«برادر مجید» در اتاقهای خانههای تیمی بروبیایی داشت. حدود سال ۱۳۵۱، دو سال بعد از فارغالتحصیل شدنش از دانشگاه آریامهر بود که وارد هسته و کادر مرکزی سازمان مجاهدین شد. شخصیت علمی و اعتقادات محکم او باعث شده بود تا چهرهای جدی از خود نشان بدهد و به فرد صاحبنفوذی تبدیل بشود. همین هم باعث شد وقتی که این سازمان در خطر انحراف و مارکسیست شدن قرار داشت، با صدای رسا در جلسات بگوید: «من از آمریکا با آنهمه تجهیزاتش نمیترسم، میخواهید از شما با چند اسلحه قراضهتان بترسم؟ من مرگ را به ننگ مارکسیست شدن ترجیح میدهم.»

سید مجید، چهارمین فرزند خانواده سید حبیبال... بود و به پیشنهاد مادرش، نامش را مجید گذاشتند. سال ۱۳۲۷ در تهران به دنیا آمد؛ اما خانوادهاش خیلی زود به اصفهان مهاجرت کردند. تحصیلاتش هم مثل خیلی از شریفیهای این روزها و آریامهریهای آن روزها ممتاز بود. بچه درسخوانی بود و زمانی که دبیرستان را به پایان رساند، کارنامه او تنها ۰.۰۳ با ۲۰ فاصله داشت. از همان دوران دبیرستان هم کمی حرکت سیاسی میکرد. سال ۱۳۴۲ او را بین کفنپوشان دیدهاند. کفنپوشانی که به پشتیبانی از امام خمینی، راهپیمایی میکردند. کنکورهای دانشگاه صنعتی آریامهر، دانشکده فنی تهران و دانشکده نفت آبادان هر سه در سال ۱۳۴۵ مجید را با رتبههای ۱ و ۲ بدرقه کردند. ابتدا علاقه به تحصیل در دانشکده نفت آبادان داشت؛ اما به دلیل اینکه از مثل نورچشمیهای مقامهای بالا کشور به مسئول کارگزینی سفارش نشده بود، او را رد کردند! مجید هم به مسئول کارگزینیشان گفت: «دانشکده نفت هم ارزانی شما و نورچشمیهایتان، آخر تبعیض تا این حد؟». پس از آن شریف واقفی تصمیم به تحصیل در رشته برق دانشگاه صنعتی آریامهر گرفت. دانشگاهی که بعداً به نام خودش نامگذاری شد.

دانشگاه صنعتی آریامهر تازه یکسالگیاش را تمام کرده بود که مجید پا به آن گذاشت. این دانشجوی برقی (مثل خیلی از دانشجویان برقی این زمان) هم از لحاظ درسی موفق بود و هم از لحاظ فرهنگی. کتابخانه دانشگاه که خود او پیگیر ساختش بود، شاهد سخنرانیهای مجید و جلسات مباحثه ایست که او با کمک دوستانش برگزار میکرد. معمولاً سخنرانیهای گیرایی داشت و آنها را با شعری شروع میکرد. سخنرانیهای زیادی با اندیشمندان آن زمان، مثل شهید مطهری هماهنگ میکرد؛ روایت یکی از آنها در شماره ۷۱۹ منتشر شده است که میتوانید بهزودی از آرشیو سایت روزنامه هم به آن دسترسی داشته باشید. در این مراسم شهید همراه با دوستانش، قبل از انقلاب جشن نیمه شعبان برگزار کردند. درسش هم (مثل خیلی از دانشجویان برقی این زمان) عالی بود، آنقدر که از وزیر دربار وقت و معاونش تقدیرنامههایی گرفت. ازآنجاییکه خلأ فعالیتهای اسلامی را در دانشگاه حس میکرد، با دوستانش، طرح انجمن اسلامی دانشگاه را ریخت. اما اینها برایش کافی نبود. در سال ۱۳۴۷، در همان دوران دانشجویی، مانند بسیاری از جوانان مسلمان آن زمان کشور، راه آزادی را در مبارزه مسلحانه دید و به گروه مجاهدین خلق آن زمان پیوست. این گروه در آن زمان بر اساس ایدئولوژی مارکسیست اسلامی اداره میشد. آن زمان، سازمان مجاهدین خلق توسط محمد حنیفنژاد، سعید محسن و اصغر بدیعزادگان برای مبارزات مسلحانهٔ اسلامی تشکیل شده بود. گویا آن زمان چیزی شبیه به امریه امروز هم وجود داشت. سال ۴۹ که ۸ ترمه فارغالتحصیل شد؛ طرح خدمت ضمن کارش را در اداره برق منطقه فارابی تهران آغاز کرد.

فعالیتهای مجید شریف واقفی در سازمان بهقدری چشمگیر بود که در حدفاصل ۳ سال، توانست از یک ورودی نوپا در سازمان، به یکی از مهرههای کلیدی و چهرههای شاخص سازمان تبدیل شود. مجید با تشکیل گروه الکترونیک سازمان، با بهکارگیری دانش فنی خود در جهت اهدافش، توانست بسیاری از کانالهای فرکانسی مورد استفاده توسط نیروهای امنیتی را کشف کند و با شنودکردن بیسیمهای ساواکیها، جان بسیاری از افراد تیم را نجات دهد. او همچنین به ساخت بیسیمها و دستگاههای الکترونیک که در عملیاتها مورد استفاده سازمان قرار میگرفت مشغول بود. علاوه بر گروه الکترونیک، او مسئول گروه امنیتی سازمان نیز بود. کار این گروه شناسایی و کشف تاکتیکهای نیروهای امنیتی، برای جلوگیری از دستگیری همرزمانش بود. در این گروه هر ماه نشریهای تحت عنوان «نشریه امنیتی» منتشر میکرد که تا زمانی که تحتنظر مجید بود، یکی از منظمترین نشریات درونسازمانی طلقی میشد. تمام این فعالیتها تا سال ۱۳۵۰ مجید را به چهرهای شاخص در سازمان تبدیل کرده بود.

سال ۱۳۵۰، برای مجاهدین خلق، سال سیاهی بود، و شاید آغازگر تحریف هدف سازمان آنها بود. در آن سال ساواک، حدود ۹۰ درصد از اعضای سازمان را، طی عملیاتی دستگیر میکند. مجید هم شناسایی شده بود. اما توانست جان خود و جمعی از دوستانش را نجات دهد. دوستانی که بعداً یا پشتش را خالی کردند یا او را شهید. این اتفاق باعث شد او معاون کاظم ذوالانوار شود و بعد از دستگیری ذوالانوار در مهر ۱۳۵۱، وارد کادر مرکزی سازمان بشود. پس از شاخهای شدن سازمان هم در تابستان ۵۲ در مسئول یکی از شاخههای سازمان بشود. اوضاع برای سازمان روبهبهبود بود تا اینکه فردی به نام تقی شهرام از زندان گریخت. دیری نگذشت که وارد کادر مرکزی شد و بهسرعت سرشاخه شد. تقی شهرام که در زندان مارکسیست شده بود کمکم بهرام آرام، مسئول شاخه دیگر را با خود هم عقیده کرد و این دو در سال ۱۳۵۳، در «بیانیه تغییر مواضع ایدئولوژیک سازمان مجاهدین خلق ایران»، سازمان را سازمانی غیراسلامی و مارکسیستی معرفی میکنند. این حرکت، اعتراض شدید مجید را به همراه دارد. در ابتدا میکوشد بهصورت عقلانی به شبههای آن دو جواب دهد. اما گوش منافقین شنوا نیست. در جلسهای این دو نفر، شریف واقفی را از مرکزیت سازمان تصفیه میکنند و اسلحه او را میگیرند. این در حالی است که او از سمت ساواک بهشدت تحت تعقیب بود. البته که مجید هم بیکار نمینشیند. در یکی از جلسات که دیگر کار سازمان از کار گذشته بود او پیشنهاد همکاریهای بعدی با سازمان را رد میکند و گفت: «چون با شما وحدت ایدئولوژیک ندارم، نمیتوانم وحدت تشکیلاتی داشته باشم. چراکه وحدت تشکیلاتی دررابطهبا وحدت ایدئولوژیک امکانپذیر است و من بههیچوجه دستورات شما را بهعنوان دستورات سازمان تلقی نخواهم کرد.»


انسانهایی که اعتقاد محکمی دارند، نمیتوانند در محیطی که تماما آنها را به سمت مخالف نظر آنها سوق میدهند، زندگی کنند. یا محیط را تغییر میدهند یا محیطی متناسب با خود به وجود میآورند. مجید هم این بیاحترامیها را نسبت به اعتقادش، اسلام و هدف قدیم سازمان میبیند، بیکار نمینشیند. او با کمک دوست قدیمی و هم دانشگاهیش صمدیه لباف، تصمیم به جدا شدن از سازمان و تشکیل شاخه اسلامی گرفتند. فرایند عضوگیری از اعضای مسلمان سازمان شروع میشود. چند روز قبل از شهادتش هم با دکتر صلواتی دیداری داشت و به او گفته بود: «سازمان مجاهدیت تبدیل به یک سازمان کمونیستی شده، مجاهدین تغییر رویه دادهاند منافق شدهاند». در این ایام، لیلا زمردیان، همسر مجید که با اون ازدواج سازمانی کرده بود و مارکسیست هم بود، تقی شهرام و بهرام آرام را از کارهای شهید شریف واقفی مطلع میکند و در واقع به او «خیانت» میکند. آن دو که نمیخواهند و نمیتوانند این موضوع را تحمل کنند، نقشه تصویه کامل و یا به عبارتی قتل مجید را میریزند. در 16 اردیبهشت ماه سال 1354، شهید شریف واقفی تصمیم به اعلام وجود شاخه اسلامی سازمان در قرار ملاقاتی با دیگر مسئولین شاخه ها میگیرد و گمان میکند که آنها از این نظر او خبر ندارند. در حالی که زهرا زمردیان آنها را با خبر کرده بود و آنها هم در این ملاقات نقشه قتل او را برنامهریزی کرده بودند. اما در آن قرار، که در سه راه بوذرجهرمی (15 خرداد شرقی) رخ میدهد، افراد مارکسیست سازمان او را در سن 27 سالگی با تفنگ و گلوله وحید افراخته به شهادت میرسانند. از ترس مامورین ساواک، پیکر شهید را به بیرون شهر برده و جسد مجید را میسوزانند و بقایا را در محل دفن زباله ها میاندازند. مزار او اکنون با تصویری از لوگوی دانشگاه صنعتی شریف، در قطعه 40، ردیف 129، شماره 13 بهشت زهرای تهران قرار دارد.

رضا نظریه | 1401 مهندسی برق