در چند هفته اخیر، دعواهای تاریخی در آذربایجان و ارمنستان دوباره داغ و اختلاف بین دو کشور بر سر منطقه قرهباغ وارد فاز درگیری نظامی شده است؛ درگیری و نزاعی که به داخل ایران نیز امتداد یافته و بخشهایی از مردم با توجه به علقههای قومی یا مذهبی خود به یکی از دو کشور تمایل نشان داده و این تمایل را از شبکههای اجتماعی گرفته تا تجمعهای خیابانی بروز دادند. در این میان حتی ائمه جمعه چهار شهر نیز واکنش نشان داده و از حق حاکمیت آذربایجان بر قره باغ دفاع کردند. البته تیروترکش درگیری نظامی دو کشور نیز به بخشهایی از مناطق مرزی شمال غربی ایران رسید. این موضوع ما را بر آن داشت تا در مورد تاریخچه این اختلافات و همچنین اتفاقات امروزی در این منطقه گزارشی آماده کنیم؛ شاید متوجه شوید که چرا دو سال پیش و در آستانه بازی فینال لیگ اروپا، بازیکنی ارمنی آرسنال از بازی در باکو انصراف داد. البته حین خواندن این دو صفحه گوشه ذهن داشته باشید که جزئیات و پیچیدگیهای این اختلاف خیلی فراتر از این کمتر از ۳۰۰۰ کلمه روزنامه است. همچنین سعی کردهایم در این گزارش بیشتر بر روایتهای منابع رسمی از این اختلاف تکیه کنیم.
بالای سر گربه
قرهباغ از دو کلمه ترکیِ «قره» و فارسیِ «باغ» به معنی باغ سیاه یا باغ بزرگ تشکیل شده است. (قرهباغ ترجمه لغوی آرتساخ است که آر (سوخته) و تساخ (جنگل، درخت) شکل گرفته و به معنای جنگل سوخته یا سیاه است.) این منطقه در جنوب شرق ارمنستان و جنوب غربی جمهوری آذربایجان است و از ارتفاعات قفقاز کوچک تا زمینهای پست جلگهای بین رودخانههای کر و ارس ادامه دارد. درگیری اصلی در حال حاضر بر سر حاکمیت بر منطقهای تحت عنوان جمهوری آرتساخ یا جمهوری قرهباغ است که شامل منطقه قرهباغ کوهستانی و مناطق پیرامون آن است. این منطقه به صورت عملی از جمهوری آذربایجان جدا شده اما بر اساس نظم پذیرفته شده(به صورت نظری، هنوز جزئی از آن جمهوریست (استقلال این جمهوری تنها از سوی ۳ کشور غیرعضو سازمان ملل و ارمنستان به رسمیت شناخته شده است).
جدا از ایران ولی همچنان مرتبط
تا میانه قرن چهاردهم میلادی، ارمنیها اکثریت ارمنستان شرقی را تشکیل میدادند. در پایان قرن چهاردهم پس از اردوکشیهای تیمور، اسلام به دین مسلط تبدیل شد و ارمنیها در ارمنستان شرقی تبدیل به اقلیت شدند. ۸۰درصد از جمعیت ناحیه ارمنستان ایران در دورههای صفویه و قاجار مسلمان بودند (فارسیزبانان، ترکها، و کردها)، در حالی که ارمنیهای مسیحی در حدود ۲۰درصد از جمعیت را تشکیل میدادند. در جنگ اول ایران و روس در عصر فتحعلیشاه، ایران مالکیت دربند، گنجه، باکو، گرجستان، ارمنستان، چچن و به صورت کلی قفقاز شمالی را از دست داد. این مناطق که عمدتا مسلماننشین بودند، تحت تسلط کفار روس-بنا بر ادبیات آن دوره- قرار میگرفتند و این ناراحتی مردم را به همراه داشت. در نتیجه، علمای شیعه این دوره، با صدور جهادیههایی آهنگ جنگ کردند و دولت ایران نیز وارد جنگ با روسیه شد. این جنگها نیز نتیجهای جز شکست نداشت و شاهزاده قاجار، عباسمیرزا مجبور شد عهدنامه ترکمنچای را در سال ۱۸۲۸ بپذیرد که در نتیجه این عهدنامه، ایروان و نخجوان و تالش نیز از ایران جدا شد.
پس از این که دولت روسیه کنترل ارمنستان ایران را در اختیار گرفت، ترکیب قومی تغییر پیدا کرد و بدین ترتیب برای نخستین بار پس از چهار قرن، ارمنیتباران رفتهرفته یکبار دیگر اکثریت را در بخشی از ارمنستان تاریخی شکل دادند. حکومت جدید روسیه سکنی گزیدن ارمنیتباران از ایران و عثمانی را تشویق میکرد. در نتیجه تا سال ۱۸۳۲، شمار ارمنیتباران با مسلمانان برابر شده بود. با به وقوع پیوستن جنگ کریمه و جنگ روسیه و عثمانی (۱۸۷۷–۱۸۷۸) موج دیگری از ارمنیهای ترکیه وارد این منطقه شدند و ارمنیتباران دیگربار اکثریت قاطعی در ارمنستان شرقی تشکیل دادند. با این وجود شهر ایروان همچنان تا قرن بیستم اکثریتی مسلمان داشت.(طبق منابع عثمانی و روسی در شهرهای آذربایجان مثل باکو، جمعیت قابل توجهی از ارامنه ساکن بودند. در مناطق آذربایجان و ارمنستان در آن زمان، جمعیت ارامنه و مسلمان در کنار هم در ناحیه قفقاز جنوبی زندگی میکردند.) به گفته هنری بلوس لینچ جهانگرد، شهر باکو در اوایل دهه ۱۸۹۰، ۵۰درصد ارمنی و ۵۰درصد مسلمان بود و مردم آذری و فارس بدون فاصلهای معنادار از هم زندگی میکردند.
بر اساس آمار ۱۹۱۶ میلادی روسیه تعداد مسلمانهای ایالت گنجه در مجموع دو برابر مسیحیان آن منطقه بود ولی در بخشهای کوهستانی، ارمنیها بیش از ۷۰ درصد از کل جمعیت آن مناطق را تشکیل میدادند. از آنجایی که اکثر شهرستانهای این ایالت به نحوی تعیین شده بودند که از بلندیها تا جلگهها را دربر میگرفتند، در شهر شوشی، ارمنیها اکثریت قاطع اهالی را تشکیل میدادند. در قرهباغ کوهستانی که شوشی و بخشهایی از گنجه را هم شامل میشد، تقریبا ۱۶۵۰۰۰ نفر ارمنی و ۵۹۰۰۰ نفر مسلمان که ۲۰۰۰۰ نفر آنها در حوالی شهر شوشی اقامت داشتند و ۷۰۰۰ نفر روس زندگی میکردند. اگرچه وضعیت در این منطقه بد نبود و مردم در کنار هم زندگی میکردند اما در ترکیه روند حوادث به گونهای بود که بازتاب آن در این منطقه هم اثر میگذاشت. عبدالحمید دوم در چهار دهه آخر قرن نوزدهم با سیاست ضدارمنی خود دست به کشتارهای بزرگ در ارمنستان غربی زده و بیش از ۳۰۰ هزار نفر را قتلعام کرد. در مقابل هم ارامنه در ارزروم و وان و... بر این سیاستها شوریدند و با کمک روسیه، انگلستان و فرانسه در مسلح شدن، دولت عثمانی را تضعیف کردند. در این دوران در ارمنستان، نیروهایی با عنوان «داشناک» شکل گرفتند که حتی در انقلاب مشروطه ایران و مقاومت آذربایجان در برابر استبداد صغیر محمدعلیشاهی نیز در کنار مبارزین قرار گرفتند. نیروهای موسوم به کمیته قفقاز هم دیگر نیروهای موثر در انقلاب مشروطه بودند.
جنگ و خون
در ۱۹۰۴ با شعله ور شدن آتش انقلاب در سرتاسر روسیه با توجه به شرایط کارگری موجود در این منطقه، همبستگی کارگری توانست بر اختلافات قومی و مذهبی مردم قفقاز چیره شده و مردم را در مخالفت با سن پترزبورگ متحد سازد.
دولت روسیه در تلاش برای سرکوب انقلاب سعی کرد با ایجاد نطفه تنشهای قومی، احزاب ملیگرا را به این درگیریها سرگرم کند، این سیاست کارگر افتاد. با سرگرم شدن مردم به درگیریهای قومی در سال۱۹۰۵ تزار توانست آتش انقلاب در این مناطق را خاموش سازد.
در سال ۱۹۱۴، جنگ جهانی اول شروع شد و تزار برای کسب حمایت ارمنیها به آنها قول آزادی مطلق و استقلال داد. همزمان با این اتفاقات در ترکیه نیز حکومت ترکان جوان دست به نخستین نسلکشی سده بیستم زد و بیش از یکونیم میلیون ارمنی را در ارمنستان غربی به کام نیستی فرستاد. این منطقه، شامل شش ایالت ارمنینشین شرق امپراطوری عثمانی بود که ساکنانش به مناطق بیابانی سوریه و بینالنهرین انتقال داده شدند. صدها هزار ارمنی که از خانههای خود رانده شده بودند، یا قتلعام شدند، یا در خلال جابهجایی قومی، آنقدر پیاده راه پیمودند تا جان باختند.
با سقوط روسیه تزاری خلأ قدرت در قفقاز پیش آمد و دوباره گروههای مختلف آذری و ارمنی فرصت یافتند که منافع قومی خود را پیش ببرند. جمهوری دموکراتیک قفقاز (فدراسیون قفقاز جنوبی) از سوی دولت موقت روسیه برای حکمرانی بر این منطقه تأسیس شد. روسیه که در این مدت درگیر انتقال قدرت به بلشویکها بود با امضای عهدنامه برست-لیتوفسک به طور رسمی از جنگ خارج شد. لنین حق کامل تعیین سرنوشت ارمنستان غربی را اعلام کرد. این اعلامیه بازگشت بدون قید و شرط همه ارمنیان و تمام ارمنیهای پراکندهشده در جهان را به سرزمین آبا و اجدادی میپذیرفت(اما در نهایت این مسئله پذیرفته نشد). در بهار سال ۱۹۱۸، پایان کار رسمی جمهوری دموکراتیک قفقاز (به دلیل اختافات داخلی) با اعلام استقلال جمهوری دموکراتیک گرجستان(۲۶ می)، جمهوری دموکراتیک ارمنستان(۲۴ می) و جمهوری دموکراتیک آذربایجان(۲۴ می) اعلام شد. در این ایام، عثمانی نیز به ارمنستان حمله کرد. سال بعد و با پایان جنگ، ارتش جمهوری ارمنستان مناطق گیومری و قارص عثمانی را تصرف کرد. در این ایام، جنگهایی میان ارمنستان با گرجستان و جمهوری دمکراتیک آذربایجان نیز شکل گرفت. همچنین دولت ارمنستان بر طبق تصمیم مجلس شورای ملی و انجمن ارمنیهای ترکیه الحاق شش ولایت ارمنی ترکیه را به جمهوری ارمنستان اعلام کرد و در مقابل، عثمانی باکو را تصرف نمود.
درگیری در این سالها در منطقه ادامه داشت تا اینکه در سال ۱۹۲۰، ارتش سرخ وارد باکو شد. بعد از ورود ارتش سرخ به قفقاز جنوبی و تثبیت مالکیت آذربایجان بر قرهباغ، آذریها تلاشهایی برای تغییر ترکیب جمعیتی منطقه و رشد جمعیت آذری آن مناطق داشتند که از ۱۹۲۰ تا ۱۹۸۸ ادامه داشت. با اولتیماتوم شوروی، ارمنستان نیز نیروهای خود را با تسلیم مهمات و آذوقهها از قرهباغ خارج کرد و ارتش سرخ وارد قرهباغ شد و کنگره دهم قرهباغ این منطقه را جزئی از شوروی اعلام کرد. در نهایت نیز معاهدهای در ۱۹۲۰ میان عثمانی، از شکستخوردگان جنگ جهانی اول و شوروی و دیگر کشورهای متفقین پیروز به امضا رسید تا عثمانی تشکیل کشور مستقل ارمنی را به رسمیت بشناسد و از شش ایالت ارمنی خود صرفنظر کند.
روسیه بلشویکی و مجلس ملی کبیر نیز تفاهم کردند که بخشهای اشغالی ارمنستان را به ترکیه واگذار کنند. در مقابل ترکها دست بلشویکها را در جمهوری سوسیالیستی شوروی آذربایجان باز گذاشتند تا بر این منطقه و به ویژه منابع نفتی باکو تسلط یابند. براساس این معاهده نخجوان و قرهباغ از ارمنستان جدا و به عنوان جمهوری خودمختار تحت حاکمیت جمهوری سوسیالیستی شوروی آذربایجان قرار میگرفت.
استخوانهای لای زخم
دوره بعدی، مربوط به دوران رهبری استالین بود که دیدگاههای موردنظر خود را در چهارچوب مهندسی ملیتها در قالب سه طرح و به صورت همزمان عملی نمود: اول، جابهجایی دستهجمعی اقوام و ایجاد اقلیتهای قابل توجهی در دل جوامع یکدست شرقی که عمدتا اقلیتها روس بودند. در گام بعد، اقوام شرقی دیگر از سرزمین اصلی خود به سایر جمهوریهای شرقی کوچانده شدند. کار دوم استالین ایجاد هویتهای تجزیهشده و مستقل در بین اقوام مسلمان آسیای مرکزی و قفقاز بود که اختلاف قومی را تشدید میکرد. طرح سوم عبارت بود از تعیین مرزهای جمهوریهای شوروی به نحوی که یا اختلافات ارضی که در طول تاریخ و حتی قبل از استیلای روسیه بین برخی از این اقوام وجود داشت باقیمانده و تشدید شود، یا ترکیب ناهمگون قومی در یک واحد سیاسی ایجاد گردد. اجرای سیاستهای استالین موجب شد عمده مرزهای بین جمهوریها، نواحی و مناطق خودمختار بدون در نظر گرفتن ویژگیهای همگون ملی شکل گیرد و ملیتهای کوچکتر که فاقد شروط لازم برای اعمال حق حاکمیت ملی بودند، جمهوریهای خودمختار خود را شکل بدهند و واحدهای خودمختار متعددی در قفقاز شمالی و جنوبی بدون توجه به واقعیتهای جغرافیایی، سیاسی و اجتماعی شکل گیرد. در غرب شوروی هم اتفاق مشابه رقم خورد و جنگ کریمه در چند سال گذشته در اوکراین از عواقب همین سیاستهای استالین بود.
در اصلاحیه ۱۹۴۸ قانون اساسی شوروی، جمهوری خودمختار شوروی سوسیالیستی نخجوان و ولایت خودمختار قرهباغ کوهستانی در قلمرو جمهوری سوسیالیستی آذربایجان قرار گرفتند و شرایط به تعادل رسیده بود. در ۱۹۶۶، شوروی با برگزاری پنجاهمین سالگرد نسلکشی ارامنه موافقت کرد. در این سال حزب ملی ارمنستان با هدف استقلال ارمنستان شوروی، استقرار دموکراسی و از بین بردن پیامدهای نسلکشی ارامنه شکل گرفت که توسط کا.گ.ب سرکوب شد. قانون اساسی شوروی مصوب ۷ اکتبر ۱۹۷۷ در اصل ۷۷ خود تصریح کرد که سرزمینهای جمهوری متحده را نمیتوان بدون موافقت خود آن جمهوری تغییر داد.
عصر فروپاشی
در ۱۹۸۵، به بحرانهای شوروی افزوده شد و اتحاد برای حق تعیین سرنوشت به رهبری بارویر هایریکیان، از فعالان ارمنی ضدکمونیست به عنوان نخستین حزب سازمانیافته نسل دوم (احزاب مقطع استقلال) شکل گرفته بود و برنامه خود را جدایی ارمنستان از اتحاد جماهیر شوروی و کسب استقلال سیاسی برای ارمنستان اعلام نمود و به تنشزایی در این منطقه اقدام میکرد. در ۱۹۸۸، تظاهرات وسیع در ایروان با شعار «یک قوم، یک جمهوری» برگزار شد و شورای منطقهای قرهباغ کوهستانی ایجاد وساطت میان جمهوریهای سوسیالیستی آذربایجان و ارمنستان برای انتقال استان خودمختار قرهباغ کوهستانی به قلمرو جمهوری سوسیالیستی ارمنستان را تصویب کرد که کمیته مرکزی حزب کمونیست شوروی آن را رد نمود. در فوریه این سال، درگیریهای فیزیکی میان آذریها و ارمنیها تشدید شد تا اینکه بهانه لازم برای مداخله نیروهای نظامی شوروی فراهم آمد. مسکو در واکنش به وخیمتر شدن اوضاع اقدام به برکناری دبیران اول احزاب کمونیست ارمنستان و جمهوری آذربایجان نمود و سرکوب فعالین را در دستور کار قرار داد. در زمستان، زلزله شدیدی در منطقه اسپیتاک در شمال ارمنستان رخ داد که در اثر آن ۴۰ درصد تأسیسات زیربنایی جمهوری ارمنستان نابود شد یا به شدت آسیب دید. شوروی اجازه ارسال کمک را صادر کرد که موجبات همبستگی ارمنیها در سراسر جهان را فراهم آورد. گزارشهایی از وجود اسلحه در محمولههای کمک به همراه خبر سقوط هواپیمای آذری حامل کمک آذربایجان اوضاع را به شدت متشنج کرد. مخابره پیام «زلزله را به شما تبریک میگوییم، طبیعت کاری را کرد که ما در پی انجامش بودیم» و «ما آمادهایم تا وظایفی را که طبیعت بهموقع و جوانمردانه انجام داد به اتمام رسانیم» شرایط را بحرانی کرد. در ادامه آذربایجان شبکه راهآهن ارمنستان را که ۸۰درصد کالاهای وارداتی آن را تأمین میکرد، محاصره کرد. ارمنستان نیز با بمبگذاری و قطع ارتباط ریلی بین آذربایجان و نخجوان واکنش نشان داد. قطع صدور نفت موردنیاز و جلوگیری از رفتوآمد قطارهای باری و مسافری به سرعت اقتصاد منطقه را فلج کرد. پس از فشارهای بسیار جبهه خلق آذربایجان بر دولت مرکزی، شورای عالی اتحاد شوروی، قرهباغ را تحت اساسنامه جدیدی که بر خودگردانی آن میافزود، تحت اقتدار آذربایجان قرار داد. با مخالفت همزمان ارمنیان و آذریها با تصمیم جدید مسکو، اوضاع منطقه در ماههای پایانی سال ۱۹۸۹ و ابتدای سال ۱۹۹۰ میلادی متشنجتر شد. در ۱۵ ژانویه ۱۹۹۰ میلادی میخائیل گورباچف با استناد به بند ۱۴ ماده ۱۱۹ قانون اساسی اتحاد شوروی، طی فرمانی در جمهوری آذربایجان و قرهباغ وضعیت فوقالعاده اعلام کرد. متعاقب این فرمان، حمله ارتش سرخ شوروی با ۳۰ هزار نظامی به شهر باکو در ۱۹ فوریه ژانویه ۱۹۹۰ میلادی آغاز شد.
با وجود این اتفاقات، جریانات ملیگرا موفق شدند که در انتخابات بعدی پیروز شوند و اختلافات با وجود سیطره شوروی پررنگ شد. همزمان با بحران قرهباغ، شوروی نیز دچار بحران بود و کودتای کمونیستهای رادیکال علیه گورباچف به بحران فزاینده انجامید. همین اتفاق به جمهوریهای آذربایجان و ارمنستان فرصت داد تا اعلام استقلال کنند؛ اتفاقی که قرهباغ را داغتر از همیشه میکرد.
پس از استقلال
دعواهای قدیمی و نبودن قدرت مسلط، سبب شد که جنگ دوباره بین دو کشور شعلهور شود. در این ایام، ایران نیز که پس از جنگ هشتساله، فرصت بیشتری پیدا کرده بود، تمایل به میانجیگری در منطقه داشت تا اثرات جانبی جنگ همچون مهاجرت جنگزدگان و امنیت منطقه را کنترل کند. رفتوآمدهای دیپلماتیک در دوران هاشمی رفسنجانی صورت گرفت اما در نهایت شکست خورد. این مذاکرات با حضور سران سه کشور ایران و آذربایجان و ارمنستان در تهران پیش رفت و در ۷ می توافقنامه امضا شد اما تنها سه ساعت و نیم پس از امضای توافقنامه تهران، ارمنستان مجددا جنگ را آغاز کرد؛ اتفاقی که به برکناری ریاستجمهوری آذربایحان انجامید. ادامه یافتن جنگ و تصرف مناطق متقابل، همزمان با مذاکرات چندجانبه در این میان اتفاق افتاد. روسیه که در نقض آتشبس ۱۹۹۲ تهران نقش داشت، اینبار نقش بیشتری در مذاکرات پیدا کرد و در نهایت ۲ سال بعد، توافق آتشبس در این مدت شکل گرفت، هرچند مواردی مثل اشغال مناطق آذری حلناشده باقی ماند.
دوباره قرهباغ، دوباره جنگ
در فاصله سالهای ۱۹۹۴ تا امروز منطقه قرهباغ چندین بار محل مناقشه و درگیری بوده است. در تیرماه، درگیریهایی بین دو کشور شکل گرفت اما به سرعت خاتمه یافت. ارمنستان، رزمایشی مشترک با پدافند هوایی روسیه برگزار کرد و بعد آذربایحان رزمایشی با حضور ترکیه تدارک دید. اردوغان که علاقه دارد راه سلاطین عثمانی را ادامه دهد، به رفتار ارمنستان در ادامه اشغال اعتراض کرد. در ۲۷ سپتامبر، بین نیروهای آذربایجان و جمهوری آرتساخ، تبادل آتش صورت گرفت که منجر به دور جدید جنگ شد. مشکل ادامهدار قرهباغ این است که مناطقی از جمهوری آذربایجان که از سوی جامعه بینالمللی متعلق به این کشور است، به تصرف ارمنستان درآمده است. به این منطقه، نارگونو میگویند و در حال حاضر از سوی جمهوری خودخوانده آرتساخ اداره میشود. این کشور از حمایت تسلیحاتی، مالی، آموزش نظامی، و پشتیبانی عملیاتی ارمنستان برخوردار است. اکثریت مردم این منطقه، ارمنی هستند و بنابر ایده استالین به عنوان یک استان در جمهوری آذربایجان قرار داشتند و جنگ برای تسلط بر این منطقه است.
موضع ایران در ماجرای قرهباغ
ایران از یکسو با آذربایجان احساس نزدیکی عقیدتی میکرد (نسبت شیعیان در این کشور، با نزدیک به ۹۲درصد بالاترین نسبت در جهان است) و با همراهی محمداف، حتی توافق صلحی را شکل داد و همکاریهای نظامی با نیروهای آذربایجانی تعریف کرده بود اما با سرنگونی محمداف و نزدیکی آذربایجان به آمریکا و بعد اسرائیل، موضع ایران نسبت به آذربایجان منفی شد. ایران در موضعگیری سیاسی خود، با وجود پذیرش حق حاکمیت آذربایجان بر مناطق اشغالی، صلح در منطقه را مفیدتر میداند.