خط سیاه بردهداری در طول تاریخ
دوم دسامبر، برابر با ۱۱ آذر، از سوی سازمان ملل متحد «روز جهانی لغو بردهداری» نامگذاری شده است. در تصویر کلیشهای انسان امروز از بردهداری، سیاهپوست در نقش برده و سفیدپوست در نقش ارباب است؛ اما این پدیده در طول تاریخ و تا قبل از دوران به قدرت رسیدن غربیها سازوکار و چهرهای کاملا متفاوت داشته است.
بردهداری نقطه آغاز مشخصی در تاریخ ندارد و تقریبا در همه جوامع انسانی، دستکم در مقطعی از زمان وجود داشته است. شکل رایج آن چنین بوده که در جنگها و منازعات، سوی پیروز که اختیار جان و مال شکستخورده را در دست داشت، به جای کشتن او، وی را به اسارت و بردگی میگرفت. این قاعده نانوشته، نوعی «قرارداد اجتماعیِ جنگ» به حساب میآمد که در میان تمدنهای مختلف و حتی جوامعی که هنوز در مراحل ابتدایی فرهنگ یا پیشافرهنگ به سر میبردند، کموبیش مشترک بود.
به بردگی گرفتن دشمن مغلوب در عمل چند مسئله را برای هر دو طرف حل میکرد. نخست آنکه از ریخته شدن خون بیشتر جلوگیری میشد و به اسیر امکان نوعی بازگشت به زندگی داده میشد. به این معنا که اگر سوی پیروز تصمیم میگرفت مغلوب را نکشد، برای پیشگیری از تهدیدهای احتمالی آینده، او را در قالب اسیر و برده نگه میداشت؛ تا هم از نیروی کار او بهره ببرد و هم فرصت داشته باشد او را در فرهنگ و شیوهی زندگی خود جذب و استحاله کند. در این میان بعضی ادیان و تمدنها بهویژه اسلام، گرچه با توجه به شرایط اجتماعیِ زمانه، از آغاز حکم به تحریم بردهداری ندادند؛ اما آن را بهشدت محدود کردند و برای تنظیم رابطهی برده و ارباب، احکامی بر پایهی حفظ کرامت انسانی وضع نمودند؛ از نهی از آزار و تحقیر آنان گرفته تا گشودن راههای متعدد برای آزادی، مانند کفاره قرار دادنِ آزادسازی برده در برابر برخی گناهان.
البته در تعدادی از فرهنگها و تمدنها هم طبقهای از تاجران برده وجود داشت که به دور از قرارداد جنگ، با «شکار انسان» و یورش به جوامع ضعیفتر، دیگران را برای فروش به اسارت میبردند؛ اما بردهداری تا هزاران سال، به نژاد یا رنگ پوست محدود نبود. آنچه وضعیت را بهطور کیفی دگرگون کرد، آغاز عصر اکتشاف و استعمار در اروپا بود؛ زمانی که طعم این تجارت سیاه به مذاق قدرتهای نوظهور اروپایی شیرین آمد.
پرتغالیها که پیشگام عصر اکتشاف بودند، به قصد یافتن مسیر دریایی به سوی هند و چین، دو قطب اقتصادی آن دوران، به تدریج سواحل غرب آفریقا را میپیمودند تا با دور زدن آفریقا به مقصود خود برسند. در حین این فرایند روابطی بر پایه تجارت میان پرتغالیها و آفریقاییها شکل گرفت. همین رفتوآمدهای تجاری به بستری برای شکلگیری ساختاری نو برای بردهداری تبدیل شد؛ بردهداریای که این بار نه مثل گذشته بر مبنای شکست در جنگ، بلکه بر اساس رنگ پوست و نژاد سازماندهی شده بود. پرتغالیها با توجیهات مذهبی و اقتصادی، به تدریج انسان آفریقایی را از جایگاه اسیرِ جنگباخته به سطح «کالای صادراتی» تنزل دادند؛ کالایی که میشد آن را در دفاتر حسابداری امپراتوریهای مسیحی اروپا در کنار شکر و طلا و ادویه ثبت کرد. اما این الگو خیلی زود از انحصار پرتغال خارج شد. اسپانیا و پس از آن هلند، بریتانیا و فرانسه، هر کدام سهم خود را در گسترش و صنعتیکردن این تجارت سیاه برداشتند و از آن یک شبکه تجاری گسترده در اقیانوس اطلس ساختند؛ شبکهای که بعدها به «مثلث تجاری آتلانتیک» شهرت یافت: از اروپا کالا و اسلحه به آفریقا میرفت، از آفریقا بردگان سیاه به آمریکا، و از مزارع قارهی جدید، شکر و پنبه و سایر محصولات به بندرهای اروپایی بازمیگشت. در این فرایند، انسان سیاه و رنگینپوست نه فقط به زورِ اسلحه، که با زبان «تمدن»، «پیشرفت» و «مسیحیسازی» از جایگاه انسانی محروم شد و به جایگاه کالایی تجاری تنزل پیدا کرد. به این ترتیب، قدرتهای استعمارگر اروپایی بردهداری را از یک واقعیت تلخ اما پراکنده، به یک نظام هدفمند، نژادمحور و سودمحور جهانی تبدیل کردند؛ همان قدرتهایی که بعدها کوشیدند در روایت رسمی تاریخ، خود را پرچمدار آزادی و حقوق بشر معرفی کنند.
در دنیای امروز، شاید به ظاهر بردهداری از میان رفته باشد، اما همچنان بندهایی وجود دارند که از جنس زنجیر و قفل نیستند، بلکه از جنس عادتها، نیازها و سازوکارهاییاند که آزادی را آرام و بیصدا محدود میکنند. انسان امروز در دل قراردادهای ناعادلانه، نظامهای مصرفمحور، بدهیهای پایانناپذیر و ساختارهایی که ارزش انسان را با سودآوری میسنجند، گرفتار گونهای تازه از اسارت است؛ اسارتی نامرئی اما واقعی و فراگیر که با توهم آزادی انسان را به بند کشیده است!