ویرگول
ورودثبت نام
روزنامه شریف
روزنامه شریف
خواندن ۶ دقیقه·۲ سال پیش

توضیح یک واقعه

من در چند مرحله به خط تقابل «متقاضیان ورود» به سلف و «ممانعت‌کنندگان» از ورود به سلف نزدیک شدم.
1. اولین بار از بین جمعیت متقاضیان ورود نزدیک در شدم و با صحبت با دکتر فاطمی قرار شد متقاضیان ورود را به پایین پله راهنمایی کنیم تا ممانعت‌کنندگان از سلف خارج شوند. به درخواست چند نفر از همکاران و دانشجویان و من، متقاضیان ورود به سلف به پایین پله‌ها رفتند. ولی ممانعت‌کنندگان علی‌رغم تلاش دکتر فاطمی و دکتر جلیلی حاضر به ترک سلف نشدند. به طور خاص آقایی که بار دیگر در متن به عنوان آقای «الف» از او یاد می‌کنم، گفت من از فرمانده‌ام دستور می‌گیرم. نه از رییس دانشگاه و یا دکتر فاطمی و درخواست من برای ترک سلف قبل از رخ دادن خشونت را رد کرد.
2. در مرحله‌ی دوم از داخل سلف تلاش کردم، با صحبت با ممانعت‌کنندگان آن‌ها را قانع به ترک سلف کنم. چند نفر از دانشجویان بودند که بسیار با من هم‌دل بودند. ولی نه اساتیدی که آن‌جا بودند، نه من و نه دانشجویان هم‌دل توفیقی نداشتیم. در این مرحله برایم کاملا محسوس بود که تا چند دقیقه‌ی دیگر این مقاومت خواهد شکست. بنابراین از حراست دانشگاه در هنگام خروج از در جنوبی خواستار باز شدن همه‌ی درهای جنوبی به سمت بیرون شدم که فضا برای تخلیه‌ی سریع سلف آماده شود. دکتر جلیلی هم آن موقع در آن‌جا حضور داشتند و با همکاری ایشان این اتفاق رخ داد.
3. وقتی دوباره به بیرون سلف رفتم در لحظاتی دیدم که صفحات روی میزها که پشت در سلف قرار داشت، یکی یکی روی دست متقاضیان ورود در حال دست به دست شدن و خارج شدن از سلف است. دیگر روشن بود که تا حداکثر یکی دو دقیقه‌ی دیگر جمعیت متقاضیان وارد سلف خواهند شد. تصور تقابل دانشجویان خشمگینی که تا لحظاتی دیگر وارد سلف خواهند شد و جمعیت ممانعت‌کنندگان برایم غیرقابل تحمل بود. بنابراین دوباره به سلف برگشتم و این بار سعی کردم از بلندی صدایم استفاده کنم و با قسم دادن ممانعت‌کنندگان از آن‌ها بخواهم از سلف خارج شوم که جمیع شرایط آن لحظات و تلاش‌های دیگران و من به لطف خدا اثر بخش بود و اکثریت به سرعت به سمت در خروجی حرکت کردند.
4. در همین لحظات که جمعیت بیرون در حال ورود به سلف و جمعیت درون در حال تخلیه آن بودند، بدترین اتفاقات آن روز را دیدم. اول این که، یکی از کسانی که داخل سلف بود، میله‌ای که شاید پایه‌ی میزی بود را برداشته بود که به نظر می‌رسید قصد استفاده از آن به عنوان سلاح برای تقابل با متقاضیان ورود را دارد. به لطف خدا، با صحبتی بسیار کوتاه قانع شد که این ایده بسیار اشتباه است و آن را انداخت و از سلف خارج شد. وقتی به سمت در غربی که جمعیت از بیرون آن در حال ورود بودند برگشتم دو نفر از دو گروه را دیدم که با هم گلاویز شدند و با هم روی زمین افتادند. با توجه به ترکیب جمعیتی آن لحظات واضح بود که تا لحظاتی دیگر چه بر سر ممانعت‌کننده‌ی روی زمین افتاده خواهد آمد. بنابراین خودم را به آن‌ها رساندم و سعی کردم مانع چند نفری که در چند ثانیه به سمت او حمله‌ور شده بودند شوم که او را نزنند. در این حین مشت یا لگد یکی از کسانی که می‌خواست او را بزند از پشت به سر من خورد که باعث خون‌ریزی خفیفی در سرم شد و البته به وضوح هدفش من نبودم. احتمال ضعیفی هم می‌دهم که شاید کسی در تلاش برای رهایی آن دانشجو ضربه‌اش به من خورده باشد. کمی هنوز گیچ این ضربه بودم که خدا رو شکر آن دانشجو توانست به سمت در جنوبی برود و خارج شود. در حالی که تلاش می‌کردیم، بین دو گروه فاصله بیاندازیم و از خروج همه‌ی ممانعت‌کنندگان که در سلف بودند مطمئن شویم، از داخل یا خارج پرتاب شیئی، شیشه‌ی در جنوبی را شکست که خدا را باید شکر کنم آن شیٔ و شیشه به ما برخوردی نداشت. بعد از آن که خیالمان از تخلیه سلف از ممانعت‌کنندگان راحت شد با دکتر شریفی زارچی به سمت در جنوبی حرکت کردیم. در این حال آقای «الف» با فریادهایی بر سر من مرا مقصر مضروب شدن دوستانش می‌دانست و وقتی دکتر شریفی را دید، این برخورد را با چند حرف اضافه با دکتر شریفی ادامه داد. به پیشنهاد چند نفر تصمیم گرفتیم از این جمعیت فاصله بگیریم که یکی از بچه‌ها با دست و بال خونی محکم دست مرا گرفت و کشید و می‌خواست بگوید که ببین ما را زدند و … شاید او هم مرا در این مضروب شدن مقصر می‌دانست. لحن فریاد و نحوه‌ی کشیدن دست من صحنه‌ای است که فکر می‌کنم باعث شد ناظران از دور فکر کنند او به من سیلی زده. مخصوصا که چند نفر از ممانعت‌کنندگان بعد از این صحنه سعی در عذرخواهی از من داشتند و این که من بعد از جدا شدن از این جمعیت از بغض این که دانشجوهایمان هم دیگر را زدند، برای دقایقی صورتم را گرفتم و در کناری نشستم و گریه کردم.
5. اما نکته‌ای که می‌خواستم در انتها به دوستان هر دو گروه بگویم این است که در خواسته‌ها و رفتارهایتان خط قرمز داشته باشید و افراد بدون خط قرمز از دوستانتان را قویا کنترل کنید و حتی از جمعتان خارج کنید. اگر آن میله را از دست آن دانشجو در سلف نگرفته بودیم، اگر آن دانشجو نتوانسته بود از دست آن گروه خشمگین فرار کند، اگر آن ضربه‌ی بی‌اختیار به سر من کمی جا به جا می‌خورد، اگر آن شئ پرتابی و یا شیشه‌هایش به کسی برخورد می‌کرد و یا … هر کدام می‌توانست ما را امروز با سناریویی غیرقابل بازگشت و غیر قابل بخشش مواجه کند و همه‌ی این اتفاقات نتیجه‌ی رفتار چند آدم تندرو و بی‌اعصاب بود. قطعا دوستان این افراد باید آن‌ها را کنترل کنند؛ نه طرف مقابل. به باور من اکثریت دانشجوهای دو گروه خط قرمز داشتند. ولی این خشونت‌ها و بدرفتاری‌های دوستان بی‌اعصابشان را طبیعی و نتیجه‌ی رفتار طرف مقابل می‌دانستند و با آن برخوردی نداشتند و این به نظر من اشتباه هر دو گروه است. خدا به همه‌ی ما رحم کرد که این رفتارها (که این چند مورد را من دیدم و قاعدتا بیش از این بوده است) فاجعه‌ای به بار نیاورد و دقت کنید اگر رفتار کنترل نشده‌ی دوستان بی‌اعصابتان فاجعه‌ای رقم زده بود، شما بازنده‌ی اصلی این بازی در افکار عمومی و … بودید. پس برای منفعت خودتان هم که شده، این اندک دوستان بی‌اعصابتان را کنترل کنید تا این اقلیت بی‌اعصاب و بدون مرز برای دانشگاه و دانشگاهیان و به طور خاص خودتان فاجعه به بار نیاورند. متاسفانه چند نفر از این بی‌اعصاب‌ها در دو طرف نقش لیدری داشتند که این اوضاع را خیلی ترسناک‌تر هم می‌کند و وظیفه‌ی شما را سنگین‌تر.

تقابلدکتر فاطمیبی‌اعصاب‌ها
روزنامه شریف/ اخبار راستکی دانشگاه صنعتی شریف را از روزنامه دنبال کنید.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید