اظهارات مدیر شبکه سه درباره علت اخراج فردوسیپور بحثهای زیادی را برانگیخته؛ اینکه او از مدار خارج شده بود و حرکتهایش میتوانست الهامبخش دیگران باشد. برخلاف تحلیلهای رایج عمدتا سیاس، نگاهی جامعهشناختی به این رخداد میاندازیم.
جوامع در سیر تاریخیشان، در برهههایی وارد «دوره گذار» میشوند، به این معنا که مناسبات و قواعد گذشته، به تدریج مشروعیت و مقبولیتشان را از دست میدهند؛ در حالی که مناسبات و نظم جدید نیز هنوز استقرار پیدا نکردهاند: «کهنه، زوال یافته در حالی که نو هنوز متولد نشده». در چنین موقعیتهایی (مثل امروز جامعه ما) سازمانهای رسمی اصرار دارند تا به هرقیمتی، مناسبات سنتی را حفظ کنند. در نقطه مقابل، جامعه تمنای آن را دارد که به سمت نظمی جدید با قواعدی متفاوت حرکت کند. اینجاست که «شکاف بین حاکمیت و مردم» یا «شکاف بین سازمان و جامعه» رخ میدهد.
سازمان صداوسیما دقیقا چنین شرایطی دارد؛ سازمانی که با چنگ و دندان میخواهد قواعد گذشتهاش مبنی بر ارائه یک خوانش بسته از سبک زندگی، نوع سیاستورزی، نوع دینورزی و... را به جامعه تحمیل کند و حضور هر فرد شاخصی را که حتی احتمال زاویه گرفتن از رویکردش را داشته باشد، یک تهدید تلقی میکند. چنین رویکردی طبیعتا به دلیل حضور در دوره گذار، از سوی جامعه پس زده میشود. در چنین فضایی فردوسیپور که صدای قسمت قابل توجهی از مردم شمرده میشود و طبعا نمیتواند با قواعد خشک و مستقر همکاری کند، به عنوان یک زائده تلقی میشود؛ زائدهای که از مدار مدیریت تنگنظرانه فروغی خارج شده، در حالی که همزمان به شدت با قواعد پذیرفتهشده در جامعه همراه و هماهنگ است و حکم به اخراجش، شکافها را عمیقتر میکند.
مدیریت در دوران گذار، مدیریت خطیریست. میتوان همان قواعد تمامیتخواهانه در گذشته را اعمال نمود اما باید دانست به سرعت، مقبولیت و مشروعیتت را در افکارعمومی از دست میدهی، آن هم در شرایطی که انبوهی از رسانههای رقیب در کمینت نشستهاند. در عین حال میتوان با رویکردی بلندنظرانه و با شروع یک بازی جدید، شرایط را آماده گذاری آرام و موفق به نظمی جدید نمود و حاکمیت و جامعهای را که تا پیش از این نیروهایشان صرف فرسایش یکدیگر میشد، به هماهنگی و همافزایی با هم هدایت نمود.