اگه ازم بپرسی خوشحالی رو کجا پیدا کردی، اول از همه چشمای مامان رو نشونت میدم. هر وقت که نگاهش کردم غرق سروتونین و دوپامین و اندورفین و اکسی توسین شدم. بعدتر هرجا که خانواده بود، پشتیبان بود، تکیه گاه امن بود. اما بیشتر وقت ها که نشسته بودم یک گوشه و ناامید و خسته بودم، یک دریچه ای از نکجا به سمتم باز شد و فهمیدم امیدم را در یاس یافتم، اونجا خوشحال ترین بودم. و تا امروز مطمئنم که هیچ روزی هیچ روزی بدون معجزه تموم نمیشه. حتی امروز. و تک تک این نفس ها، تک تک این لحظه ها، معجزه ان. معجزه ای که بودنت رو در این جهان فانی زیباتر میکنه، حتی اگر که خودتم نخوای. :)
با صدای شجریانِ پدر که خوش میخواند:
نو بهار است، گل به بار است/ ابر چشمم ژاله بار است
این قفس چون دلم تنگ و تار است
3>