صدای مدیر دانشگاه در گوشم میپیچد که «شما خوششانس هستید که اینجایید» و من متشکر هستم که در MITدرس میخوانم و تحصیلاتی در سطح جهانی خواهم داشت که در آینده به من کمک خواهد کرد. اما در این نوشته میخواهم به مدیران دانشگاه نشان دهم چقدر سخت است که با تکیه بر کمکهزینه دانشجویان تحصیلات تکمیلی دانشگاه بتوان از عهده هزینههای همسر و فرزندم برآیم. مدیران دانشگاه نسبت به شرایط مالی دانشجوی بینالمللی همراه با خانوادهاش که ناشی از سیاستهای دانشگاه است، بیتفاوتند. این سیاستها باعث شده امثال من در یکی از ثروتمندترین دانشگاهها در ثروتمندترین کشور جهان، در نزدیکی خط فقر در تلاش برای تأمین مالی زندگی باشم و در عین حال تهدید به اخراج هم بشوم. این مشکل بسیاری از دانشجوهای تحصیلات تکمیلی است و من آن را نه برای درخواست کمکهای خیرخواهانه بلکه برای تغییر در ساختارهای دانشگاه بیان میکنم.
قوانین ایالات متحده اجازه کار به همسرم نمیدهند و تنها منبع درآمد ما همان کمکهزینه تحصیلی دانشگاه است به مبلغ سالانه 30 هزار دلار که با توجه به هزینههای زندگی، خانواده را از نظر مالی در تنگنا قرار داده است. هزینههای مسکن در شهر کمبریج بسیار بالا است و تقریبا 70درصد هزینههای ما صرف مسکن میشود، بسیار بالاتر از سقف تعیینشده در وزارت مسکن و توسعه شهری. این در حالی است که محل اسکان ما ارزانترین انتخاب برای ما بود. دانشگاه هیچ کمک اضافهای نمیکند، حتی برای دانشجویانی که تحت نظر خودش اسکان داده شدهاند. در نتیجه من حتی نمیتوانم اولین نیازهای زندگیام را تأمین کنم و معمولا چند روز پس از پایان موعد پرداخت هزینه ثبتنام، هزینهها را پرداخت میکنم. یکبار پس از تأخیر 3 روزه، 100 دلار جریمه و تهدید به اخراج شدم.
حتی اگر هزینههای اسکان را نداشتم، هزینه بسیار بالای بیمه سلامت خانواده دانشگاه (400 دلار در ماه) به تنهایی فشار مضاعفی وارد میکند. بعد از آن باید مبلغ اندک 50 دلار در ماه را بهعنوان هزینه زندگی دانشجویی پرداخت کنم. در نهایت هفتهای کمتر از 60 دلار برای غذا، حملونقل و دیگر هزینههای جاری زندگی باقی میماند. علیرغم اینکه در دو سال گذشته راهکارهایی برای کمک به بهبود شرایط ما اتخاذ شده، تغییر سیاستهای دانشگاه باعث شده زندگی ناممکن شود. برای مثال MIT از دو سال قبل هزینههای مراجعه به اورژانس خارج دانشگاه را به 100 دلار افزایش داد، سپس ساعتهای مراجعه را هم نصف کرد (از 8 صبح تا 7:30 بعدازظهر) و روی خدمات کودکان هم محدودیت گذاشت. هرچند همین خدمات محدود هم معمولا ارائه نمیشود و به ما میگویند یا به خارج دانشگاه مراجعه و یا شکایت تنظیم کنیم.
اتفاق ناراحتکنندهای که چند ماه قبل برای من رخ داد، مرتبط با این موضوع است. فرزند من تب شدیدی گرفت، با بخش اطفال تماس گرفتیم و شرایط را شرح دادیم. گفتند وقت خالی وجود ندارد و یا باید به اورژانس مراجعه کنیم یا به بیمارستان کودکان. در بیمارستان گفتند اگر تب تا روز بعد کم نشد، حتما باید بچه را به دکترش در بخش اطفال دانشگاه نشان دهیم. سعی کردیم وقتی از دکتر بگیریم اما گفتند همچنان وقت خالی نیست. دختربچه من در تب میسوخت و لکههای قرمزرنگی در تمام پوستش دیده میشد. برای بار سوم به اورژانس اطفال مراجعه کردیم اما باز هم گفتند وقت ملاقات ندارند و در نهایت هیچ دکتری او را معاینه نکرد. هرچند پس از یک هفته دختر من بهتر شد اما فشار بسیار زیادی به من و همسرم وارد آمد و مضافا اینکه باید 300 دلار هم برای مراجعاتم پرداخت میکردم، بیشتر از تمام بودجه یکماهه خودم.
درحالیکه دیگران مشغول برنامهریزی برای آخر هفتههایشان هستند، تغییر سیاستهای دانشگاه باعث شده ما تمام آخر هفتهها را در اضطراب بگذرانیم. اضطراب از اینکه ممکن است بچه ما مریض شود و نتوانم از عهده هزینههای درمانش برآیم. من و همسرم حتی در اوج مریضی، آخر هفتهها به اورژانس مراجعه نمیکنیم و مجبوریم تا صبح روز اول هفته بعد بیماری را تحمل کنیم. اما نمیتوانیم چنین کاری را با کودکمان انجام دهیم. تنها میتوانیم نیازهای سلامت کودکمان را اولویتبندی کنیم، که این به معنای کاهش سطح سلامت خودمان است؛ از دو سال قبل که درمانگاه MIT اکیدا توصیه کرده بود باید عینک بزنم هنوز نتوانستهام تهیه کنم، با وجود نیاز به مراجعه به دندانپزشک نتوانستیم آن را انجام دهیم.
دانشگاه تغییرات در قوانین خود را بدون مشورت با دانشجوها انجام میدهد و نمیداند چقدر میتواند روی زندگی آنها تأثیرگذار باشد. دانشگاهی با این سطح ثروت در هیچیک از نظرسنجیهایش درباره وضعیت سلامت روانی دانشجوها و خانوادهشان سوالی نپرسیده است. هرچند از طرف دانشکده و استاد راهنما حمایتهای زیادی از من شده اما متأسفانه مدیریت دانشگاه با وجود درخواستهای متعدد من طی شش سال گذشته حتی ذرهای حمایت نداشته است. این رویکرد که «شما خوششانس هستید که اینجایید» یا «شما مسئول مشکلات خودتان هستید» فراگیر شده است. مثلا وقتی یکبار از مسئول ثبتنام خواستم جریمه دیرکرد یکهفتهای مرا تا ترم بعد معلق کند تا بتوانم آن را پرداخت کنم، در میان جمع فریاد زد «MIT موسسه خیریه نیست» و مرا در کمال شرمساری به دفتر دیگری فرستاد. در آنجا به من گفته شد «دانشگاه همیشه در برابر هزینههای تحصیلی قوانین مشخصی داشته و شما هم این را میدانستید و پذیرش گرفتهاید و بدتر از آن، یک بچه هم دارید» که باز هم باعث شد خود را سرزنش کنم.
هرچند میدانم بر اساس قوانین دانشگاه، کمکهزینه تحصیلی قرار نیست تمام هزینههای زندگی را پوشش دهد اما دانشجویانی مثل من چگونه باید زندگی کنند وقتی این کمکها حتی یکچهارم هزینههایشان را هم پوشش نمیدهد؟ دانشگاه لااقل میتواند بودجهای برای مسکن دانشجویان واجد شرایط اختصاص دهد. شرایط فعلی غرور ما را بهعنوان دانشجو و پدر و مادر خدشهدار میکند. تنها میتوانم داستان زندگی خود را با دیگران مطرح کنم تا بدانند آنها هم در سختیهای زندگیشان تنها نیستند. با این حال افتخار میکنم که همچنان در حال تلاش برای خانوادهام هستم. اما بهعنوان دانشجوی یکی از بهترین دانشگاهها فکر میکنم لیاقت زندگی بهتری را داشته باشیم.
منبع: thetech.com