چند روزی از تجمع دوشنبه ۲۸شهرویور نگذشته بود که دوباره فراخوان یک تجمع دیگر برای شنبه ۲مهر ساعت ۶ عصر منتشر شد.
تجمع قبلی در کانال انجمن اسلامی تبلیغ شد، اما این فراخوان اولین بار به دست یک اکانت بینام و نشان در توییتر بود. آمار دقیقی از مجموع بازدیدها در توییتر و تلگرام در دست نیست اما احساس دانشجویان این بود که فراخوان جدید افراد بیشتری را درگیر کرده.
دانه دانه خبر مجازی شدن همهی دانشگاههای تهران به گوش میرسید. اما شریف احتمالا بابت سختگیری بسیار بیشتر بر روی دسیپلینهای آموزشی، کماکان به حضوری بودن تاکید میکرد.
باید پیشبینی میشد؛ اما به دلیل التهاب فضا یا هر نکتهی دیگر دیر فهمیده شد عاقبت این کار چیست. شنبه ظهر خبر میرسید که داخل گروههای باقی دانشگاهها چرخیده امشب به شریف بیایند. از هردو طرف ماجرا.
شریف رسما تنها صحنهی بروز جریانهای مختلف در ۲ مهر شد.
ساعت۶ شد؛ دستهای با پرچم ایران نزدیکتر به سردر و دستهای با شعار و دستزدنی هماهنگ از روبروی دانشکدهی کامپیوتر به سمت دانشکدهی جدید هوافضا به راه افتادند.
دقایقی آنجا توقف کرده و دوباره راه افتادند به سمت سردر. شعارها در این مدت قطع نمیشد. "زن، زندگی، آزادی" و شعارهای ضد افرادی که با پرچم ایران سمت سردر بودند شروع کارشان بود.
دو جمعیت با حائل شدن حراست دانشگاه که تعدادشان شاید ۳برابر تجمع قبلی بود روبروی هم با فاصلهی حدود ۳_۴ متر ایستادند.
پورتابل، میکروفون و یک سن آنجا بود. چندنفری که هر کدام به سمتی از ماجرا تعلق داشتند، گویی که از قبل هماهنگشده باشد تلاش کردند فرصتی برای صحبت فراهم کنند.
از هردوطرف کسانی برای صحبت به بالای سن رفتند، اما جمعیت ملتهبتر از تحمل شنیدن صحبتها بود. افراد نزدیکتر به سردر تلاش بیشتری برای سکوت موقع صحبت افراد داشتند. بهجز زمانی که فردی با سر و روی پوشیده آمد و چیزهایی گفت که سر و صدای این جمعیت را بلند کرد.
اما در آن سمت ماجرا، تقریبا ثانیهای از صحبت کسی سکوت نبود. حتی با جعبهی آبمیوهی پرتقال بر سر یکی از افرادی که برای صحبت روی سن رفته بود زدند. عصبانیت و ابراز تنفر دوطرف از هم بیشتر شد.
تریبون آزاد که ظاهرا انتخاب مناسبی برای آن فضا نبود جمع شد.
اما افرادی که در جهت شمالی دانشگاه قرار داشتند هیچ تحفظی برای استفاده از هرگونه الفاظ رکیک نداشتند. بعد از تریبون آزاد بیشتر نیز شد. برای هرکسی که مخاطب شعارهایشان بود. البته برخی که بیرون جمعیت ایستاده بودند، میگفتند با هر شعار خارج از ادب و رکیک عدهای از آن جمع کاسته میشد. فحوای شعارهایشان ضدیت با جمهوری اسلامی، ارکانش و طرف مقابل بود.
جمعیت با پرچم ایران نیز شعارهایشان در دفاع از اصل ولایت فقیه، جانفشانی برای وطن و... بود.
شعارها همانطور ادامه یافت، حوالی ساعت۷ فردی که ظاهرا از حراست بود دوباره مانند تجمع قبلی گفت دوگروه با شمارشش صحنه را ترک کنند. جمعیت شمالی به طرف بالا و جمعیت جنوبی به طرف مسجد بروند. این اتفاق خیلی بیمقدمه افتاد، کسی انتظارش را نداشت.
برای دقایقی جمعیت جنوبی در سردر ماند؛ اما جمعیت شمالی همگی با هم به سمت بالارفتند. میان راه از خجالت کسی که ادعا میشد از افراد امنیتی بود درآمده بودند. بیرحمانه. فیلمبرداری کرده بود.
بچههای جنوبی بعد از دقایقی به سمت مسجد رفتند. دربهای مسجد بابت مراسم هیئت بسته بود و بیرون ایستادند. بینشان شایعه شد که وقتی آنها به سمت بالا میرفتند نزدیک دفتر بسیج فردی از بچهها را به قصد کشت زدهاند. خونشان به جوش آمد و به سرعت به طرف سردر بازگشتند.
حراست فرد زیر چک و لگد را به سمت سردر آورد. جمعیت شمالی که از هم جدانشده بودند دنبال حراست به سمت سردر راه افتادند.
دوباره دو گروه جلوی سردر با هم رودررو شدند. لیدرهای بخش جنوبی که فهمیده بودند آن کسی که کتکخورده از دانشجویان نیست سعی در رفع شایعه و کنترل عصبانیت گروهشان کردند. جمعیت شمالی هم فکر کردند جمعیتجنوبی یا به قولشان بسیجیها هیچگاه از جلوی سردر متفرق نشدهاند.
عصبانیت بیشتر شده بود و التهاب هم.
فضا توسط لیدرها و حراست کنترل شد و دوباره جمعیت متفرق شد.
جمعیت شمالی به سمت درب انرژی رفتند؛ زمانی که از دانشگاه خارج شده بودند تعدادی از آنها توسط گروه امنیتی اطراف دانشگاه دستگیر میشد. یا کارت دانشجوییشان چک میشد.
یکی از آثار اینکه تنها شریف حضوری بود این شد که تمام این نیروها به داخل شریف و اطراف شریف آمده بودند.
خبر دستگیری آن بچهها به تعدادی از جمعیت جنوبی که هنوز خارج نشده بودند رسید. بسیار تعجب کردند. تعدادی رفتند تا گروه امنیتی را متقاعد کنند دست از سر آن بچهها بردارند. باقی را رها کردند و تعدادی که دستگیر کرده بودند را بردند. این شکل از حضور تا به حال در شریف سابقه نداشته.
در راه کلاس ساعت ۴ام روبرو دانشکده کامپیوتر محمد نامدار رو دیدم. گفت وقایع عجیبه. دوتا دنیای موازی در جریانه. دو طرف هیچ حسی نسبت به هم ندارن. خبرهاشون، نگاههاشون تحلیلهاشون منحصره در خودشه و هر سمت طرف مقابل رو کودن فرض کرده. (نقل به مضمون) مثال خوبی زد. گفت یه فیلم هست پلیس رو به قصد کشت میزنن. اما بعدش پلیس با اسلحه (ساچمهای یا غیر ساچمهای) به معترضها شلیک میکنه؛ تیکهی اول در کانالها و صفحات یک طرف و تیکهی دوم در کانالها و صفحات طرف دیگه پروموت میشه.
گفتم کاملا حرفت رو قبول دارم. اما من مجبورم الان کنش کنم. اگر کنش نکنم یعنی من مُردم. یعنی من دیگه در جامعه نیستم. من فقط ناظر از بالا نیستم، من وظیفه دارم در صحنه باشم، حتی اگر صحنه کامل من رو نشون نده.
گفتن طه برو بالا صحبت کن.فضا خیلی ملتهب بود؛ بیش از شنبه. اوضاع طوری پیش رفت که از اول روبروی هم بودیم نه اینکه کنارشون روی زمین بشینیم. گفتم متنی که آماده کردم برای این فضا نیست. اشتباه کرده بودم. انگار در یک همایش آرام دربارهی گشت ارشاد و تحلیل اعتراضها میخواستم صحبت کنم. گفتم فرصت بدید. اول امین رفت. رفتم بالا، یاد صحبتهای محمد نامدار افتادم. گفتم:
متاسفانه دو گروهی روبروی هم ایستادن اصلا نمیفهمن اونیکی چی داره میگه.
انگار تو دوتا دنیای مختلفیم. برای من چادر کشیدن از سر ناموس مومن.. پخش میشه. برای تو باتوم زدن تو سر ناموس مردم.
برای من بریدن سر بسیجی پروموت میشه برای تو هل دادن دختر جوون مردم.
برای من... برای تو...
چندتا از رفقام رو اون سمت دیدم. شکستم. وقتی که به خانوادم فحش میدادن انقدر ناراحت نشدم.
با خودم میگفتم چطور تفکر در ذهن یک نفر انقدر میتونه تاب بخوره که همچین نتیجهای بگیره که کنار کسایی بایسته که فحشای رکیک به رفقاش که هنوز قدیمی نشدن دارن میدن؟ چطور کنار کسایی میایستن که... چطور؟ چطور؟
به یکیشون گفتم سرم داد بزن! بگو داری اشتباه میکنی! بگو مالهنکش! چرا فکر کردی همچین چیزی راه حله؟
شب برگشتم خونه، بعد از ساعتها در حالی که رو مبل دراز کشیده بودم، خواستم با وایفای به تلگرام وصل بشم. تلگرام رو باز کردم، دیدم بارها منشن شدم یکی از خانمهای دانشکده در گروه عمران شریف اینطور خطابم کرده بود: (بخشیش رو میارم)
"چرا فکر میکنید فقط خودتون دین دارید؟؟؟
شما سر کدوم سفره بزرگ شدید و کدوم هیئت گریه کردید که این مفاهیم رو نمیفهمید؟؟؟
پناه بر خدا.
پناه بر خدایی که بهمون گفت بعضی ها صم بکم اند و ما تا حالا باور نکرده بودیم." احتمالا موقع صحبت من رو دیده بود.
این پیام آغازی بود بر تهاجمات به من برای چند روز، فحش. اهانت و...
هیچ جوابی ندادم به هیچکدوم. اصلا بسیاریش رو نخوندم. اما خیلی نامحترمانه بود. تا به حال اینطور نشده بود.
غمگین شدم؛ ولی عصبانی نه. در گروه دورمون راحتتر بودم اکثرشون رو دوست داشتم، اونجا یه پیام بلندبالا فرستادم:(بخشیش رو میارم)
"من پی همهی اینا رو به تنم مالیدم. با اینکه دوست داشتم هم طرف عقیده بایستم هم بدون لکنت اعتراض کنم. هم طرف عقیدم بایستم هم مجبور نباشم همیشه از اصل یه چیزی دفاع کنم با اینکه جزءهاش، جزءهای زیادیش واقعا ایراد داره. اما وقتی فضا رادیکال میشه یا باید به سر تا پای یه چیز فحاشی کنی یا بگی من عاشق سرتاپاشم.
کاش یه روز بشه رادیکال نباشه کسی که از رادیکالیسم متنفره."
غمگینشده بودم ولی عصبانی نه. دو روزه با رفیق قدیمیم رفتم مشهد و برگشتم. شارژر نبرده بودم. دو روز گوشیم خاموش بود. وقتی روشن شد دیدم دوباره منشن شدم. دوباره فحاشی. میگفتن تو شاکر لو دادی.
تازه فهمیدم چی شده...