سلام عرض میکنم خدمت تیم روزنامه شریف
من ورودی امسال هستم
روز شنبه اولین ورودمون به دانشگاه بود که برخلاف تصورات من اصلا فضای دوستانهای نبود که فکرش را میکردم
تحصنها کینهها زیرآب زدنها فریادها...
گذشت و یکشنبه فرا رسید
ساعت پنج بعد از ظهر کلاس ریاضی۱ مان به پایان رسید و با شوق راهی دانشکدهمان برای عکس دسته جمعی شدیم منتظر ماندیم همه جمع شوند که ناگهان یکی از سال بالایی ها نفس نفس زنان در حال دویدن به ما گفت بروید داخل دانشکده، لباس شخصی ها آمدند و برخلاف تبعیض دولت بر همه تیر میزنند
در طبقه دوم دانشکده حدود ۷۰ نفر نزدیک به یک ساعت و نیم منتظر ماندیم
من کلاس انقلاب اسلامیم ساعت شش شروع میشد و ترس از خوردن غیبت داشتم برای همین پاشدم و به سمت سالن ابنسینا راهی شدم
دم درب شمالی با انبوهی از جمعیت مواجه شدم ، جلو تر رفتم و دیدم درب بسته س و آن طرف درب انبوهی از مامور است
بیخیال شدم. راهی کلاس شدم وقتی به کلاس رسیدم نزدیک به پایان کلاس بود و استاد پرسید چرا انقد دیر آمدی و شرایط بیرون را به او توضیح دادم و او نیز زودتر کلاس را تعطیل کرد
با دو تا از دوستانم به لابی دانشکده صنایع رفتیم، حدود ۱۰۰ نفر دختر و پسر آنجا بودند
دو ساعتی در آنجا منتظر ماندیم
در این دو ساعت فقط غم میشد دید...
دو دختری که در آغوش هم میگریستند
دود سیگار پسران و دخترانی که لب پلهها با چشمانی قرمز به آسمان نیمه روشن زل زده بودند
دوستانم که ذوق ورود به شریف را داشتند و الان با دلهایی نگران از خستگی روی زمین دراز کشیده بودند
خسته شدم، دوباره راهی درب شمالی شدم، دیدم شخصی با سه بادیگارد وارد دانشگاه شد
بله وزیر علوم زلفیگلی به همراه رئیس دانشگاه جلیلی همانجا با ظاهر نمایی تمام وسط جمعیت به چند جا زنگ زد که مثلا من دارم پیگیری میکنم و به پیشنهاد دکتر جلیلی راهی سالن جباری شدیم
ایشان وسط جمعیت ایستاد و دانشجوها هم دورشان
دوتا از بادیگاردها کنار زلفیگلی و جلیلی ایستادند و یکی هم بین جمعیت
اولین جملهای که به زبان آورد این وزیر خبره این بود :«به من بگید حرف حسابتون چیه؟»
از بین تمام حرفهایی که زده شد فقط حرفهای دختری را به یاد دارم که اشک همه را دراورد
درباره دوستان بازداشتی اش گفت، درباره دلهای شکستهمان، درباره برخورد نادرست با دانشجو ولی گوش ایشان بدهکار نبود
تنها چیزی که از این دختر توجهش را جلب کرد این بود که روسری اش افتاد و به او تذکر داد که «اول روسریت را سرت کن بعد حرف بزن»
یادمه دختر پایان حرف هاش وقتی فهمید وزیر گوشش بدهکار نیست گفت:«من ... توی این روسری» و همه برای او دست زدند و از سالن خارج شد
آقای زلفیگلی میان حرف هایشان گفتند که شما با نرفتن سر کلاس ها بیتالمال را دارید هدر میدهید
جواب جالبی از جانب یکی از استادان حاضر در جمع داده شد:
«بیت المال این بچه هان»
اینم تجربه من