بعضی مسائل و مشکلات اینقدر عام و جهانشمول هستند که سالهاست بهشان فکر شده و برایشان قانون و ماده و تبصره تنظیم و تدوین شده ولی وقتی مشکل خاص است و محدود به درصد کوچکی از جامعه، حواسها را کمتر به خود جلب میکند و مسیر تدوین و اصلاح قوانین مربوط به آن هم صعبالعبور میشود.
برای این شماره سراغ دو دانشجویی رفتهایم که تجربه تحصیلشان در دانشگاه همراه با این جنس مشکلات و مسائل بوده؛ علیرضا جویبار ورودی ۸۹ مهندسی شیمی و ۹۴ ارشد MBA است که امسال درسش تمام شد. فعال دانشجویی و اجتماعی که در جمعیت امام علی (ع) هم سابقه زیادی دارد و الآن مسئول سرمایه انسانی کل جمعیت است و در زمینه کارهای استارتآپی هم دستی بر آتش دارد. علیرضا «اختلال در یادگیری» داشته و همین کارش را تا آستانه اخراج هم کشانده ولی با پیگیریهای زیادش توانسته مشکلش را به تأیید دانشگاه برساند و در نهایت فارغالتحصیل شود. مصاحبهشونده دیگر ما دختریست که سال ۹۲ هوافضای شریف قبول شده و سال ۹۷ هم ارشدش را در همین رشته شروع کرده است. مشکل او اختلال اضطراب اجتماعیست. نکته اشتراک حرفهای هر دو نفر گلهمندی از بیتوجهی دانشگاه نسبت به مشکل آنها بود. گفتوگوی روزنامه با علیرضا جویبار را در ادامه میتوانید بخوانید.
وضعیت درسیات در مدرسه چطور بود؟ کسی توجهی به مشکلت داشت؟
با رتبه ۲۳۳ وارد شریف شدم. با ریاضی و محاسبه مشکلی نداشتم. در واقع با حفظیات و خواندن است که مشکل دارم. سرعت خواندنم پایین است و برای خواندن یک متن پنج شش برابر باقی افراد باید وقت بگذارم. در دبستان و راهنمایی هم این مشکل با من بود اما هیچکس تشخیص نمیداد، حتی با وجود تحصیل در دبستان غیرانتفاعی. ممکن است از هر ده نفر یکیشان اختلال در یادگیری داشته باشد. یکی از دلایلش اختلاف زمانی میان حواس است، اختلاف زمانی میان دیدن و خواندن. در آدمهای عادی حواس سریع تطبیق پیدا میکند ولی در بعضی افراد این اختلاف بیشتر است و کنترل آن سخت است. برای رانندگی هم مشکل جدی دارم و به همین خاطر رانندگی نمیکنم. در دبیرستان به این مسئله خیلی اهمیت نمیدادند و مشکلات من در خواندن را تنبلی حساب میکردند. خواندن و نوشتن برای من سخت بود. حتی در اوایل دبستان سطح نمرات انشا و املایم حدود هشت و نه بود تا اینکه برای من معلم گرفتند و اوضاع نوشتنم بهتر شد.
به خاطر نمره پایین ادبیات اولین دبیرستانی که برای ثبتنام رفتم، قبولم نکردند. حتی پیش روانشناس هم رفتم ولی مشکلم را تشخیص نداد. این در حالیست که این اختلال علائم مشخصی دارد؛ مثلا من تا سوم دبستان فارسی را از چپ مینوشتم.
برای کنکور چه کردی؟ چطور توانستی شریف قبول شوی؟
کنکور ۴ درس عمومی دارد. من تلاش کردم که تمامی درسهای عمومی را فرمولبندی کنم؛ مانند درک شعر ادبیات. عربی را هم تا قبل عید ۲۰ درصد میزدم ولی یک معلم داشتیم که چندین فرمول در زبان عربی به ما یاد داد و باعث شد من عربی کنکور را ۸۶ درصد بزنم. زبان را از همه پایینتر زدم، ۶۴ درصد ولی خیلی برایش تلاش کردم. دینی را هم خیلی خوانده بودم و نیجهاش خیلی بدی هم نشد، ۷۰ درصد. در کنکور ارشد این اختلاف بین دروس عمومی و اختصاصی خیلی بیشتر شد. ریاضی را ۸۴ درصد زدم، جیمت را ۶۷ و زبان را ۱۶٫
وارد شریف که شدی، اوضاع فرقی کرد؟
ترم چهار بود که متوجه شدم اصلا به مهندسی شیمی علاقه ندارم. در کل خیلی هم دانشگاه نمیآمدم و شب امتحان میخواندم و میرفتم امتحان میدادم و در نهایت تلاش میکردم پاس شوم. حتی یک ترم با ۱۸ واحد پاسشده مشروط شدم. خیلی هم علاقهمند نبودم که درس را یاد بگیرم. درسهای عمومی را به گونهای حرفهای پاس میکردم. بهترین استادها را پیدا و کاملا اپسیلونی پاس میکردم، یعنی اگر در یک درس ۱۸ هم میگرفتم، قطعا جزء نمرات آخر بودم. روانشناس دانشگاه هم یکی از دلایلش برای باور نکردن حرفهای من نمرات بالای دروس عمومیام بود، در حالی که این اصلا معیار سنجش خوبی حساب نمیشود.
بعد وارد ارشد شدی، آنجا وضعیت چطور پیش رفت؟
در ارشد ماجرا کلا برای من فرق میکرد. در کارشناسی نمره برای من اهمیت داشت و یادگیری برایم مهم نبود ولی در ارشد فقط یادگیری برایم مهم بود و اختلاف سطح خودم و دیگران را حس میکردم. در ارشد تمامی درسها پروژهایست، باید بروی و مصاحبه کنی یا در پروژهها گروه تشکیل دهی و همکاری کنی یا پروژه فضای تحقیقی دارد و باید مقاله بخوانی. اینجا بود که من جا میماندم، تمام همتیمیها خواندنیهای مربوط به خودشان را میخواندند و من عقب میماندم، حتی در یکی از پروژهها به همگروهیهایم گفتم که اسم من را حذف کنند تا بتوانند نمرهشان را بگیرند، چون عذاب وجدان داشتم. برخی از پروژهها هم کارهای عملی داشت و از آنجایی که من فعالیتهای اجتماعی میکنم که با تخصص اکثر استادها مطابقتی ندارد، کسی در این حوزه با من همگروه نمیشد. به خاطر همین خودم باید پروژه را به صورت کامل برمیداشتم. یک ترمی بود که من باید ۱۵ واحد پاس میکردم ولی از بین ۴ درسی که پروژه داشت میتوانستم ۱ پروژه را بردارم، در روند یادگیری هم عقب بودم؛ بهطور مثال از درسها بعضا سه چهار جلسه عقب بودم. در درس یادگیری سازمانی دکتر مشایخی به صورت اختیاری شرکت میکردم. این درس یک منبع انگلیسی ۸۰۰ صفحهای داشت و هر جلسه باید یکی دو کتاب مرتبط با آن خوانده میشد و من نمیتوانستم به آن برسم و تکالیف را هم یکیدرمیان تحویل میدادم.
یعنی تمام تلاشت را میکردی و باز هم عقب میماندی؟
تمام استادها فکر میکردند من هفده هجده میشوم ولی درنهایت انتهای ترم یازده دوازده میشدم یا میافتادم. حتی دکتر حسین شریف که یکی از مهمترین افرادی بود که کارهای من را پیگیری میکرد، مرا انداخته بود. خودش انگلیس بود ولی از آنجا با بخشهای مختلف دانشگاه صحبت میکرد و شرایطم را توضیح میداد تا دانشگاه حواسش باشد، زیرا خودش در دانشگاه منچستر درس میدهد و میداند کسانی که مشکل مرا دارند، باید تحت نظر آموزش و امتحانات ویژه و جداگانه باشند و به آنها وقت بیشتری داده شود. امتحانات هم اکثرا انگلیسی بود و شرایط خیلی بدتر میشد. یکی از بدترین نمراتم، نمره درس تبادل سازمانی بود. مدل درس اینطور بود که شب قبل از امتحان باید مقالهای را میخواندیم و صبح امتحان میدادیم و من فقط رسیدم ۵ صفحه را بخوانم.
با این وضع توانستی ارشد را به پایان ببری؟
ترم اول ارشد یک درس را افتادم، ترم دوم دو درس و ترم سه هم سه درس. رکورد دانشکده را در افتادن زدم؛ درسی را افتادم که هیچکس نیفتاده بود. درنهایت به من اجازه ثبتنام ندادند و تقریبا اخراج شدم. پیگیری و نامهنگاری کردم. پرونده من در اولویت اول از طرف دانشگاه به مرکز مشاوره رفت. استادان هم گفتند با آنها مشورت کنم و مشکلم را بگویم. در گذشته یکبار پیش یکی از مشاوران دانشگاه برای مشاوره ازدواج رفته بودم و اصلا نتیجه خوبی نگرفته بودم، چرا که حتی نکات و اصول اولیه روانشناسی را هم رعایت نمیکرد. پروندهام دوباره رفت پیش همین مشاور.
چهزمان و چطور به مشکلت پی بردی؟
مشکلم را تا سال اول ارشد متوجه نشدم. آن زمان یکی از دوستانم مقالهای خوانده بود و به من اطلاع داد که من علائم این بیماری را دارم. تا تابستان سال ۹۶ با وجود مطالعه در این زمینه باورم نمیشد که چنین مشکلی داشته باشم. گفتم یک نوار مغز هم بدهم، چون ممکن است در نوار مغز مشخص شود. در نوار مغز من هم این اختلال مشخص بود، چون آدمهایی که این اختلال را دارند، نحوه خونرسانی در مغزشان متفاوت است، در یک قسمتهایی از مغزشان خون با شتاب بیشتر و در بعضی قسمتها با شتاب کمتر جریان پیدا میکند که همین موضوع روی تواناییهایشان اثر میگذارد. دانشگاه یک روانپزشک داشت ولی در این زمینه متخصص نبود. بهم گفتند برای این ماجرا باید بروم مرکز «توانبخشی کودکان»، چون در ایران برای تشخیص این اختلال در سن من هیچ متخصصی وجود ندارد. در این مرکز از من تست گفتاردرمانی گرفتند ولی گفتند بهدلیل بالارفتن سن ممکن است جواب تست مثبت نشود. درکمال تعجب جواب تست مثبت بود، یعنی در این همه سال نتوانسته بودم ضعفهایم را پوشش دهم؛ مثلا نمیتوانم متنی را بلند بخوانم، چون مطمئنم اشتباه میکنم. در نقطهها نمیتوانم دقت کنم.
آنجا مشکل مرا تأیید کردند و پرونده برگشت دانشگاه. تا آذر ۹۶ جریان این پرونده طول کشید. در جریان پرونده حرفهای ناپسند و اعصابخوردکنی شنیدم؛ مثلا میگفتند چرا رفتی رشته مدیریت؟
روند پرونده چطور پیش رفت؟
چند هفتهای گذشت و من هم درگیر زلزله کرمانشاه بودم. اواسط آذر با ایمیل جالبی از طرف دانشگاه روبهرو شدم؛ با ادبیاتی که در شأن دانشگاه نبود گفتند درخواستم پذیرفته نشده و از لیست دانشجوها حذف شدهام. آمدم دانشگاه و پیگیر کارم شدم. دانشکده نمیتوانستند کاری بکنند و رفتم به تحصیلات تکمیلی دانشگاه و آنجا گفتند یک رشته دیگر کنکور بدهم.
درخواستی برای رسیدگی دوباره دادی؟
درخواست تجدیدنظر دادم .گفتم اگر نمیتوانید بررسی کنید به مراجع بالاتر ارجاع دهید ولی دوباره رد کردند. طی پیگیریهایم متوجه شدم مرکز مشاوره بهخاطر نمره ۱۸ ادبیات و درسهای عمومی پاسشده درخواستم را رد کرده است. پروندهام را با نوار مغز و دیگر مدارک تکمیل کردم ولی باز هم رد شد. به دی ۹۶ رسیدم و با ناامیدی به وزارت علوم رفتم. هیچکس دقیق نمیدانست باید کجا بروم. وزارت علوم مرا به امور دانشجویی کل فرستاد. مدیر آنجا از معدود افرادی بود که واقعا دلسوز بود و میخواست کار آدم را راه بیندازد. شرایطم را گفتم و قرار شد پرونده دوباره بررسی شود. این فرایند ۵ ماه طول کشید و یک ترم را از دست دادم. البته دانشگاه پرونده مرا با ۴۵ روز تأخیر به امور دانشجویی کل فرستاد. در مرحله نهایی بررسی پرونده با کمک دکتر شریف توانستم افراد دخیل در تصمیمگیری را پیدا کنم و تکتک با آنها صحبت کنم تا براساس نمره درسهای عمومیام تصمیم نگیرند. در نهایت ۲۰ خرداد بود که شرایط من تأیید شد. استاد راهنمایم، دکتر بانکی در این مسیر کمک زیادی به من داشت. با استادهای مختلف صحبت کرد و خواست که مثلا پروژههای مرا کوتاه کنند، یکی از تمرینهایم را درنظر نگیرند و یا طول امتحان را برای من بیشتر کنند. حتی استادان دانشکده نامههایی برایم نوشتند که در بررسی پرونده و تأیید شرایطم موثر بود. چندباری میخواستم بیخیال شوم و دوباره کنکور دهم ولی تشویق دکتر شریف و پیگیری استادها مانع شد و در نهایت درسم به پایان رسید.
دانشگاه قبلا به چنین مواردی برنخورده بود؟
اینطور که پیداست قبلا دانشگاه متوجه چنین اختلالهایی نشده است و احتمالا افراد دیگری هم بودهاند که حدف شدهاند و برچسب خنگی یا تنبلی خوردهاند. من خودم کسی را میشناسم و بهش درس میدهم که نمره ادبیاتش پایین است ولی محاسبات را سریع انجام میدهد و در مدرسه برچسب خورده است.
چرا اینقدر مصمم بودی و پیگیری میکردی؟
من با انسانی در ارتباط هستم که سر این موضوع معلم سوم ابتدایی سه بار او را انداخته است. میگویند حداقل ۱۰ درصد کودکان یکی از اختلالهای یادگیری را دارند و برای همین است که اسم اختلال یادگیری را بهطور عام روی آن نمیگذارند و خیلی از مشکلات آموزشی کودکان شاید بهخاطر همین اختلال است. پیگیری من دو علت داشت؛ یکی اینکه میدیدم قوانینی برای این مشکلات وجود ندارد. محرک من کودکانیست که این مشکلات را دارند و کسی حواسش به آنها نیست. همین که پرونده من در امور دانشجویان کل ثبت شود تا افراد دیگر کارشان راحتتر راه بیفتد ولی در زمینه تشخیص هنوز کاری نتوانستهام انجام دهم. متأسفانه در دانشگاه فرهنگ پیگیری جا نیفتاده است. شاید چون دانشجوها روش پیگیری را بلد نیستند و به قوانین تسلطی ندارند. خیلی از اصلاح قوانین در جریان این پیگیریها رخ داده است.