست و الان هم شغل بسیار مهمی دارد و با یک تیم دونفره مسئولیت بخش خوشحالسازی مشتریان را برعهده دارد؛ یعنی مشتری هر کمکی بخواهد، هر شکایت و هر نوع درخواستی که در ارتباط با سایت داشته باشد، این تیم به آن پاسخ میدهد. برای پونیشا مشتری ارزش بسیار دارد چون به سختی مشتریانش را به دست آورده و تلاش زیادی میکنیم که مشتریان راضی باشند.
مهاجرت به خارج از تهران برای افراد زیادی با ترس همراه است، اما هستند استارتآپهایی که به لحاظ مشتریانشان فرقی نمیکند که در چه شهری مستقر باشند. بنابراین من پیشنهاد میکنم که از تهران خارج شوند که بتوانند در کنار کسبوکارشان، زندگی هم بکنند، چون زندگی تنها کارکردن مداوم نیست. شاید پیداکردن نیروی انسانی متخصص در شهرستانها سخت باشد یا امکانات تهران در اختیار افراد نباشد اما سبک زندگی و شیوه زندگی همراه با آرامش میتواند عاملی برای موفقیت باشد. الان وقتی مادرم به خانهام میآید از مگسهای شمال اذیت میشود یا افرادی هستند که در خانهام راحت نیستند و دوست دارند سریع از خانه ما بروند اما من و همسرم راحت هستیم و زندگی خوبی داریم که از آن لذت میبریم. کاری هم اگر داشته باشیم به تهران میآییم و انجام میدهیم و برمیگردیم. در واقع میخواستیم خودمان هم به نوعی فریلنسینگ را تجربه کنیم و از آن لذت ببریم و این اتفاق افتاده.
صحبت از پونیشا، تنها صحبت از یک استارتآپ نیست؛ پونیشا حالا یک سبک زندگی است؛ سبک زندگی متفاوتی خارج از تهران. اینکه باروبندیل زندگیات را به دوش بگیری و از سیلیکونولی تهران به روستایی در ۵ کیلومتری رشت بروی، ریسک بزرگي محسوب میشود. اما نیما نورمحمدی یعنی بنیانگذار آیهوم و پونیشا این کار را کرده. متولد سال ۵۸ در تهران است و الان چندسالی میشود که به حومه رشت مهاجرت کرده تا نفسی تازه کند و در هوای روستا استارتآپش را هدایت کند.
حالا نوک نشاها که توک میزند و شلیتهپوشهای رنگیرنگی در شالیزارهای گیلان به نشاکاشتن میآیند، نیما هم کولهپشتیاش را دوشش میاندازد و به سراغ پونیشا میرود تا به رتقوفتق پروژههای کارفرماها و فریلنسرها بپردازد. البته راه آسانی را طی نکرده و همیشه دردسرهایی داشته اما انگار دردسرهای شیرینی بودهاند که نیما حاضر نیست دیگر به تهران برگردد.
نیما دیپلم کامپیوتر دارد و در دانشگاه آزاد کرج هم کامپیوتر میخوانده اما همان ترم یک، دانشگاه را رها میکند. این داستان برمیگردد به زمانی که امکان خرید خدمت سربازی وجود داشت. نیما هم سریع از دانشگاه انصراف میدهد و سربازیاش را میخرد و به بازار کار میرود. اما کاری وجود نداشت و به همین دلیل ماشین پدرش را میگیرد و در یک آژانس ثبتنام کرده و کار مسافرکشی را شروع میکند. آنطور که خودش میگوید، از صبح تا بعدازظهر به صورت فشرده زبان انگلیسی میخوانده و بعدازظهرها هم در آژانس کار میکرده. «آن موقع هیچ برنامه و هدفی در زندگی نداشتم و میخواستم زبانم را قوی کنم و از ایران بروم. به همین دلیل هم وقت زیادی را روی یادگیری زبان صرف میکردم.» نیما به واسطه کار در آژانس، با چند مشتری خارجی آشنا میشود و آنها از او برای همکاری دعوت میکنند. این افراد از بنیانگذاران شرکت مواد غذایی نستله در ایران بودهاند. در همین شرکت به بازاریابی علاقهمند میشود. با اینکه بهعنوان راننده با آنها همکاری میکرده، اما کمکم به بخش فروش راه پیدا میکند. ۱۹۹۹، سالی است که نیما در نستله کار میکرده. به دلیل علاقهمندیاش به کار بازاریابی و مارکتینگ، مسئولان شرکت او را برای انجام معاملات تجاری به ترکیه و دوبی میفرستند. حتی نیما را برای طی یک دوره هفتماهه در زمینه آموزش فروش به دوبی میفرستند. به ایران که برمیگردد به تیم فروش نستله اضافه میشود و حتی سمت مدیر فروش آب معدنی نستله را هم به دست میآورد.
همزمان با کار در نستله، آیهوم را راهاندازی کرده و بعد از اینکه ۳ سال روی آن کار کرده، چون هزینههای بسیاری داشته و سرمایه زیادی لازم بوده، آیهوم را به چند نفر خارجی میفروشد. میگوید «همین الان آیهوم ۱۴۰نفر نیرو دارد و باید خیلی بیش از این هم باشد که رشد بالایی را تجربه کند. بنابراین سرمایه هنگفتی نیاز است که من نداشتم.» پروژه دیگری هم داشته که با این ایده که یک آمازون ایرانی راهاندازی کند اما این پروژه هم شکست میخورد. همزمان با آیهوم، پونیشا را هم آزمایش میکنند و چون جواب مثبت میگیرند، تمرکزشان را روی پونیشا قرار میدهند. از نستله هم اخراج میشود و آیهوم را هم میفروشد و همه تمرکزش را میگذارد روی پونیشا که مرجع انجام آنلاین پروژههای مختلف از جمله طراحی، ترجمه و برنامهنویسی است.
حالا نیما همراه با روشنک یعنی همسرش خوشحال هستند از تصمیمی که گرفتهاند و از تهران رفتهاند. «حدود ۵ سال پیش تیممان را برداشتیم و از تهران بیرون آمدیم. آلودگی هوا زیاد شده بود و از صبح تا شب در دفتر مینشستیم و کار میکردیم. با خودمان گفتیم که همین زمان را در ساختمانی در شهر دیگری که آب و هوای بهتری دارد، تجربه کنیم.» پولش به خرید خانه در رشت نمیرسیده و بنابراین به روستاهای اطراف رشت میرود و بعد از جستوجوهای زیاد، زمینی خریده و خانهای ساخته؛ خانهای که همه همسایههايش برنج میکارند. باغچهای دارد پر از سبزی و زیتون و... نیما میگوید اینها را در شهر و در آپارتمان نمیتوانستیم داشته باشیم. قبلا تجربه یک سال زندگی در رشت را داشته. شیراز هم جزو گزینههایش بوده و به خاطر دوری از تهران، انتخابش نکرده. اصفهان را هم همینطور. میگوید «مردم رشت را دوست دارم چون سطح فرهنگی بالایی دارند و غریبهها را بهراحتی در شهرشان قبول میکنند.»
این مصاحبه در شماره ۱۰۱ هفتهنامه شنبه چاپ شده است. منبع