یک گوشه دانشگاه بناست چند دانشجو کار دلخوشکنکی بکنند، دور هم جمع شوند، حرفهای تقریبا قشنگ و نهچندان بهدردبخور بزنند، تجربهای که معلوم نیست چهقدر کارا باشد بیندوزند و خلاصه کنار گذارندن دوره تحصیل کمی هم کار مفرح کنند. چنین نگاهی به کار فرهنگی و دانشجویی در دانشگاه کممشتری نیست. هرچه باشد، هدف اصلی دانشگاه آموزش دروس مشخص است. تربیت نیروی انسانی هم حرف کتابهای بیسروته است.
اما درست همزمان با همین نگاه، برای کار فرهنگی باید «آسان نمود اول» خواند. ظاهرش این است که همینقدر ساده و حاشیهایست و به حساب نمیآید اما وسط کار که باشید، این کار ساده و حاشیهای که پروتکل و هدف مشخص هم ندارد، یکباره متنتر از متن میشود. میبینید که نه یک متولی که متولی بیشمار از همهجا شمای فعال را مواخذه میکنند. خطای آموزشی و پژوهشی شما خیلی که مهم شود، یک متولی مشخص دارد و شما را طبق یک آییننامه مواخذه میکنند اما در جهان فرهنگی کار به این سادگیها نیست. اگر متولی اجرا و حامی کم است، درعوض متولی مواخذه و نظارت بر شما تا دلتان بخواهد زیاد است. آنقدر که برای تداخلشان هم باید برنامهای داشته باشید. از این مهمتر نه شما، نه مدیران، نه مسئولان کشور، نه آییننامه و اسناد بالادستی هیچ کدام نمیدانند از فرهنگ چه میخواهند. سرگرمی است؟ بناست دانشجو را برای زندگی آماده کند؟ کنش سیاسی و اجتماعی است؟ مستقل از ارکان دیگر دانشگاه است؟ آموزش و پژوهش را باید از دریچه فرهنگ دید یا فرهنگ را از دریچه آموزش؟
شاید شما برای خودتان پاسخی به هر یک از سوالها داشته باشید اما این پاسخ داشتن به معنی این نیست که تصویر شما دقیق و به دور از تردید حتی پیش خودتان است. همینطور اصلا به این معنا هم نیست که یک نگاه غالب، چه موافق و چه مخالف شما حاکم است. شما باید در جهان سلیقه و تصمیمهای اقتضایی، در مسیری که حدودش روشن نیست کار کنید. این که با چه کسی و چه نهادی هماهنگ باشید، چه کسانی شما را بازخواست کنند، به کدام اهداف پایبند باشید و … هیچ کدام از پیش روشن نیست. یک معادله پیچیده که حلشدنی نیست. دستکم در حالت کلی حل شدنی نیست و باید با توجه به هر مسئله و هر بار تازه راهحلش را بیابید. شاید به خاطر همین است که کار فرهنگی دانشجویی هر چه باشد، سرگرمی نیست، این بزرگترین تجربه و آزمایش نزدیک به زندگی واقعیست که در دانشگاه گیرتان میآید.