«آندره مالرو» را میشناسید؟ نویسنده کتاب «ضد خاطرات». اگر نه، پس باید بیشتر کتاب بخوانید. مالرو نویسنده برجسته فرانسوی است که در ایران بیشتر از همه با همین ضد خاطرات شناخته شده است. مالرو زندگی پرماجرایی داشته و تجربیات مختلفی را از سر گذرانده؛ اولین شغلش خرید و فروش سهام بود، بعد از آن به خاطر دغدغههای شخصی به خبرنگاری برای روزنامه و کتابنوشتن روی آورد. بعد از آن عضو یک گروه باستانشناسی شد و در جنگ جهانی دوم، راننده تانک بود! بعد از جنگ هم بهعنوان وزیر فرهنگ در کشورش، فرانسه فعالیت کرد. هیچ میدانستید که مالرو به ایران هم آمده و بسیار هم شیفتهاش شده؟ خصوصا اصفهان، که در موردش گفته: «چه کسی میتواند ادعا کند زیباترین شهر دنیا را دیده وقتی هنوز اصفهان را ندیده باشد؟» اگر هیچکدام از اینها را نمیدانستید، پس حتما گلچین مصاحبههایش را بخوانید.
در دیدار با دانشجویان و استادان ایرانی در سفر به ایران، گفتگو با پرویز ناتل خانلری، سال ۳۷:
* آقای مالرو، مدتیست که دیگر رمانی ننوشتهاید. راستی چرا دیگر رمان نمینویسید؟ واقعا کاملا تصادفی اینطور شده که این روزها رماننویسان، رمان را کنار گذاشتهاند؟
خیر، درست متوجه شدید. زمان ما دیگر دوره رماننویسی نیست. به این سبب است که رمان به معنی واقعی کمتر نوشته میشود. آنها هم که رمان مینویسند، بیشتر صورت نقل و روایت را در رمانهای خود اقتباس میکنند.
* اما نگفتید که علت عدم رواج رمان چیست؟
علت این است که چیزهایی جای رمان را گرفته. آنچه در زمان ما با رمان رقابت میکند، خبر حوادث روزنامههاست. از این حرف تعجب نکنید. استخوانبندی هر رمانی چیزی به جز چند حادثه ناگهانی نیست...
* پس به نظر شما رمان کنار گذاشته میشود؟
نه، اما باید بعد از این راه دیگری پیدا کرد. بسیاری از نویسندگان امروز در رمانهای خود از عالم واقع روگردان شده و به عوالم خیالی پناه بردهاند. همین صادق هدایت شما نمونه و مثلی برای این معنی است. سراسر داستان در دنیایی میان خواب و خیال میگذرد. بسیاری از رماننویسان دوران من هم میکوشند دنیایی کنایهآمیز یا تمثیلی بیافرینند. این یک راه است، اما تنها راه نیست. باید منتظر بمانیم و ببینیم نویسندگان آینده چه راه حلی برای این مسأله پیدا میکنند.
* درباره شعر هم همین نظر را دارید؟
اتفاقا من میخواستم این را از شما بپرسم. میدانم که کشور شما مهد شعر و شاعری است. ترجمه فرانسوی آثار بسیاری از شاعران شما را خواندهام. دلم میخواهد بدانم سبک تازهای در شعر به وجود آمده یا همچنان پیروی از سنتهای کهن ادامه دارد؟
* میدانم که شاعران جوان ما همه به تقلید از سنتهای گذشته نمیپردازند ولی هرکدام مسیری در پیش گرفتهاند و باید دید چه اقبالی پیدا میکنند.
و فکر میکنید شیوههای قدیم و اشعار شاعران قدیم شما کنار گذاشته شوند؟
* من فکر میکنم قوت و ارزش ادبی آثار شعرای قدیم به قدری زیاد است که هیچگونه جدیدی نتواند باعث کنار گذاشته شدن آنها بشود.
با این نظر شما موافقم. و فراتر از آن، فکر میکنم خودتان هم نباید بگذارید چنین اتفاقی بیفتد. اعتبار و ارزش این آثار در طی زمان ثابت شده و ظهور نظرها و گونههای ادبی جدید، فقط باید باعث شود با انطباق آنها بر آثار کهن، زیباییهای جدیدی در آنها کشف شود.
خود من چنین چیزی را در هنر نقاشی تجربه کردم. علاقهمندی من به مینیاتورهای ایرانی به واسطه تحقیق و مطالعه در تاریخ نبود، به دلیل مشابهتی بود که میان رنگآمیزی و طراحیهای ماتیس، نقاش فرانسوی با مینیاتورهای ایرانی مشاهده کردم. میتوان گفت او مرا در شناخت آثار فاخر نقاشی ایرانی رهبری کرده است. بنابراین عجیب نیست اگر در شعر هم شیوههای نو باعث رواج بیشتر آثار قدیمی شده باشد.
* از اینکه وقت خود را در این اوضاع شلوغ در اختیار ما گذاشتید، بیاندازه ممنونم.
من هم متشکرم که به من کمک کردید بعضی از افکارم را بیان کنم.
(این سوال و جواب آخر را فقط به این خاطر آوردیم که شما هم مثل ما از فروتنی این مرد شگفتزده شوید.)
در مصاحبه با تلویزیون ایران، قبل از انقلاب اسلامی:
* درست است که شما شاه تهماسب صفوی را «مرد نامآور مینیاتور ایران» میخوانید؟
بله، او پادشاهی بود که خودش نقاشی میکرد. مکتب هرات از مکتبهای مینیاتور ایران از ابداعات او و استادان برجستهای است که مستقیما زیر نظر پادشاه کار میکردند. شاه تهماسب برای فراهم کردن رنگهای ویژه برای باغها و طبیعت، در لابراتوارهای مخصوص به ترکیب انواع رنگها میپرداخت و رنگهای مشهور اکلیل و اخرا، به احتمال قوی از فرآوردههای این پادشاه هنرمند است.
* میشود کمی بیشتر از نگاهتان به مینیاتورهای ایران برایمان بگویید؟ دلیل این همه علاقه شما چیست؟
مینیاتور ایرانی نشانی از تخیل ایرانیان است. باغ و سبزه و طراوتی بیپایان را در چهارچوبی ظریف میساختند و داستانهای عاشقانه و رزمی را با مینیاتورها میآراستند. این کتابها را در سفرهای دراز در بیابانهای ایران و در لشکرکشیها با خود همراه داشتند و از آن دریچه جادویی در قلب صحرا، گلستان خویش را نظاره میکردند...
* ویژگی خاصی در ایرانیان هست که برای شما جالب یا عجیب باشد؟
اینکه شما ایرانیان از خاطره تاریخیتان رهایی ندارید... نه در یونان و نه در روم شرقی و نه در بازمانده جغرافیایی امپراتوری بیزانس، هیچ ملتی چون شما به سودای تاریخ دچار نیست... به نظرم در این مورد درمانناپذیرید و اگر از من دلیلی بر این نظرم بخواهید، از شما خواهم پرسید: در کدامیک از کشورهایی که تاریخی باستانی داشتهاند، در خانهها و قهوهخانهها و در روستاهای گموگور در کویر، داستانهای شاهنامه خوانده میشدهاند؟؟
در گفتگو با ایران درّودی
«... ابتدای امر، یخ کرده بودم، اما بیتکلفی و سادگی رفتار مالرو سبب شد کمکم اعتمادبهنفس همیشگی خود را بازیابم و به پرسشهایم بیندیشم. در مقابلم یکی از شخصیتهای مهم جهانی نشسته بود و من سی و یک سال بیشتر نداشتم و جرأت کرده بودم بگویم که من هم نقاشم! فراموش نمیکنم که در طول گفتوگویمان، مالرو سعی داشت در حد توان درک من صحبت کند و در واقع با برتری خود مرا خرد نکند. چنین حسی احترام و تحسین مرا بیشتر برانگیخت. به من گفت: «خاطرتان باشد مصاحبه امروز را کلا فقط میتوانید پس از مرگم به چاپ برسانید.» به گفته او عمل کردم و چند سال بعد در سال ۱۹۷۶ آن را برای چاپ بردم. سردبیر پس از چند دقیقه سکوت ابراز کرد: این یکی از فشردهترین و زیباترین مصاحبههای مالرو است. گویی تمام مصاحبههایش را فشرده کرده باشند. این گفتوگو چکیده همه آنها شده است. شاید او میخواسته زیباترین مصاحبهاش پس از مرگش منتشر شود:
* به نظر شما چه چیز در زندگی اهمیت دارد؟
مبارزه در راه برداشتن موانع از سر راهمان.
* «غیرممکن» را در چه میدانید؟
در ناتوانی. در اینکه آدم آرزوی انجام کاری را در سر بپروراند ولی توانایی انجام آن را نداشته باشد. اما این اظهارنظر هم نمیتواند قطعی باشد، چراکه مثلا ما هنگامی که مبارزه زیر پرچم نهضت مقاومت فرانسه را شروع کردیم، هیچ امکانی در اختیار نداشتیم ولی بعدها اقداممان امکانپذیر شد.
* درباره نسل حاضر و جوانان چه فکر میکنید. آیا جوانان را در حال تعالی میبینید یا در حال هبوط؟
قدر مسلم اینکه مشکل جوانان جهانی است. جوانان طبعا معترضاند، چه در پاریس، چه در توکیو، چه در سانفرانسیسکو. مشکل جوانان ملی نیست، بینالمللی است. اما کلید قضیه کجاست؟ من دلیل آن را همانطور که روزی در مصاحبهای با روزنامه فیگارو گفته بودم، در این میبینم که تمدن معاصر فکر خدا را از ذهنها به کلی بیرون رانده است. در حالی که به گمان من نمیتوان در هیچ تمدن متعالی فکر خدا را از میان برد و چیزی جانشین آن نساخت. بنابراین یا باید مذهب راهبر باشد، یا یک مرجع دیگر. جوان امروزی چه در فرانسه، چه در ژاپن و چه در هر کشور دیگر دنیا، تکلیف خودش را با خدا نمیداند. این غیرممکن است. هیچ تمدنی نمیتواند با زیرپاگذاشتن آنچه من «ارزشهای والا» مینامم، به حیات خود ادامه دهد.
* شما خدا را چگونه توصیف میکنید؟
این توصیف اهمیتی نخواهد داشت. من به آن جمله قدیمی معتقدم که «هرکسی خدا را از چشم خویشتن میبیند.»
* بشر را، چه تنها و چه بهطور جمعی، چگونه میبینید: آیا بشر خود خالق جهانی است که در آن به سر میبرد؟
درحالحاضر نمیتوانیم بشر را توصیف کنیم. این کلمه از نقطه نظر مذهبی معنایی دارد، و از نقطهنظرهای ضد مذهبی، مثلا علمی، مفهومی دیگر. آنچه بدیهی مینماید این است که بشر امروز از قدرتی برخوردار است که سابقا برخوردار نبوده. مثلا به ماه و بمب اتم دست یافته است. اما یک ضعف بزرگ گریبانگیر اوست و آن هم ضعف معنوی است که هیچگاه بشر را تا این حد گرفتار نکرده بود. رفتن به ماه اگر به خودکشی بشر منجر شود، چه سودی خواهد داشت؟