میلاد نوری یکی از موفقترین اَپنویسهای اکوسیستم استارتآپی ایران از راهی که پیموده میگوید و از این گلایه می کند که چرا نیروهای فنی و تخصصی استارتآپها دیده نمیشوند
برنامهنویسی برای استارتآپها یا بهتر بگوییم اپلیکیشن نوشتن برای کسبوکارهای اینترنتی، این روزها یک شغل پردرآمد اما غیرجذاب در اکوسیستم استارتآپی محسوب میشود. پردرآمد است چون آدمهای همهچیزتمام این حوزه انگشتشمارند، غیرجذاب است، چون همه سودای راهاندازی استارتآپ دارند و کسی اپنویسی را شغل جدی به حساب نمیآورد. از طرفی اپلیکیشن نوشتن آنقدر درآمد دارد که نمیتوان آن را نادیده گرفت و از طرف دیگر آنقدر ارج و قرب ندارد که بتوان با آن خوش درخشید و دیده شد و به شهرت رسید. این همان موقعیت پارادوکسیکالی است که این روزها اکوسیستم استارتآپی ایران را در موقعیت بلاتکلیفی قرار داده است. بلاتکلیف از این نظر که پاسخ دقیقی برای این سوال ندارد که «آیا کمبود برنامهنویس داریم یا خیر؟»
این همان سوالی است که میلاد نوری یکی از باسابقهترین و البته موفقترین برنامهنویسهای این اکوسیستم برای آن جواب هوشمندانهای دارد.
او میگوید اکوسیستم نمیداند که به اندازه کافی برنامهنویس دارد یا نه! چون ممکن است فردا بسیاری از کسانی که امروز برنامهنویس هستند، به کار استارتآپداری یا مدیریت در یک شرکت بزرگ مشغول باشند و ردای برنامهنویسی را از تن به در کرده باشند!
و این احتمال از نظر او یعنی اکوسیستم با کمبود برنامهنویس خوب مواجه است. با او که تجربه فراوانی در این حوزه دارد و تعداد قابلتوجهی از موفقترین اپلیکیشنهای فارسی را نوشته، در مورد دنیای این روزهایش، زیروبم اپلیکیشننویسی در اکوسیستم استارتآپی و البته چالشهای بزرگش، به گفتوگو نشستهایم.
سرعت تغییر اکوسیستم و تکامل آن بسیار زیاد است. این خصیصه مزایا و معایب خاص خودش را دارد، این روند باعث شده که روز به روز به سمت حرفهایشدنِ بیشتر پیش برویم و همچنین آدمهای این حرفه و سیستمها پیچیدهتر شوند و تکامل سریعتر رخ دهد. این روند فزاینده و رو به رشد باعث عقب افتادن خیلی از ما شده است که نتوانیم همزمان با سرعت این تغییر، بزرگ شویم، حتی قبولکردن این موضوع برای خیلی از ما سخت است. عدم پذیرش این موضوع باعث میشود که دنبال یادگیری مطالب جدید نباشیم. برای مثال قریب به ۱۴ سال است که در این حرفه مشغول به کار هستم و در هفت هشت سال اول در جواب پرسش «حرفه شما چیست؟» پاسخم به دانشجوی مهندسی مکانیک خلاصه میشد اما در حال حاضر افرادی هستند که با شرکت در یک ورکشاپ خود را برنامهنویس میخوانند و یا برنامهنویسی که در همایشی برنده لوح تقدیر میشود، همین که رابطههایش با شبکه برنامهنویسان تقویت میشود، پس از آن دیگر خود را در مقام مشاورفنی و یا منتور میبیند و همین باعث میشود که غروری خاص پیدا کند و روند یادگیریاش کُند یا متوقف شود. از معایب شرکت در این رویدادها و همایشها این است که برنامهنویسانی باسابقه حتی در حدود یک سال نیز با استفاده از رابطههایی که بهدست میآورند، جذب شرکتهای نسبتا بزرگی میشوند و چون این شرکتها معمولا بیشتر از میزان لازم نیرو جذب میکنند تا در صورت نیاز از آنها استفاده کنند، به طور معمول برنامهنویس از تمام ظرفیت خودش استفاده نمیکند و به اصطلاع دچار چالش خاصی نمیشود و این روند باعث عدم تحرک و پویایی برنامهنویس و در نهایت ضعف فنیاش میشود ولی این روند در کشورهای توسعهیافته نظیر فنلاند و استرالیا که بعضی از دوستانم مشغول به کار هستند، برعکس است.
باتوجه به سرعت اکوسیستم و رشد دائمی آن، ما هر روز به تعداد بیشتری برنامهنویس نیاز داریم و کمبود نیروی فنی کاملا مشهود است و چون سرمایه در گردش شرکتها بالاست، برای آنها صرفه اقتصادی دارد که نیروی ذخیره برای کارهای ضروری و فورسماژور احتمالی جذب کنند.
قسمتی از این مشکل به تفکر خود برنامهنویسها هم برمیگردد. در خارج کشور برنامهنویسها دائما به دنبال رشد شغلی میگردند و سعی میکنند اگر برای مثال پنجسال در شرکت گوگل کار کردهاند، شغل مهمتری را در شرکت آمازون برای خود پیدا کنند. در ایران این تفکر وجود ندارد و برنامهنویسها یک حد مشخصی از زمان را برای خود تعریف میکنند و خود را تنها در این بازه برنامهنویس میبینند. دلایل این تفکر، یک مورد این است که فکر میکنند پس از سنین ۲۸، ۲۹ سالگی دیگر مغز انسان توان پردازش و نوشتن برنامههای خوب را ندارد و دلیل دیگر، این که با شرکت در رویدادها و همایشها و دیدن آدمهای موفق استارتآپی، شروع به خیالپردازی کرده و سودای یک استارتآپ گسترده را در ذهن میپرورانند که خودشان بنیانگذار آن هستند. در حقیقت فقط نیمه پر لیوان را میبینند و شکستها، هزینهها و تمام جوانب را با هم نمیبینند.
برای مثال، برای راهاندازی سیستمی مثل اسنپ نیاز به تعداد زیادی اتومبیل و راننده داوطلب، سرمایهگذار، تیم فنی و لجستیک داریم و فقط با داشتن ایده، کاری نمیتوان از پیش برد. اما چون برنامهنویس خودش را اهلفن این حرفه میداند، موفقیتش را تضمینی میبیند. برای مثال، وقتی که متوجه میشود برنامهای که خودش نوشته است برای صاحب شرکت چه مقدار سودآوری دارد، با خود میگوید چرا من خودم برنامه را برای خودم ننویسم و کسبوکار خودم را راه نیندازم؟! با شرکت در استارتآپویکندها و رویدادهای مختلف این حس تقویت میشود. دلیل دیگر آن این است که شرکتهای کوچک برعکس شرکتهای بزرگ توانایی زیادی را از یک برنامهنویس انتظار دارند و این باعث میشود که این حس در برنامهنویس القا شود که این شغل، حرفه کماهمیتی است و باید این فرصت کوتاه را مغتنم بشمارد و با کسب دانش لازم و جمعآوری سرمایه در پایان این فرصت و زمان تعریفشده برای خود کسبوکار جدیدی راه بیندازد. البته فینفسه ایجاد کسبوکار جدید مذموم نیست اما این کسبوکار باید تا حدودی با شرایط فردی که آن را شروع میکند، همخوانی داشته باشد و تنها تفکر سودآوری از کسبوکار جدید، ملاک عمل نباشد.
(می خندد) در سالهای گذشته دو، سه مورد استارتآپ راه انداختهایم ولی در کنار جاهطلبی و ریسکپذیری با دید منطقی به قضیه نگاه کردم که حتی مثلا فردی که یک کسبوکار فروشگاهی به راه انداخته با یک سرمایه نسبتا زیاد این کار را شروع کرده است.
در سالهای ۸۷، ۸۸ یک سیستم نیازمندیها تحت وب نوشته بودیم که در زمان خودش معروف شده بود و درآمد آن نسبتا خوب بود اما در طول زمان ذائقه مردم عوض شد و به گوشیهای هوشمند روی آوردند و ما ناچار به توقف فعالیتهای آن شدیم. اشتباه ما این بود که خیلی دیر وارد حوزه برنامهنویسی گوشیهای همراه شدیم. بعد از آن هم شرکت توکان را راهاندازی کردیم، توکان شرکتی بود که خدمات فنی به کسبوکارها ارائه میداد. بعد از آن هم یک شرکت کاریابی راه انداختیم اما همه اینها معمولا پس از طی ۳۰، ۴۰ درصد راه، با شکست روبهرو میشدند.برنامه نویس خوب بودن الزاما به معنای مدیر موفق یک استارتاپ بودن نیست. آدم باید ژنتیکی مدیر باشد.
من هیچوقت به برنامهنویسماندن به صورت دائمی نگاه نکردم، بلکه با نگرش مالی و کسب درآمد به آن نگاه کردم.حالا هم بیزنس موفق خودم را دارم.
من در حال حاضر سیستمی به نام پونز بهراه انداختهام که در راستای همان سیستم نیازمندیهای قبلیام است. این اپلیکیشن مکانمحور و با دامنه فعالیت در کل ایران است که به کاربر باتوجه به موقعیت او، اماکن مورد نیازش را پیشنهاد میدهد.
بله، من همیشه به دنبال راهی برای ایجاد یک استارتآپ هستم. حتی پس از توقف سایت توکان چون سلیقه مردم به سمت اپلیکیشنهای تلفن همراه رفته بود، با وجود آنکه من در زمینه برنامهنویسی و طراحیوب کاملا شناخته شده بودم و پیشنهادهای خوبی داشتم، ریسک دوم خودم را انجام دادم و برنامهنویسی وب را کنار گذاشتم و برنامهنویسی برای گوشیهای هوشمند را شروع کردم. ریسک اولم تغییر حیطه کاری از مهندسی مکانیک به برنامهنویسی بود و در نهایت کار را به جایی رساندیم که به صاحبان وبسایتهای معتبر و معروف پیشنهاد میدادیم که تولید نسخه اپلیکیشن وبسایت خود را برای گوشیهای هوشمند، به ما بسپارند. البته تعداد زیادی از آنها راضی به این امر نمیشدند. در آن زمان اپلیکیشنی به نام پیامستان نوشتم که در ۶ ماه دومین برنامه پرفروش و جزو ۱۰ برنامهای بود که توانست در بازار بالای یک میلیون بار نصب داشته باشد. میخواهم بگویم که همیشه دنبال خلق محصول برای کسب درآمد نسبت به توانم در زمان خودش بودهام. اکثر افراد به دنبال کسب درآمدهای هنگفت و جهانشمول از استارتآپها هستند اما واقعیت آن است که با برنامههایی با مارکت کوچکتر هم میشود درآمد خوبی کسب کرد. موردی داشتیم که با نوشتن یک ربات تلگرامی توانسته است چند صدمیلیون تومان بهدست آورد. اما واقعا در ابتدا کمتر کسی به یک ربات تلگرامی به چشم کسبوکار نگاه میکند و اصولا تعریف کسبوکار سخت شده است.
هر فکر و ایدهای که با اجرای آن بتوانید تولید ثروت کنید.
دقیقا. یک برنامهنویس توانایی خلقکردن دارد. برای مثال، بنیانگذاران دیجیکالا و آپارات خودشان آدم های فنی بودند و این واقعا یک مزیت بزرگ است. یکی از مشکلات فعلی این است که برنامهنویسانی که توانایی مدیریت استارتآپ را ندارند، سعی می کنند استارتآپ بزنند.
بله، صددرصد و به نظر من خیلی هم اهمیت دارد. اصلا با این فرض که شما هیچ نیازی به برنامهنویسی پیدا نخواهیدکرد، ولی با یادگیری برنامهنویسی میتوان سیستمی که تحت نظارت خود دارید را بهتر بشناسید. افراد تیم را ارزیابی بهتری کنید، بعضی اوقات برخی از برنامهنویسها سعی میکنند امکانات جدیدی که به یک پلتفرمی اضافه میشود را از مدیران خود مخفی کنند. بدین علت که در غیراینصورت حجم کار خودشان زیادتر خواهد شد. معمولا این مشکل در شرکتهای کوچک کمتر شایع است و مخصوص شرکتهای بزرگتر است. حتی اگر برنامهنویسی قصد این را هم داشته باشد که به مدیرش اطلاع دهد، عملا حجم کار سایر برنامهنویسها را در شرکت زیادتر میکند و همین عامل، باعث میشود منصرف شود. به همین خاطر دانش فنی حداقلی در مورد امکانات سیستم عاملها برای مدیران ضروری به نظر میرسد.
نه برنامهنویس کم نداریم. برنامهنویسی که علاقهمند به کار در یک شرکت باشد، کم است. برنامهنویسهای ما چهار گروه شدهاند. یک گروه، در شرکتها مشغول به کار هستند که از نظر من کار درستی است. گروه دیگر معتقدند با توجه به داشتن دانش فنی کافی و همچنین با وجود مارکت خوبی مانند کافهبازار دلیلی برای کارکردن برای اشخاص حقیقی یا حقوقی وجود ندارد و بهتنهایی به تولیدکردن اپلیکیشن و فروش آن روی میآورند که این دقیقا همان کاری بود که من هم انجام میدادم و با نوشتن برنامهای مانند پیامستان در مدت یک ماه در سال ۹۲ مبلغ قابل توجه ۶۰ میلیون تومان فروش داشتم. این برنامه را در شهریور ماه به بازار عرضه کردم و از ابتدای شهریور تا انتهای آن ماه تنها ۷۰۰ هزار تومان فروش داشتم ولی ماه بعد یعنی مهرماه ۶۰ میلیون تومان فروش داشتم و این روند در ماههای بعد به صورت ۳۰ میلیون تومان و ۲۰ میلیون تومان ادامه یافت. درآن زمان برای جلب توجه و ایجاد حس کنجکاوی در اطرافیانم نمودارهای فروش را با مخفیکردن اعداد در توییتر قرار میدادم. آنطور که به خاطر میآورم در نزدیکیهای عید نوروز در یک لحظه ۱۰ هزار نفر آنلاین بودند.
برای مثال، اگر من این مدت زمان که به صورت گروهی کار کردم را برای خودم برنامه مینوشتم، شاید به لحاظ مالی از وضعیت درآمد بهتری برخوردار میشدم اما باید در نظر گرفت که این کار مقطعی است و ممکن است در مدت زمانی سود نداشته باشد. البته وضعیت زمانی که اپلیکیشن شما قابلیت تبدیل به کسبوکار را داشته باشد، متفاوت خواهد بود. برای مثال، اپلیکیشنهایی مانند کوییز آو کینگز و دیوار که به صورت فزاینده شروع به بزرگشدن میکند و وارد مسیر استارتآپی میشود. در این صورت شما دیگر به یک تیم احتیاج خواهید داشت و معمولا خودتان هم وارد فضایی خواهید شد که دیگر تمایلی به برنامهنویسی در آینده ندارید و عملا وارد فضای تجارت میشوید. دسته آخر هم کسانی هستند که به صورت موقت وارد همکاری با شرکتی میشوند و بعد از مدتی و با جمعآوری سرمایه به دنبال مدیرشدن برای کسبوکار خود هستند.
یک دسته هم کسانی هستند که موقتا جذب میشوند ولی دنبال این هستند که خودشان کسبوکار راه بیندازند. برخی هم دنبال راهانداختن کسبوکار نیستند، دنبال مدیرشدن هستند. این بد است وگرنه برنامهنویس کارش حل مشکلات است و مشکلاتی را که بخواهد حل کند با تولید یک محصول حل میکند. آن پروداکت هم مورد استقبال قرار میگیرد و خودبهخود میشود یک کسبوکار منتها مشکل این است که طرف دنبال مدیرشدن است. ببینید، مثل این است که من بروم دنبال علم بعد خودبهخود بشوم ابوعلی سینا. این خیلی خوب است. مشکل این است که الان آدمهایی که دارند این کار را میکنند، دنبال ابوعلیسینا شدن هستند و دنبال این نیستند که ریاضی بخوانند که بشوند ابوعلی سینا.
بله، به خاطر اینکه مدیران همهجا دیده میشوند. مثلا جشنواره وب به چه کسی جایزه میدهد، چه کسی میرود بالای سن و جایزه را میگیرد؟ معمولا مدیر. روزنامه یا تلویزیون با چه کسی مصاحبه میکند؟ معمولا مدیر. همیشه آدمهای فنی کمتر دیده میشوند. واقعا آدمهای فنی نقش خیلی پررنگی دارند و خودشان هم این نقش را میدانند. به نظر من شاید اشکال داشته باشد شاید هم نداشته باشد. مثلا مدیر بخش دیجیکالا، اسنپ یا بامیلو اینها فنی هستند و نمیدانم در افکار عمومی کشورهای دیگر جهان هم اینها را میشناسند یا نه؟
ببینید، ما الان پیپال را میشناسیم، ولی مثلا دروید کنف یک کنفرانس اندروید خیلی بولد است در دنیا و تیم پیپال مدیر فنیاش را میفرستد، برنامهنویساش را میفرستد که آنجا سخنرانی کند و وقت سخنرانی برایش میگیرد. اما به من که در یک شرکتی برنامهنویس هستم وقت سخنرانی نمیدهند ولی به مدیرم که شرکت خیلی معروفی است و اسپانسرشده وقت سخنرانی میدهند. این مدیر همیشه به آنجا میرود و یک سری آمار و ارقام تکراری میدهد. این مدیر میتواند برنامهنویساش را بفرستد آنجا اما این کار را نمیکند و از این میترسد که برنامهنویسشان برود آنجا و شناخته بشود و از فردا پیشنهاد کار داشته باشد.
امکان دارد یک فرد ماهی یک میلیون تومان در یک شرکت حقوق بگیرد، یک کار هم راه میاندازد که ماهی دو میلیون درآمد داشته و علاوه بر آن برای چند نفر دیگر هم شغل ایجاد کرده باشد. خب مسلما این آدم در جایگاه خودش موفق است، اما ما فکر میکنیم چون به دیجیکالا نرسیده یعنی ناموفق است. انتظارات را عجیب بالا بردهایم. یعنی همه باید یا دیچیکالا باشند یا اسنپ. در صورتی که تعریف استارتآپ این است که پارکینگی و با هزینه خیلی کم شروع کند. در ایران مثال استارتآپ، شرکتی است که ماهی ۱۵ میلیون اجاره دفتر و ماهی ۵ میلیون حقوق ابدارچی و خدمات میدهد! به نوعی اکثرا می خواهند ویترینی جذاب بسازند برای جذب سرمایه.
شما فرض کنید من بهتنهایی در خانه یک سیستم راهاندازی کردم که واقعا ارزش دارد. ولی چون دفتر کار ندارم باید بروم در یک کافیشاپ با این سرمایهگذار قرار بگذارم. این سرمایهگذار وقتی به شرکتی میرود که ۱۰ نفر پرسنل دارد و آبدارچی از او پذیرایی میکند و اتاقهای شیک و مجزا دارد، دید مثبتتری نسبت به آن شرکت خواهد داشت. خود سیستم را نمیبیند بلکه بیشتر چشمش به دنبال حاشیههاست. درست است که سرمایهگذار هم هرجایی اقدام به سرمایهگذاری و خرج کردن پولش نمیکند اما در عمل چیز دیگری میبینیم.
وضعیت خیلی بدی است که به عنوان کسی که سالها در این اکوسیستم کار کردهای و کارهای فنی خیلی خوبی هم داشتهای، به این نتیجه برسی که برخی از سرمایهگذاران ما عقلشان به چشمشان است.
واقعیت همین است و به خاطر همین است که خیلیها اصلا اقدام به راهاندازی بیزینس میکنند تا آن را به سرمایهگذار بفروشند. در واقع لم سرمایهگذاران را پیدا کردهاند. یعنی کاملا بلد هستند که چطور اسلاید درست کنند و به سرمایهگذار ارائه دهند یا اینکه پول به رسانهها بدهند تا ویدیوی تبلیغاتی از او بسازند به عنوان مصاحبه و یا اینکه میداند کجا و چطور با سرمایهگذاران قرار بگذارد تا چه تاثیری داشته باشد. یا حتی اینکه میدانند در کدام رستوران قرار بگذارند تا سرمایه گذار دید مثبتتری پیدا کند. یعنی در این حد جزئیات مشخص است. به شکلی است که آدم به یاد نتورک مارکتینگ میافتد! مثل همان جلساتی که برای گلدکوییست میرفتند و به آنها آموزش داده میشد که مثلا برای تاثیرگذاری بیشتر خودنویس را به این شکل قرار بده تا بازتاب برق لامپ که به خودنویس میخورد چشم مخاطب را بگیرد!
خب همیشه سوال همین است که الان سرمایهگذاران ما چند بیزینس موفق داشتهاند؟ مسئلهای که وجود دارد این است که تعریفها از موفقیت متفاوت است. شما یک نفره یا سهنفره شرکتی راه انداختید، بعد سرمایهگذاری آمده و روی شرکت شما سرمایهگذاری کرده و یک دفعه شما تبدیل میشوید به یک شرکت ۲۰ نفره و ماشین شاسیبلند میخرید و... خب به نظر من این تعریف موفقیت نیست. در این مورد میتوان گفت آن شخص خاص موفق شده و پولدار شده است و بیزینسش موفق نشده است. مثلا من خیلی دیدهام کسی در یک شهرستان استارتآپی داشته، سرمایهگذار در تهران دفتری داده و او هم در تهران مشغول و شده مدیر یک شرکت ۲۰ نفره با یک ماشین چندصد میلیونی! خب این شخص مشخص است که موفق شده ولی صحبتمان این است که کسبوکارش هم موفق شده یا خیر. در الکامپ استارز از یکی از تیمهایی که ارائه می داد پرسیدند تا حالا چقدر درآمد داشتهای گفت ۵۰ میلیون تومان.
گفتند این مبلغ را چطوری به دست آوردهای؟ گفت سرمایهگذار به ما داده! یعنی پولی که سرمایهگذار داده را به عنوان درآمد میبینند. در واقع قبلا جذب سرمایه از سرمایهگذار وسیلهای بود برای رسیدن به هدف، اما الان خودش تبدیل به هدف شده است.
بله الان داریم. اشخاصی که میگویند من ۶ماه روی استارتآپم وقت میگذارم تا از یک سرمایهگذار جذب سرمایه داشته باشم و حتی اگر شکست هم بخورد برای من مهم نیست.من پول خودم را درآوردهام و در این خلال که استارتآپم با پول سرمایهگذار به سمت جلو حرکت میکند من ارتباطات بیشتری میگیرم و موقعیت برای زدن یک استارتآپ جدید برایم فراهم میشود. یعنی با پول سرمایهگذار خودشان را بورسیه میکنند.
کمکم فرو ریخت، به نظرم سالهای ۸۷، ۸۸ شروع شده بود. ببینید، مثلا من سالهای قدیم از دیجیکالا و رقیب آنموقعش به نام شاپ داتآیآر، اینترنتی گوشی میخریدم و دوستانم میگفتند مگر عقلت کم شده، ۲۰۰هزار تومان پول گوشی میدهی اینترنتی و هیچ چیزی هم دستت نیست. آن سالها خب واقعا نمیشد کسبوکار راه انداخت. نه پرداخت آنلاین داشتیم، نه سیستمهای این مدلی وجود داشت. دیجیکالا که برای من گوشی میآورد، من ۲۰۰هزارتومان به پیکش میدادم. آن موقع حتی سیستم پوز هم در درسترس نبود. ولی از سالهای ۸۸ یا ۸۹ مردم شروع کردند به پرداخت اینترنتی قبضها. سیستمها شروع کردند به راهاندازی سایت شرکتهای قدیمی. سیستمهایی مثل دیجیکالا و بلاگفا و اینها به درآمدزایی بزرگ رسیدند و از آنطرف مردم دیدند که میشود به فضای آنلاین اعتماد و پول پرداخت کرد. از سوی دیگر کسانی که بیزینس داشتند، دیدند که از این راه میشود پول درآورد. آن موقع همه، ایستگاه را مثال میزدند، همه سایتی مثل ایستگاه میخواستند؛ سایتی مثل دیجیکالا. یعنی موقعی بود که مردم فهمیدهبودند میشود از آن فضا پول درآورد، حالا هرچقدر کمتر و از آن به بعد دیگر قدم به قدم رفت جلو و در دو سه سال گذشته با وجود شتابدهندهها اعداد و ارقام این فضا نجومی شد.
یک نکتهای که من میخواستم اشاره کنم این است که شاید در بحث فنی هنوز زمانش نشده، یعنی دیوار نریخته است.
خب دیگر، ما همه چیزمان با هم رشد نکرده. ببینید، مثلا شما فرض کنید سیلی آمده است. شما یک روستایی را در نظر بگیرید، وقتی بارندگی زیاد میشود، سیل به راه میافتد، ولی اگر از قبل یک مسیر برای این آب مشخص شده باشد، میشود یک رودخانه که برای آنها قابل استفاده است. ما بسترها و زیرساختها و نیروهای فنیمان خیلی آمادگی این شرایط را نداشتند.
اگر بگویم بحران برنامهنویس داریم، شاید فکر کنید خیلی بدبینانه دارم نگاه میکنم، ولی فکر میکنم که داریم. اما بحران را باید تعریف کنیم. خیلیها از اینکه آگهی میزنند روزنامه با حقوق ۵برابر و فردا هم برنامهنویس میگیرند، میگویند ما بحران نداریم و هروقت بخواهیم نیرو میگیریم. بحران برنامهنویس داریم به خاطر اینکه برنامهنویسانی که الان داریم هم ممکن است سال دیگر برنامهنویس نباشند. به خاطر عمر کوتاه برنامهنویسی که متاسفانه برنامهنویسان برای خودشان قائلند، در ایران برنامهنویس با سابقه خیلی کمتر داریم. مثلا الان بیزینس بزرگی چه خارجی و چه ایرانی میخواهد در ایران راه بیفتد یا اینکه خارجیها میخواهند در اینجا سیستم بومی راه بیندازند مثلا یک تاکسی داخل ایران یا یک سیستم بزرگ شکل بگیرد. یکی از ارزشهایی که در تیمشان نیاز دارند تجربه تیم فنی است. خب، در اعلام نیازشان مینویسند ۵ برنامهنویس با سابقه ۱۰ سال میخواهیم چون قصد رقابت با سیستمهای بزرگ دنیا را دارند و یک لحظه هم نباید سیستمشان بهخاطر مسائل فنی دان شود. خب در ایران این ۵ تا برنامهنویس با ۱۰ سال سابقه را از کجا میخواهند پیدا کنند؟!
بحث چندسالش نیست، بحث این است که مثلا در آمریکا چند وقت پیش آماری منتشر شد و اگر اشتباه نکنم میانگین سن برنامهنویسان، ۳۹ تا ۴۰ سال بود؛ یعنی آنجا برنامهنویس ۵۰ ساله داریم، ۲۰ ساله هم داریم، ولی در ایران خیلیها من را میبینند میگویند هنوز کد میزنی! نمیدانند کدزدن علاقه من است.
ببینید، برای حل مشکل فنی اولا در کل تیم باید یک دید فنی خیلی کم ایجاد کرد مثلا یک همایش دیجیتال مارکتینگ هست اما مدیر شرکت کسی هم که این حوزه به او ربطی ندارد را با خودش میبرد. اصلا طرف ممکن است آدم فنیاش را هم ببرد همایش دیجیتال مارکتینگ. ولی موقعی که یک همایش فنی هست و خیلی قرار نیست راجع به کدنویسی حرف زده شود، بلکه حرفهای نیمهفنی زده میشود اما آنجا نمیآید مدیر تیم مارکتینگاش را ببرد یا مدیر اچآرش را نمیبرد. بلکه باید اینها را ببرد تا شناختشان بیشتر شود یا ۱۰ درصد مثلا دید فنی پیدا کنند. اصلا مدیر اچآر وقتی با یک برنامهنویس برای استخدام دارد سروکله میزند باید بداند چه چیزی را بپرسد و چه چیزی را باید بلد باشد. متاسفانه مدیرعاملان شرکتهای بزرگ در ایران، مشاوران فنیشان همان برنامهنویسان خودشان هستند و این به نظرم درست نیست.
باز هم برمیگردیم به حرف اولی که زدم. این موضوع برای کسانی رخ میدهد که چون تجربه کاملی نداشتهاند و سیکل تجربهشان کامل نشده، یک دفعه وسط کار آمدهاند کارآفرین شدهاند. بنابراین در خیلی از زمینهها به خودشان اطمینان ندارند، خودباوری ندارند و این باعث میشود حرف هرکسی را گوش بدهند. طرف میخواهد یک بیزینسی را راه بیندازد میآید با من و شما مشورت میکند ما میگوییم فقط امویپی. او هم سروته کار را میزند تا فقط امویپی و وارد بازار شود، اصطلاحا میگویند دهنبین است و خیلی راحت به حرف من و شما گوش میدهد. اما کسی که تجربه داشته باشد به او میگوید خب این امکاناتی که میگویی را رقیب شما هم دارد مزیت رقابتیات چیست؟ برو مزیت رقابتیات را اضافه کن. اگر مزیت رقابتی و ایدهآلگرایی باشد دوست دارد محصولش را به ۱۰۰ درصد برساند. آن اولی خیلی زود و ناقص لانچ میکند و این دومی خیلی دیر لانچ میکند و رقیب میآید جایگاهش را میگیرد. این عجله کردنها و تاخیرها بیشتر به خاطر این است که این آدمها از خودشان چیزی ندارند و یک دفعه آمده و شدهاند کارآفرین و چون تجربه ندارند هر کسی هرچیزی گفته را گوش میکنند. همین میشود که ما یک سری از اپلیکیشنها را میبینیم که اینقدر ضعیف هستند اما مالک آن میگوید اگر اپ من گرفت، بعد روی آن هزینه میکنم. خب، همین ضعیفبودن اپ باعث میشود کارت نگیرد. مثلا ۵، ۶ تا تاکسی آنلاین داریم، حالا درست است که خیلیهایشان قدیمیتر هستند و کاربر از آن استفاده میکند ولی کاربر به این نگاه میکند که کارکردن با کدامش راحتتر است. کدام کمتر باگ دارد کدام تر و تمیزتر طراحی شده است. در ایران واقعا به آن شکلی که فکر میکنیم وفاداری کاربر معنی ندارد. کاربر نگاه میکند هر فروشگاهی موبایل در آن ارزانتر باشد از همان میخرد.
شرکتها به عنوان مسئولت اجتماعیشان، بستری برای آموزش افراد فراهم کنند. برای مثال بسیاری از شرکتهای بزرگ وجود دارند که به هیچوجه کارآموز نمیگیرند. اگر این شرکتها کارآموز بگیرند و در امر آموزش فعال باشند ممکن است این کارآموز در سه سال آینده یکی از برنامهنویسان خوب ایران باشد. حتی جدیدا میبینیم که افراد فنی کمتر تدریس میکنند که علت این امر را نمیدانم واقعا چیست. البته خود من هم همینطور هستم! نمیدانم چرا. شاید بیشتر به این دلیل که خیلی درگیر کار هستیم. البته تا جاییکه من توانستم ورکشاپ برگزار کردم و خروجیهای خوبی هم داشتیم. مشکل دیگری هم که وجود دارد این است که خیلی از مدرسین که اقدام به برگزاری کلاسهای آموزشی میکنند، افراد فنی نیستند.
تیم فنی سهم خیلی زیادی از موفقیت شرکت دارد. نه میتوان گفت تمام سهم کارشرکت نه میتوان گفت قسمت کمی از کار شرکت.مسلما افرادی که اپ مینویسند، سرور را مدیریت میکنند و کارهای دیگر مربوط به بخش فنی را انجام میدهند، سهم خیلی زیادی از موفقیت آن شرکت دارند.
در اصل پلتفرم را آنها آماده کردهاند ولی هیچوقت دیده نمیشوند. حداقل در مصاحبهها، بارها دیده شده وقتی از رسانهای برای مصاحبه به یک شرکت میروند، با تمام افراد شرکت مصاحبه میکنند غیر از بخش فنی. برای مثال خود من احساس میکردم که خیلی کار مهمی بوده که اپ شرکتی را نوشتم ولی در مصاحبهها با تیم مارکتینگ و مدیریت و با همه عکس گرفتند و مصاحبه کردند و رفتند اما انگار اصلا برنامه نویسی وجود نداشته است!
من متولد ۱۹ اسفند سال ۱۳۶۴ هستم. در سال ۸۳ وارد دانشگاه شدم و در رشته مهندسی مکانیک گرایش جامدات دانشگاه آزاد مشغول به تحصیل شدم. یک سال قبل از دانشگاه طراحی وب را شروع کردم و حین تحصیل به صورت تفریحی این کار را ادامه میدادم. در آن زمان مثل حالا مفاهیم و کلماتی به اسم اکوسیستم وجود نداشت و در بین همرشتهایهای من هم کسی با برنامهنویسی آشنایی نداشت. حتی در آن زمان دانشجویان رشتههای فناوری اطلاعات و نرمافزار هم به صورت عملی مهارت چندانی که در بازار کار قابل استفاده باشد را نداشتند و منابع یادگیری این دانش هم برخلاف حالا که به وفور در اینترنت یافت میشود، مانند یوتیوب، اِستک اُور فلو و فرومها ... خیلی محدود بودند.
از آشنایی در بام تهران تا جشنواره وب
در سایتهای اندکی مثل پرشینتولز و مجیدآنلاین فرومهایی وجود داشت که امکان تبادل اطلاعات به صورت محدود را امکانپذیر میساخت و با توجه به اینترنتهای دایلآپ آن زمان فقط امکان اشتراکگذاری متن از این طریق وجود داشت. از ویدئوهای آموزشی و همایشهای تخصصی نیز بیبهره بودیم و تنها گردهماییهایی که وجود داشت به صورتی بود که مثلا برای تفریح که به بام تهران میرفتیم، با گروهی از دوستان برنامهنویس آشنا شدیم مانند شایان شلیله، محسن ملایری، پویا رجامند، نیما نورمحمدی و... جامعهای نبود که در آن به صورتی که حالا مرسوم است، تبادل و اشتراکگذاری اطلاعات انجام شود. ابتدای سال ۸۲ شروع به راهاندازی سایتی به نام جزیره کردم. در آن زمان دانش فنی به قدری پایین بود که به علت عدم تمدید، دامین آن سایت را از دست دادم. بعد از این سایت، سایتی به نام نیمرو داتکام را راه انداختم، این سایت قسمتهای پیچیدهتری را دارا بود اعم از مجله، سرویس خبری و سیستم نیازمندیها مانند سایت دیوار، که در آن کاربران قادر به ایجاد تبلیغات شخصی بودند و هر مطلب تازهای که یاد میگرفتم را در این سایت امتحان میکردم. تعداد کاربران این سایت تا سال ۸۶ به ۵۰۰۰۰ کاربر هم رسید اما به علت اینکه منبع درآمدی حتی برای پوشش هزینههای حفظ خودش هم نداشت و در آن زمان بابت تبلیغات در اینترنت درآمدی هم نداشتیم، تصمیم به توقف فعالیت سایت گرفتم. مثلا با شایان به این صورت آشنا شدم که خبرهای سایت نیمرو را در سایت وبنا قرار میدادند. از طریق او نیز در یکی از برنامههای تفریحی خودمان با پویا رجامند که در آن زمان سایت وبز را در اختیار داشت و با نیما نورمحمدی که در آن زمان صاحب سایت آیهوم بودند، آشنا شدم. شبکه ما گسترش پیدا کرد و کمکم جشنواره وب شکل گرفت. در ابتدا این جشنواره به صورت غیرحضوری و آنلاین برای چند دوره برگزار شد. در سالهای بعد جشنواره به صورت حضوری بود. در آنجا با جمع کثیری از همصنفان خودم آشنا شدم. در آن زمان سایتهای معروفی مثل ایستگاه، بلاگفا و دیجیکالا هنوز ساخته نشده بودند و امکان ارتباط با آدم های بزرگ این حوزه برای استفاده از تجربیاتشان به راحتی حالا که به لطف تلگرام و توییتر میسر شده، امکانپذیر نبود و هر دو سه سال یکبار امکان داشت مصاحبه تلویزیونی با آدمهای موفق این حوزه پخش شود. در آن زمان به غیر از جشنواره وب، همایش کوچکی به نام روز کاربردپذیری هم برگزار میشد که اهمیت زیادی داشت. همه این رویدادها باعث میشد که آدمهای درگیر اکوسیستم را بتوان پیدا کرد. در آن زمان در دانشگاه دو سه هزار نفری، فقط دو سه نفر را میشناختم که اکوسیستم برای آنها اهمیت داشت.
این مطلب در هفتهنامه شنبه منتشر شده است.