1- شخصيتي كه درون توست، باور دارد كه واقعي است. شخصيت دروني تو فكر نميكند كه واقعي نيست. خيلي وقتها نمي داند كه دارد ميخواند و حتي اگر هم بداند،هميشه با ديالوگهاي دروني درگير است كه دائماً توي ذهن تو در جريان است
2- موسيقي تو احساسات شخصيت تو را نشان ميدهد (و برعكس). آهنگساز احساسات شخصيتها در موسيقي تفسير كرده است. اجازه بده موسيقي تو را به سوي احساساتي هدايت كند كه باعث انگيزه در شخصيت تو ميشوند و به سوي ظرايفي كه در واكنشهاي تو وجود دارند، راهنماييات كند.
3- همة انسانها ذخاير حسي مشتركي دارند. آدمهاي مختلف ممكن است نسبت به يك موقعيت يكسان، واكنشهاي متفاوتي از خودشان نشان بدهند اما هر يك از ما طيف مشتركي از احسسات داريم- از نفرت تا عشق، از نوميدي تا به وجد آمدن. بنابراين در خودت اين توان بالقوه را داري كه در هر نقشي هر حسي را كه نياز داري به تصوير بكشي. به همين ترتيب، تكتك مخاطبان، اين توان بالقوه را دارند كه با احساسات درون تو همذاتپنداري كنند.
4-هميشه خودت هستي. هر يك از ماها بدن خودمان و تاريخچة خود را داريم. سعي نكن انكار كني كه چه كسي هستي؛ بلكه با انتخاب ويژگيهايي كه همدلي را برميانگيزند يا مانع ايجادش ميشوند، در خودت تغيير شكل ايجاد كن.
5- اگر اجازه ندهي آنچه درونت هست، نشان داده شود، تماشاگر نميتواند آن را ببيبند. تماشاگران واكنشها را ميخوانند نه ذهنها را، پس بايد اجازه بدهي افكار و احساسات شخصيت درون تو به شكل فيزيكي آشكار بشوند. البته، فراموش نكن كه تماشاگر فرض را بر اين خواهد گذاشت كه هر كنشي كه از خودت نشان ميدهي، بيان افكار و انديشههايي برآمده از شخصيت تو هستند.
6- تو داري هنر خلق ميكني. چون انسانها هنر را خلق ميكنند تا با احساسات و افكار ارتباط برقرار كنند، ميتواني روي اين نكته حساب كني كه هر شخصيتي به خاطر يك دليلي خلق شده است. ميتواني آن دليل را كشف كني و از درك خودت براي تفسير نقشهايي كه بازي ميكني، بهره بگيري. علاوه بر اين، از آن جايي كه درگير حيات بخشيدن به خلاقيت هنري ديگران هستي، هر كاري كه در اجرا و بازيگري انجام ميدهي، دستكم در سطوحي از خودآگاهي، يك تفسير محسوب ميشوند. اين را بپذير كه تو يك هنرمند تفسيركنندهاي و همين تو را از داوري مخرب «صحيح» و «غلط» دور ميسازد كه بسياري از بازيگران را آزار ميدهد و همين خودآگاهي تور ا به سوي اين پرسش سازنده راهنمايي ميكند كه «آيا واضح و روشن عمل ميكنم؟»
7- شخصيت باورپذيرت باعث ميشود كه تماشاگران حواستان به تو باشد. وقتي تماشاگر تو را به عنوان تو را همانطوري كه شخصيت هست، باور كند، با تو همذاتپنداري ميكنند. وقتي با تو همذاتپنداري كند، همدلياش با تو گسترده ميشود و خودش را به تو ميسپارد تا احساسات او را بيرون بكشي و به حركت در بياوري. چنين چيزي در آن «من» كه در آهنگ تو وجود دارد نيز صدق ميكند.
8- با بازسازي يك رفتار واقعي انساني و همزمان قانعكننده، باعث خواهي شد كه شخصت تو باورپذير بشود. تماشاگر ميداند كه تمرين كردهاي اما نميخواهد احساس كند كه شخصيتي كه روي صحنه اجرا ميكني حاصل تمرينهاي توست.
9-جزييات آن چه را كه واقعاً رخ ميدهد اجرا كن. اگر به كوچكترين حركات همراهانت در روي صحنه واكنش نشان بدهي، آن وقت خودانگيخته به نظر خواهي رسيد.
10- هيچ وقت سعي نكن نتايج به دست آمده را تكرار كني. وقتي روي جزييات موفقيتهاي گذشته تمركز كني، ذهنت نميتواند با زمان حال درگير بشود و حس خودانگيخته بودن را از دست خواهي داد واجراهايت به شكل قانعكنندهاي واقعي به نظر نخواهند رسيد و مكانيكي ميشوند. به جاي تمركز بر روي كنشها و احساساتي كه موقع تمرين ايجاد ميشوند و دوباره ايجاد كردنشان، نسبت به زمان حال واكنش نشان بده و دنبال يك موفقيت تازه و كاملاً متفاوت باش