در یک بعدازظهر پاییزی بارانی (یکشنبه ۱۷ آذر)، در سالن مطالعه دانشکده مهندسی مکانیک جای سوزن انداختن نبود. در واقع این سالن به یک سالن اجتماعات شبیه شده بود که دانشجویان -بیشتر ورودیهای ۹۸ – دور تا دور آن نشسته بودند و منتظر بودند تا برنامهای موسوم به «دورهمی به مناسبت روز دانشجو» شروع شود و یک گفتوگو درباره «کار دانشجویی» بشنوند.
در این دورهمی -که به همت بچههای محور و صنفی مکانیک برگزار شد- چندتن از فعالین سابق دانشجویی نیز حضور داشتند؛ مانند علی لطفی (دبیر دوره قبل صنفی مکانیک و عضو و سرپرست صنفی مرکز)، سبحان رحمانی (دبیر دوره قبل انجمن علمی مکانیک –محور- و دبیر دبیران انجمنهای علمی)، علی یارندی (دبیر ۲ دوره قبل محور)، امیرمهدی حسنی (دبیر جشنواره مکانیک دوره قبل و مسئول سرگروهها در اردوی ورودیهای ۹۸) و محمدحسین قاسمی (دبیر سال گذشته کانون شعر و ادب و دبیر دبیران کانونهای فرهنگی).
برنامه با صحبت افراد بالا شروع شد و هرکدام خودشان و پیشینه فعالیتهای دانشجوییشان را معرفی کردند. در ادامه این سوالات مطرح شد: تعریف کار دانشجویی چیست؟ شکل ایدهآل آن چیست؟ چگونه یک فرد باید بفهمد به حوزههایی که شما در آن فعالیت کردهاید علاقه دارد یا نه؟ و .... . فعالین سابق به آنها پاسخ دادند و دانشجویان حاضر نیز نظر خودشان را گفتند. گزیدهای از صحبتهای مطرح شده در این گفتوگوها را در زیر میخوانیم.
فضای محک و تجربه
اگر به کاری علاقه دارید، اگر باور یا آرمانی در ذهن شماست، قبل از اینکه تنبیه یا دستمزدی برای آن وجود داشته باشد می توانید آزادانه آن را در فعالیت دانشجویی تجربه کنید. با یک چرخ در دانشگاه میتوان مکانی را پیدا کرد که آدمهایی -معمولا مشتاق و معمولا لایق- در آنجا باشند که بتوانید در آنجا تجربهای را که میخواهید داشته باشید. نکتهاش اینجاست که تا زمانی که کاری را «انجام ندهید»، نمیفهمید که دوستش دارید یا نه. آدم با این آزمون و خطاها هم خودش را میشناسد و هم ارتقا مییابد؛ یعنی فردی که میرود داخل یک فعالیت دانشجویی با فردی که میآيد بیرون فرق دارد؛ به تعبیر مکانیکیاش «آچارکشی» میشود!
فعالیت دانشجویی ایدهآل؟
ذات دانشجویی کنشگری و جنگیدن و کارهای جدید کردن است. اگر قرار بود فرق دبیرستان و دانشگاه این باشد که صرفا کتابهایمان کلفتتر و پروژههایمان سنگینتر بشود، همان دبیرستان را تا چند پایه ادامه میدادیم؛ اسمش نمیشد دانشگاه! هر دانشجو، باید یک فعالیت دانشجویی حداقلی داشته باشد، همه ما باید یکی دو باری درگیرش بشویم تا بفهمیم اصلا به دردمان میخورد یا نه؛ که احتمال قوی به درد میخورد. نگاه کنید به ویدئویی که برای فارغ التحصیلی بچههای مکانیک ۹۴ ساخته شد و در آن چندین نفر میگویند: «اگر برمیگشتم به اول دانشگاه، در یکی از کانونها یا انجمنها فعالیت میکردم.» خلاصه که نرسید به ویدیوی فارغ التحصیلی و این را بگویید!
آن روی سکه
ممکن است فعالیت دانشجویی آنقدر جذاب باشد که فرد بدون اینکه بفهمد تمام زندگیاش بشود کار دانشجویی. درس، کار، ازدواج یا تصمیمهای جدی زندگیاش را موکول کند به بعد از کار دانشجویی. کار دانشجویی خیلی فرصت خوب و بستر سریعی برای رشد است ولی ممکن است آدمها خیلی غرق آن بشوند. راه حل: افراد باید آگاه باشند نسبت به کاری که میکنند: «من درس و رشتهام برایم خیلی مهم است، صرفا قرار است فضاهای مختلفی را تست کنم؛ مثل انجمن علمی، خیریه، شعر و ادب و ... .» اتفاقی که میتواند در نتیجه انتخاب آگاهانه بیفتد که با درگیر شدن در این کارها ذرهذره تصمیمتان را بگیرید که مثلا رشتهتان را عوض کنید. نه اینگونه که: «من افتادهام در کار دانشجویی، خیلی هم جذاب است؛ یا مسئولیتهایی گرفتهام و نمیرسم درس بخوانم. چون نمیرسم درس بخوانم، نمرههایم کم میشود. چون نمرههایم کم شده است، فکر کنم من به درد رشتهام نمیخورم.» این فرد کیف کرده است با فضای دانشجویی و انگار آن نخ تسبیح از دستش بیرون رفته است.
آورده کار یا آورده شما؟!
یکی از چیزهایی که در کار دانشجویی خیلی تقویت میشود «قدرت انتخاب» است. در دوران دبیرستان و قبل از آن، گزینهها بسیار اندک است و مسیر بسیار مشخص ولی زندگی واقعی اینجوری نیست. آدم مجبور میشود انتخاب کند و پای آن بایستد. هیمن انتخاب در مورد کارهای دانشجویی پربسامد است: زیر این بار بروم یا نروم؟ که خود این با تعهد و مسئولیتپذیری درگیر است.
یا مثلا شما مهارتهای نرم را خیلی راحت یاد میگیرید. البته بعدا می فهمید که اینها را یاد گرفتید. شما وقتی میروید جایی مذاکره کنید، اعتبار شریف در دستتان است؛ اعتباری که خودتان هم به دست نیاوردید و در بیرون برای آن سر و دست میشکانند. یا فرصتهای شغلی بیشتری نصیبتان میشود. اگر یک فارغ التحصیل بخواهد چند نفر از دانشجویان دانشکده را انتخاب کند، مسلما نمیرود کسی که سر کلاس استاتیک نشسته است را انتخاب کند؛ میرود از دفتر انجمن علمی و ... یک نفر را برمیدارد.
در کار دانشجویی مهارتهایی مثل مدیریت تیم را یاد میگیرید. همچنین شما خیلی زود وارد کارهای جدی میشوید که در آنجا فرصت آزمون و خطا کردن نیست.
فرصت تغییر در زندگی ایجاد میشود. اینکه بتوانید تغییری ایجاد کنید. مثلا فعالیتی که همیشه در حد یک آرزو بوده را بیایید، برای اولین بار انجام دهید و بعدش جا بیفتد. در ادامه این تغییر برایتان مثل بچهای میشود که خودتان بزرگ کردهاید!
کار دانشجویی خودش هدف نیست، وسیله است. شریف هیچ فرقی با یک دبیرستان و دانشگاهها ندارد (استادان، آزمایشگاهها و ...) حتی ضعیفتر هم هست. آنچه که در اینجا فرق میکند آدمها هستند. آدمی داریم که بعد از چند سال انصراف میدهد و میرود پزشکی میخواند، آدمی داریم که سال اولش استارتآپ میزند و سال آخر درآمد چند میلیاردی دارد. میتوان در اینجا جمعهای مختلفی از آدمهای متنوع درست کرد؛ برای اینکه یک قدم به هدفهای خودمان نزدیکتر شویم.