یلدا مبارک! البته با چند روز تأخیر. پاییز، پادشاه فصلها هم به انتهای خودش رسید و جایش را به زمستان داد و آخرش حتی جوجههایش را نفهمیدم از کجا پیدا کنیم و بشماریم. به مناسبت اتمام فصل پاییز تصمیم گرفتیم مصاحبههای چند نفر از متولدین این آخرین روزهای فصل برگریزان را مرور کنیم، از مشاهیر خودمان گرفته تا دنیا؛ استاد محمد نوری، ساموئل ال جکسون، حمیده خیرآبادی، میخائیل کلاشینکف، بیژن کامکار، بهرام شاهمحمدلو، کریم بنزما، جوزف استالین و ناصر حجازی.
استاد محمد نوری
- راز این ماندگاری و در اوج بودن شما چیست؟
· من هرگز خود را در اوج نديدهام. با زیربنای سست هم میشود به اوج رفت ولی ماندن در قله كار هر كس نيست، كار ما هم نيست. آن كه به سرعت اوج میگیرد، با همان سرعت سقوط میکند. رمز ماندگاری در همين است كه طوری بايد به اوج رفت كه بیفرود باشد.
ساموئل ال جکسون
- تو در اکثر پروژههای تارانتینو بودهای! برای این که کسی آدم مناسب فیلمهای تارانتینو بشود چه تواناییهایی باید داشته باشد؟
· نمیدانم! همه ما مهارتهای زبانی خیلی خوبی داریم. شخصیتهایی را خلق میکنیم که برای هر داستانی که او مینویسد منحصر به فرد هستند؛ هیچ کدام شبیه دیگری نیستند. همین طور ما سطحی از حرفهایگری و اطمینان را وارد کار میکنیم که باعث میشود کسانی که تازه با دنیای تارانتینو آشنا شدهاند، حس کنند لازم است کمی مهارتها و تواناییهایشان را بیشتر کنند. ما عوامل ثابتیم، ما چاشنی اصلی خوراکی که او درست میکند هستیم، میشود گفت ما رب گوجه فرنگی غذاییم!
حمیده خیرآبادی
- چطور شد به کار سینما و هنرپیشگی علاقهمند شدید؟
· دقیقا خاطرم نیست چه موقع، ولی سالها پیش یک کارگردان که از اقوام من بود از من خواهش کرد در فیلمش نقش یک مادر را بازی کنم و من هم قبول کردم واز آن پس این کار شد حرفه من و جالب اینکه از آن موقع که خیلی جوان بودم تا حالا، من در اکثر فیلمهایم نقش مادر را بازی می کردم و هنوز هم این وضع ادامه دارد! من بدون استثناء در فیلمهای مختلف مادر همه هنرپیشههای معروف و مشهوری که مردم می شناسند، بودهام.
- عکس العمل مردم با دیدن شما چیست؟
· طرفداران من بیشتر خانمها بودهاند. در کوچه و خیابان بیشتر خانمها با دیدن من به طرفم میآیند و مرا میبوسند. یک بار در یک قسمت از سریالی غذایی را که درست میکنم برای کسی کمی توضیح میدهم. بعد از آن قسمت خیلیها میخواستند درباره دستور آن غذا بپرسند!
میخائیل کلاشینکف
- الان چه حسی نسبت به اختراع خودتان دارید؟
· من رفتارهای بد زیادی دیدم اما واقعیت این است که اگر میخواهید کسی را مقصر بدانید باید آلمان نازی را به خاطر اینکه مرا مجبور کردند طراح سلاح شوم، مقصر بدانید! من همیشه میخواستم دستگاهها و ماشینآلات کشاورزی بسازم.
- یعنی خودتان نمیدانستید اسلحه شما تا کجا ممکن است پیش برود؟
· این اسلحه را من برای جلوگیری از پیشروی آلمان به سمت شوروی ساختم و هیچوقت نمیخواستم این اسلحه در عملیات تروریستی مورد استفاده قرار گیرد. هر وقت در تلویزیون میبینم اسلحهای که برای دفاع از سرزمین مادریام ساختم در دستان اعضای القاعده و گروههای تروریستی است، از خود میپرسم چطور این اسلحه بدست آنها رسیده است؟
بیژن کامکار
- به نظر شما موسیقی ایرانی نیاز به نوآوری دارد؟
· خیر. ما باید به آنچه داشتهایم وفادار باشیم. باید بگوییم هزار سال پیش مردم چه نوع موسیقی را گوش میدادند. باید تمام کشورم به لحاظ اقتصادی، فرهنگی، سیاسی و... تغییر کند تا من تغییر کنم. اگر جامعه من از هر نظر تکامل پیدا کند من نیز تکامل پیدا میکنم. حدود ۶۰ سال است که در عرصه موسیقی فعالیت میکنم و آن زمان موسیقیهایی چون «آرایش غلیظ»، «چرا رفتی» و... وجود نداشت. یک اورتور بود که با یک مقدمه شروع میشد و مجموع آن یک موسیقی ایرانی بود. اما امروز تمام قالبها شکسته شده است و میبینیم که موسیقی روز و مصرفی ما هر روز به نوعی تعریف میشود. اما با این تفاسیر آنچه میشنویم بیان احساسات پاک انسان و اتفاقات پیرامون اوست.
بهرام شاه محمدلو
- برایمان بگویید چه مراحلی طی میشد تا آقای حکایتی برای بچههای دهه شصتی قصه بگوید؟
· زیر گنبد کبود در فکر من شکل گرفت. این برنامه تلاش میکرد تا با یک قصه موضوعی را بیان کند و وظیفه بعدی بر عهده بازیگران بود که به نحوی موضوع را بسط بدهند و مسئلهای که در داستان ایجاد شده بود را با کمک آقای حکایتی حل کنند. در این میان آقای حکایتی به شیوه کاملا غیرمستقیم و بدون آنکه پندی دهد، تلاش میکرد تا آن پیام مورد نظر را به مخاطب کودک برنامه منتقل کند. در این لحظات بود که بازیگران با هم توافق میکردند که آقای حکایتی قصهای را برایشان تعریف کند و بعد با یک ریتم تند، دکور صحنه متناسب با داستان تغییر میکرد.
- ماجرای آن ریتم تند و تغییر صحنه چه بود؟ آیا فکری در پیش زمینه آن بود؟
· بله! حساب شده بود. این شیوه تغییر سریع دکور بر رفتار بچهها به خصوص برای تمیز کردن محیط اطرافشان اثر داشت. بعدها به بنده نظرهای بسیاری منتقل شد که این کار تأثیرات رفتاری مناسبی بر کودکان گذاشته. به عنوان مثال خیلی از کودکان دهه شصتی که الان بنده را میبینند از خاطرات دوران کودکیشان تعریف میکنند و مثال میزنند که گاهی پیش میآمد که پدر و مادر قبل از دیدن برنامه برای بچهها پیششرط مرتب کردن اتاقهایشان را میگذاشتند و بچهها هم با تکیه بر همان آموزشهای آقای حکایتی مانند بازیگرهای داستان با ریتم تند اتاق خودشان را تمیز میکردند و بعد می نشستند پای برنامه. این یکی از تأثیرات غیرمستقیم برنامهای است که تفکری پشت آن باشد.
کریم بنزما
- به نظر تو بازی خوب چه ویژگیهایی دارد؟
· بازی خوب به دیداری میگویند که تو در آن از بازی کردن لذت برده باشی؛ برای من و پستی که در آن بازی میکنم گل زدن، حضور در بازی گروهی، پاس گل دادن و اینکه چیزی برای ارائه به تماشاگرانی داشته باشم که برای تماشای بازی آمدهاند، بازی خوب است. به نظر من فوتبال کاملا شبیه یک نمایش است.
- و یک مهاجم خوب چطور مهاجمی است؟
· بازیکنی است که در زمین هر کاری را بلد است انجام دهد نه اینکه فقط گل بزند. باید بتواند در بازی تیمی شرکت کند، به تیمش کمک کند، حرکات خوبی داشته باشد، فضاسازی کند و وقتی تیمش در لحظات حساس به او نیاز دارد، پاسخگوی انتظار تیمش باشد.
جوزف استالین
- روسیه چه تغییراتی کرده و بعد از این چطور تغییر خواهد کرد؟
· روسیه قدیم به دلیل عقبافتادگیها به صورتی پیوسته ضربه خورده است. اگر خواهان تداوم استقلال کشور باشیم باید آن را در کمترین زمان از قید عقبافتادگی رها کنیم. اتحاد جماهیر شوروی از کشورهای پیشرفته به اندازه پنجاه تا صد سال عقب است. ما باید این فاصله را به ۱۰ سال کاهش دهیم. یا این کار را انجام میدهیم و یا له میشویم.
- سیستم حکومتی تزارها مورد پذیرش شما بود؟
· اگرچه تزارها کارهای بد زیادی انجام دادند اما بزرگترین حسنشان این بود که انسجام و اتحاد این امپراتوری بزرگ را حفظ کردند. تزار ایوان همیشه در تلاش بود که دستهایی غیر از دست ملت را از اموال آنها کوتاه کند. او جنگ شدید و خونینی علیه طبقات اعیان و بالادست به راه انداخت.
ناصر حجازی
- درست است که پدرتان تا وقتی به تیم ملی نرفتید، باورش نشده بود که فوتبالیست هستید؟
· بله! آن موقع چون پدرم آژانس داشت، همه روزنامهها را مشترک بود و هر روز روزنامهها را برایش میآوردند. یک روز که رفته بودم در مغازه پدرم، یکی از روزنامهها را دیدم که تیتر زده بود «اسامی تیم ملی برای سفر به شوروی اعلام شد». مُردم و زنده شدم تا آن روزنامه را باز کردم، اسامی را خواندم؛ ناصر حجازی، مهدی عسگرخانی و ... اصلا باورم نمیشد. اسم من اولین نفر در فهرست نهایی تیم ملی بود. گریهام گرفت. دویدم و روزنامه را به پدرم نشان دادم. گفتم: بابا ببین، من برای تیم ملی انتخاب شدهام. پدرم فکر کرد که دروغ میگویم و گفت: برو پسر، کدام تیم ملی؟ گفتم: بابا، من میخواهم با تیم ملی به شوروی بروم. اینجا را نگاه کن، این اسم من است. همان لحظه که پدرم اسم مرا در میان دعوت شدهها به تیم ملی دید، رفتارش با من تغییر کرد!
با تاج که قرارداد بستم ۱۸ سالم بود و همان طور که گفتم ۱۰ تومان به عنوان پیشپرداخت از این تیم گرفتم. نمیدانید چقدر خوشحال شدم! پول را که آوردم خانه پدرم خیلی تعجب کرد و گفت: این پول را از کجا آوردهای؟ گفتم: من فوتبال بازی میکنم و به خاطر فوتبال به من این پول را دادهاند. باور نمیکرد. گفت: پسر، دزدی نکرده باشی؟ گفتم: بابا، دزدی چیه؟ من دروازهبان تیم ملی هستم و تاج هم مرا جذب کرده و این پول را به عنوان پیش قرارداد به من داده. پدرم گفت: من که باور نمی کنم، الان زنگ میزنم باشگاه تاج ببینم چه کسی این پول را به تو داده تا تکلیفت را روشن کنم. زنگ زد باشگاه تاج و اتفاقا با تیمسار خسروانی صحبت کرد و از او پرسید: شما به پسر من ۱۰ هزار تومان دادهاید؟ تیمسار هم گفته بود: بله، این پول را ما به ناصر دادهایم چون او بازیکن ماست و بابت پیش قرارداد این پول را از ما گرفته است. پدرم که خیلی تعجب کرده بود به تیمسار گفت: مگر برای فوتبال بازی کردن هم به کسی پول می دهند؟!