تماس گرفتیم. هنوز نوای مضطرب بوق دوم تمام نشده بود که جواب داد. خوشحال شدیم اما تعجب هم کردیم؛ از اینکه کار تا اینجا بدون دردسر پیش رفته است (در حالت معمول توقع داریم چند باری جواب تماس و پیاممان را ندهد). بعد خوشحال از اینکه همصحبت فلان شاعر کشوری شدهایم، شروع کردیم با دقت و احترام و با چاشنی ذوق و شوق طرح برنامه را توضیح دادن...
دنیای به این بزرگی اگر تعادل نداشته باشد، حتما زمانی در اثر انبساط احوال خوش یا غم منفجر میشود. سراسر زندگیهامان پر است از این بهتعادلرسیدنهای آنی. ما در آن لحظه هم از این تعادل بیبهره نماندیم؛ این سؤالها که «چقدر قرار است برای مدعو هزینه کنید؟» و «مهمانهای دیگرتان چه کسانی هستند؟» نه، این حرفها که «من با کمتر از پنج و شش میلیون تومان برای یک ربع شعرخوانی جایی نمیآیم» و «بگویید باقی مهمانها چه کسانی هستند (من میتوانم در کنارشان قرار بگیرم یا نه؟)» و «یکی از شما باید به دفتر کار من بیاید و همه کارهای برنامه مجازی (یعنی کپی کردن آدرس برنامه در مرورگر و فشردن دکمه ورود) را انجام بدهد» بود که ما را بهسرعت از آنسوی شاد نقطه تعادل به این سمتش کشاند و هر لحظه در غم فروترمان برد.
اسم سوگواره را عوض کردیم و طرح پوستر را تغییر دادیم که از شاعر مطرح کشوریمان در برنامهای که قرار بود دلها در آن حرف آخر را بزنند (حرف اول را نیز هم) هیچ اثری نباشد. نام سوگواره شد «با کاروان نیزه»؛ هم به یاد سه دوره قبلی که با همین نام برگزار شده بود و هم به احترام شاعری که قبول کرده بود حتی از خارج از کشور همراهیمان کند؛ بهشرط همراهی و حال خوب اینترنت.
قرار شدهبود برنامه کمی متفاوتتر و بهینهتر برگزار شود؛ تصمیم گرفتیم در طول مدتزمانی که برای ارسال آثار در نظر گرفتهایم سلسلهجلساتی را با عنوان «سلسلهجلسات مذهبی ـ ادبی» برگزار کنیم؛ جلسههایی که در سه شب برگزار و از سه بخش «سخنرانی مذهبی»، «سخنرانی ادبی» و «شعرخوانی» تشکیل شد. هدف هم تقویت اطلاعات دینی و ادبی شرکتکنندههای سوگوارۀ شعر آیینی «با کاروان نیزه» بود. هر سه شب در هر بخش میزبان افرادی بودیم که در زمینههای یادشده متخصص بودند و سخنرانیهایی با موضوعهای مشخص حول اتفاقات مربوط به دو ماه محرم و صفر ارائه دادند.
به اختتامیه برنامه نزدیک میشدیم و اضطراب بوقهای ممتد ناتمام انرژی تیم اجرایی را تحلیل میبرد. اما همه قصه سوختن و ساختن نبود؛ اینجا هم تعادل جهان به کمکمان آمد؛ نشسته بودیم به داوری اولیه آثار دریافتی سوگواره که کیفیت بالای اثرها همه وجودمان را گرم کرد و خستگیمان را سلولبهسلول از تنمان خارج کرد. داوری نهایی را هم «محمدسعید میرزایی» انجام داد؛ شاعری که نیازی به معرفی ندارد و از بهترینهای معاصر کشور است. مثل همیشه هم حضورش و نقدهایش و شعرخوانیاش گرم و باکیفیت بود و برنامه مجازی اختتامیه را قوت بخشید. برگزیدههای سوگواره هم از دانشگاههای مختلف کشور بودند که اطلاعات نهایی و احتمالا اجرای اشعارشان در کانال مربوط به سوگواره درج خواهد شد.
حالا هم که هیئت الزهراء (س) و کانون شعر و ادب دانشگاه ماندهاند و کلی بدهی رنگارنگ و چشمهای امیدی که بعد از خدا به معاونت فرهنگی ـ اجتماعی دانشگاه دوخته شده! در ادامه میتوانید شعر برگزیده دوم سوگواره از عرفان ابوالحسنی را بخوانید:
عطش به دیده ناز تو خواب آورده
به عضو عضو تنت التهاب آورده
بخواب و خواب ببین اصغرم عموعباس
به نهر علقمه رفته است و آب آورده
نچیده یاس پدر! از چه رنگ لاله شدی؟
چه بر سر تو گُلم آفتاب آورده؟
چه کرده مال حرام آخر این جماعت را
که تیر، حرمله بهر ثواب آورده!
تو آب هم بخوری زنده ماندنت سخت است
تنت چگونه سه روز است تاب آورده؟
برای آب تمنّا نمودم و حالا
سه شعبه خواهش من را جواب آورده
به وقت بردنت از چشم مادرت خواندم
تلظیات چه به روز رباب آورده
دو گام سوی حرم رفته بازمیگردم
غمت به حال پدر اضطراب آورده...
رعنا نوری