روزنامه شریف
روزنامه شریف
خواندن ۴ دقیقه·۵ سال پیش

تخیل؛ پناهگاه آخر

هیچ امیدی برایت باقی مانده؟ فکر می‌کنی چه می‌شود؟ آیا هیچ راهی پیش روی‌مان هست؟ این پرسش‌هایی‌ست که این روزها خیلی‌هایمان از یکدیگر می‌پرسیم؛ و هیچ جوابی نیست. در چشم‌های یکدیگر به دنبال بارقه امیدی می‌گردیم؛ و نیست. حالا که تازه کمی از فاجعه فاصله گرفته‌ایم، حالا که فریاد جای خودش را به سکوت داده است، کم‌کم یأسی بر جای خشمِ فرّارمان رسوب می‌کند.

اما مهم‌ترین چیزی که در این یأس خودنمایی می‌کند، نه امکان‌ناپذیر بودنِ رسیدن به وضعیتی دیگرگون، بلکه امکان‌ناپذیریِ تخیل چنین وضعیتی است. شاید این بیت از خاقانی توصیف خوبی از چنین وضعیتِ معلقی باشد:

دست‌خون است در این قمره خاکی که منم

آه اگر ششدره دورِ قمر بگشایید

ششدره وضعیتی در بازی تخته‌نرد است که برای ادامه بازی باید مهره‌یمان را زنده کنیم اما مهره‌های حریف همه شش‌ خانه‌ ممکن برای قرار گرفتن مهره ما را پر کرده‌اند. در چنین وضعیتی است که حتی بخت‌یاری هم کافی نیست و در وضعیتی معلق تنها باید به خالی شدن یکی از خانه‌ها امیدوار بود. این بن‌بست، به‌مانند سدّی که ورای خود را می‌پوشاند، امکان اندیشیدن به «بعد» را مطلقا از ما می‌گیرد. همه چیزی که دیده می‌شود، سدی است که باید از بین برود. اما هنگامی که سد از بین برود، دیگر برای اندیشیدن دیر شده است.

گرفتار شدن در اکنونِ ابدی، چنین وضعیتی را برای ما رقم می‌زند و امکان تخیلِ وضعیتی متفاوت را از ما می‌گیرد. شاید نمودی از این فقدان را بتوانیم در شعارهای این روزهایمان ببینیم. در میان خیل عظیم شعارهای سلبی(البته با گسترش اندکی در معنای این واژه)، مثل شعارهایی با تکرار «نمی‌خواهیم» یا «استعفا» و یا شعارهای وصفی‌ای که معنای ضمنی آن‌ها هم سلبی است، کم‌تر شعاری هست که جنبه‌ای ایجابی داشته باشد؛ مثل شعاری که رفراندوم را درخواست می‌کرد. قبل از هر برداشت دیگری باید بگویم که این‌جا مسئله نه محتوای مستقیم شعارها که دلالت‌گریِ شکل آن‌هاست. از طرف دیگر، وفور شعارهای نفی‌کننده در چنین شرایطی کاملا طبیعی است؛ اما همین طبیعی بودن است که امکانِ تخیلِ امر غایب را از ما می‌گیرد. شعارهای ایجابی، مستلزم چنین تخیلی هستند؛ هرچند در همین مثال هم می‌بینیم که تأیید و درخواستِ امر غایب، به‌طور ضمنی ردّ امر حاضر را در خود دارد.

این یک ناتوانیِ جمعی و محدودیتی است که آگاهی همه ما کمابیش به آن دچار است؛ فقدانی که حتی بیش از خودِ شعارها در سکوت‌های کوتاه میان دو شعار دیده می‌شد. وقتی که جمعیت از تکرار یک شعار خسته می‌شد، اما گویی شعارِ بعد پیشاپیش خودش را به ذهن نمی‌کشید و سکوتی لازم بود؛ سکوتی که لکنتِ زبان و تخیل جمعی ماست. بی‌شک ضعف تخیل جمعی ما، محصول این یأس‌های مقطعی نیست. چنین موقعیت‌هایی فقط قدرتِ انکار این ضعف را از ما می‌گیرند و ما را با واقعیتی عریان روبه‌رو می‌کنند.

این محدودیت هرچند جمعی، اما ناگزیر نیست. شاید واکنش شاعران به وضعیتِ پس از کودتای ۲۸ مرداد، نمونه خوبی باشد. «کاوه‌ای پیدا نخواهد امید/ کاشکی اسکندری پیدا شود»؛ این واکنشِ همه شاعران به چنان بن‌بستی نیست. کسانی دیگر هستند که حتی با وجود محتوای کاملا ناامیدانه، «رغمارغمِ بیداد» شعرهایشان حضور قاطع امرِ غایب است. در چنین شرایطی حتی شعری مثل «هست شبِ» نیما، با وجود یأس سیاه خود، به دلیل ارتباطی که با اکنونِ خود برقرار می‌کند حاوی عنصری فرارونده است؛ زیرا ارتباط برقرار کردن با اکنون، به معنای زمان‌مند کردن و دوری از ازلی‌-ابدی پنداشتنِ آن است. به این معنا وقتی سخن از تخیلِ امر غایب می‌شود، بحث خوش‌بینی کور نیست. اتفاقا در چنین شرایطی دو نوع واکنش می‌تواند تخیل وضعیتی متفاوت را به حاشیه ببرد. یک واکنش از جنس شعر «کاوه یا اسکندر» اخوان که بن‌بست را ابدی می‌پندارد و به دامان گذشته‌ای رمانتیک می‌خزد و یکی دیگر واکنشی که با خوش‌بینی خود، به آینده‌ای رمانتیک پناه می‌برد و مواجه شدن با یأس خود را نمی‌پذیرد. به همین خاطر، تخیل وضعیتی دیگرگون، به معنای تخیل وضعیتی که هیچ ارتباطی با موقعیت کنونی نداشته باشد، نیست. دست‌کم در یک خوانش، به معنای تخیل وضعیتی متفاوت است که برای جامعه‌‌‌ای با همه‌ی فردیت‌های تاریخی خود مطلوب می‌دانیم؛ هرچند هیچ راهی برای رسیدن به آن در موقعیت کنونی به ذهن نمی‌رسد. روشن است که اگر آینده خود را وضعیت یکی از کشورهای «پیشرفته» دنیا در نظر بگیریم، ‌همه‌ی ویژگی‌های خاص جامعه‌ی خود را نادیده‌ گرفته‌ایم و به همین خاطر چنین وضعیتی نمی‌تواند با «اکنونِ» ما ارتباط برقرار کند. این‌جا دیگر تخیلی در کار نیست. آنچه به ذهن آورده می‌شود، امری حاضر در جغرافیایی متفاوت است، نه امری غایب که باید برای جامعه‌ای با تاریخ خاص خود به‌کمک تخیل برساخته شود. و البته مهم‌تر از ترسیمِ خیالیِ موقعیتی عینی، زنده ‌نگه‌داشتن توان تخیل است که برای فراروی از «آنچه هست» به «آنچه می‌تواند باشد» ضروری است؛ زنده‌ نگه‌داشتن این باور که آن سوی سدّ، چیز دیگری وجود دارد.

شاید به باور خواننده، شعارها و سکوت‌های تجمعات، چنین دلالتی نداشته باشند. من هم اصراری به درست بودن این برداشت‌ها ندارم. هدف این نوشته نه تحلیل شعارها و شعرهایی که به آن‌ها اشاره شد، بلکه استفاده از آن‌ها برای بیانِ مسئله‌ای‌ست. این‌‌ها خود بخشی از تلاش من برای تخیل وضعیتِ بعد از «ششدره» مشترک کنونی ماست که بدون کلنجار رفتن با کوریِ اکنون، ناممکن است. شاید درباره همین کوریِ اکنون است که نیما می‌گوید:

هست شب همچو ورم‌کرده تنی گرم در استاده هوا

هم از این روست نمی‌بیند اگر گمشده‌ای راهش را


محمد جوانمرد

دانشگاه شریفروزنامه شریفاعتراضدی 98شعار
روزنامه شریف/ اخبار راستکی دانشگاه صنعتی شریف را از روزنامه دنبال کنید.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید