استادان دانشگاه به جز تدریس چه نقش اجتماعی دیگر دارند؟ تربیت نیروی انسانی متخصص تنها به معنی آموزش تعداد مشخصی واحد درسی است؟ انتقال دانش تنها با همین واحدهای درسی به درستی انجام می شود؟ هدف از برپایی نظام آموزش عالی و دانشگاه چیست؟ در یک قرن گذشته که آموزش مدرن و دانشگاه در ایران پدید آمده و رشد کردهاند، در چه مسیری حرکت کرده است؟ آیا دانشگاه راه درستی را برگزیده؟ اینها همه سوالاتی است که دانشگاه، استاد و دانشجو باید در دورههای زمانی متفاوت به جد از خود بپرسند و پاسخهای تازه و راهگشای آینده برایشان بیابند.
چهارشنبه هفته گذشته نشستی در سالن اجتماعات کتابخانه مرکزی برگزار شد که تلاش کرد سوالهایی از این دست را در ذهن شرکت کنندگان تیزتر کند. روابط عمومی دانشگاه، کرسی علم و فناوری یونسکو که در دانشگاه علامه طباطبایی مستقر است، کتابخانه مرکزی و البته روزنامه دست به دست هم دادند تا این نشست با حضور اعضای هیئت علمی و دانشجوها برگزار شود. بحثها بیشتر به تغییر نسل دانشجویان و وظایف استادان گذشت. مشارکت همزمان استاد و دانشجو در یک بحث آرام و منطقی در حالی که انتقادهای صریحی از هم داشتند، از نکات جالب این برنامه بود. نشستی که بناست ادامه پیدا کند و محلی دائمی برای پاسخ به سوالهایی باشد که ابتدا پرسیدیم.
کلیشههای ذهنیمان را دور بریزیم
دکتر کلاهی به عنوان نخستین سخنران موضوع صحبتش را تغییر نسلی دانشجوها قرار داده است. از اول بحث میگوید که درباره تفاوت نسلها و تغییر نسلی دانشجوها دو کلیشه وجود دارد که یکی از آنها مثبت و یکی منفی است؛ کلیشه منفی نسبت دادن مجموعهای از صفات منفی مثل تنبلی، تنپروری، جدی نبودن، کمکاری و ضعف اخلاقی و دینی به نسل جدید است و کلیشه مثبت هم باهوشتر دانستن نسل جدید نسبت به نسل گذشته: برخی اعتقاد دارند که این تفاوت نسلها به دلیل تغییرات بیولوژیکی و ژنتیکی است ولی از این نظر انسانها تغییر زیادی نکردهاند و جواب را باید در پارامترهای اجتماعی و فرهنگی پیدا کرد. کلاهی اشاره میکند که این کلیشه درمورد دانشجوها و فارغالتحصیلان دانشگاهی هم شنیده میشود: دانشجوهای امروزی کمتر در کارهایشان جدی هستند و سواد و دانش و تخصص چندانی هم ندارند. به گفته او با وجود نقدهای مهمی که به دانشگاه امروز ما وارد است، برخی نقدها به افت کیفیت آن ذیل این کلیشه نسلی پدید آمده است. میگوید آموزش عالی در ایران و جهان همگانی شده و دایره شمول خود را افزایش داده و در نتیجه افراد بیشتری میتوانند مخاطب آن باشند. در گذشته تنها اقلیت نخبه جامعه وارد دانشگاه میشدند و در نتیجه کیفیت خروجی دانشگاه هم بالاتر بود ولی امروزه که افراد زیادی میتوانند در دانشگاه تحصیل کنند، طبیعی است که کیفیت کلی فارغالتحصیلان دانشگاهی کاهش پیدا میکند. بنابراین بخشی از کاهش کیفیت آموزش عالی ناشی همگانی شدن آن و در دسترس قرار گرفتن عمومی آن است. البته چند نقد هم در این زمینه مطرح است: چرا هر فردی که وارد دانشگاه میشود، باید فارغالتحصیل هم بشود؟ و اینکه چرا مدرک همه دانشگاهها یکسان است و ارزش و اعتبارشان تفاوتی ندارد؟
صحبتهای کلاهی با بیان خطای روشی در مقایسه نسلی فارغالتحصیلان دانشگاهی به پایان میرسد: متوسط سواد و دانش فارغالتحصیلان دانشگاهی کاهش پیدا کرده ولی در عوض متوسط سواد و دانش کل جامعه رو به رشد بوده و در بررسیها و مقایسههایمان باید هر دوی این شاخصها را در نظر بگیریم. بنابراین از این منظر که نگاهمان به کل جامعه باشد و نه فقط دانشگاهیان، نسل فعلی از نسلهای گذشته بهتر شدهاند. با این کلیشههای ذهنی باید با احتیاط و دقت برخورد کرد و این موضوع را هم باید دید که الآن هم مثل چهل سال پیش فارغالتحصیلان دانشگاههای برتر ما کیفیت خوبی دارند و حتی تعداد دانشگاههای برتر و باکیفیت در کشور بیشتر شده ولی در عوض تعداد کل دانشگاههای ما هم افزایش یافته است.
ترکیب ناموزون آموزش عالی در ایران
دکتر معصومی همدانی موضوع صحبتهایش تحولات نسلی دانشگاههاست ولی از همان اول میگوید که تعبیر نسلهای مختلف دانشگاهی از خارج وارد ادبیات ما شده و ناشی از تحولات تکنولوژی و ارتباطات بوده و ارتباط چندانی با دانشگاههای ما ندارد: دانشگاههای ایران از درون نهادهای آموزش سنتی بیرون نیامده و در مقابل آن ساخته شده و نقش دولت در ایجاد آن خیلی پررنگ است. او به دارالفنون، مدرسه علوم سیاسی، دارالمعلمین عالی، دانشگاه تهران و تبریز به عنوان نمونههایی از دانشگاههای اولیه ایران اشاره میکند که با الگوبرداری از دانشگاههای غربی به خصوص فرانسه تأسیس شده است. دکترای تاریخ علم از دانشگاه پاریس در ادامه بیان میکند که دانشگاهها در فرانسه نتیجه تحول مدارس مذهبی قبل از دوران جدید بوده و به همین خاطر است که توجه زیادی به علوم انسانی داشته ولی بعد از انقلاب فرانسه دولت در مقابل این دانشگاهها موسساتی به نام مدارس عالی مثل مدرسه پلیتکنیک ایجاد کرد که کارشان تربیت متخصص در علوم و فنون بود، در حالی که دانشگاههای سنتی بیشتر ادیب و فیلسوف و متفکر تربیت میکردند. برای دیدن نقش این مدارس جدید میتوان به این نکته توجه کرد که در نیمه اول قرن 19 بیشتر ریاضیدانان مشهور در مدرسه پلیتکنیک پاریس درس خواندهاند و گفته میشود که بخش زیادی از ریاضیات جدید نیمه اول قرن 19 در آنجا تولیده شده است.
دانشگاههای ما نسلهای خودشان را دارند
دانشگاههای ما در ابتدای تأسیس شبیه دانشگاههای سنتی فرانسه بودند که رشتههایی مثل حقوق، پزشکی و علوم مذهبی در آنها اهمیت داشت. نسل اول دانشگاههای ایران همین دانشگاههای همهکاره هستند که همه رشتهها را شامل میشود. اولین این دانشگاهها تهران است و بعد از آن براساس الگوی چند دانشگاه دیگر هم شکل گرفت. نسل بعدی دانشگاههای ما دانشگاههای صنعتی و پلیتکنیک است که از دهه 40 آغاز شد و الگوی آمریکایی داشتند. این نسل از دانشگاهها تحولی در آموزش عالی ایران پدید آوردند که حتی نسل اول دانشگاههای ایران را هم تحت تأثیر قرار داد. اشکال این نسل از دانشگاهها این بود که مدارس فنی بودند و همه رشتهها را شامل نمیشدند. نبود همه رشتهها در این نوع دانشگاهها باعث شد که دید اقتصادی و سودگرایانه نسبت به آموزش عالی در جامعه شکل بگیرد و این سوال پیش آمد که وقتی دانشگاههای مفید مثل دانشگاه صنعتی داریم، چرا باید سراغ رشتههایی مثل ادبیات و جامعهشناسی و فلسفه برویم و پول خرجشان کنیم؟ چون تا قبل از آن به کارکرد دانشگاه زیاد فکر نشده بود. این نسل از دانشگاهها نخبهگرا بودند و طبقه نخبه جامعه را جذب میکردند. البته تأسیس نسل دوم دانشگاهها باعث شد سطح آموزش در دوره کارشناسی رشتههای علوم و فنون در همه دانشگاهها افزایش قابلتوجهی پیدا کند ولی متأسفانه رشتههای سنتی مثل علوم انسانی در همان کیفیت پایین خود باقی ماندند و خودشان را نتوانستند با این رشتهها بالا بیاورند.
رواج آموزش عالی و تحصیلات تکمیلی و شروع مشکلات
معصومی همدانی سپس به نسل سوم دانشگاه در ایران میپردازد: از اواخر دوره شاه تأسیس مدارس خصوصی در سطح وسیع شروع شد که دانشگاههایی پولی بودند و ورود به آنها سادهتر بود و در نتیجه نخبهگرایی دانشگاهها را کاهش داد و این روند بعد از انقلاب هم تشدید شد. نسل چهارم دانشگاههای ایران را هم میتوان به آغاز تحصیلات تکمیلی مربوط دانست که اصل و اساس مشکل ما آنجاست؛ پذیرش دانشجوی تحصیلات تکمیلی در مقیاس زیاد، نوع رابطه استاد و دانشجو در این قطع و نیز نوع حضور دانشجوها در دانشگاه و کلاس تناسبی با تحول دانشگاههای ما نداشت. همچنین تشکیل ستاد انقلاب فرهنگی و برنامهریزی متمرکز برای دانشگاهها باعث شد که دانشگاهها یکدست شوند.
به گفته معصومی همدانی ما در دوره کارشناسی کموکسری نداریم ولی در مقاطع تحصیلات تکمیلی اسباب مناسبش را نداشتیم؛ هم از نظر سختافزاری، هم از نظر نرمافزاری، استاد، کتاب، تجهیزات و ارتباطات بیرون دانشگاهی و بینالمللی. ما ترکیب ناموزون و ناهماهنگی در آموزش عالی داریم که بخشی از آن خوب کار میکند ولی بخش دیگر آن لنگ میزند.
بحران هویت دانشگاه در برابر رقیبان جدید
دکتر مصطفی تقوی قصد دارد درباره چالشهای پیشروی دانشگاه صحبت کند و به همین بهانه نگاهی به تحول نسلی دانشگاه در جهان دارد، چرا که معتقد است در عصر جهانی شدن مشکلات دانشگاه ما هم شبیه به مشکلات آنها خواهد بود: در نیمه قرن بیستم دانشگاه تغییر هویت میدهد. قبل از آن دغدغه دانشگاهیها استقلال و آزادی علمی است و با امکانات و علوم پیچیدهای درگیر نیستند. بعد از جنگهای جهانی اقبال عمومی به دانشگاهها زیاد میشود، چرا که مردم فکر میکنند رفتن به دانشگاه موقعیت اجتماعی بهتر و خوشبختی و موفقیت را به دنبال دارد. در دهه 50 این روند ادامه دارد و حیات دانشگاه هم وابسته به منابع عمومیست اما در دهه 60 دانشگاه تحت فشار قرار میگیرد که فعالیت اجتماعی داشته باشد. دانشگاه دچار بحران هویت میشود و مورد سوال قرار میگیرد که کارکردش چیست؟ به همین خاطر دانشگاه تلاش میکند که برای خودش رسالت تعریف کند و مشکلاتی را که در اثر جنبشهای اجتماعی و دانشجویی در دانشگاه و جامعه برایش ایجاد شده، مدیریت کند.
پول مفت دیگر در کار نیست
تقوی اینطور ادامه میدهد که در دهه 60 بودجه عمومی دانشگاهها رو به افول میرود و دولت به جای تزریق پول به دانشگاه وام میدهد و برایش پروژه تعریف میشود تا هزینههایش را بتواند تأمین کند. در این دوره دانشگاه از نظر اقتصادی دچار تحول میشود و دانشگاه مجبور است به تقاضای جامعه برای حل مسائل و مشکلات پاسخ دهد تا بتواند خودش را سرپا نگه دارد و نیازهای مالیاش را تأمین کند. این موضوع تا دهه 70 ادامه پیدا میکند. بعد از آن تحولاتی پدید میآید که مفهوم دانشگاه را زیر سوال میبرد و فیلسوفان دانشگاهی شروع میکنند به سوال پرسیدن از اصالت دانشگاه، کارکرد، نقش و رسالت آن. یکی از مسائل آن دوران این است که علم قبلا یک فضیلت به شمار میآمد، الآن مستسمکی شده برای زندگی، توسعه، رفاه، رشد اقتصادی و مقابله با دشمن. مسئله دیگر پیچیدهتر شدن محیط اطراف دانشگاه است. در گذشته دانشگاه محل نخبهنشینی بود که کاری به کار جامعه نداشت ولی الآن رقبای دانشگاه به میدان آمدهاند، صنعت با دانشگاه ارتباط برقرار میکند و مسائل حکمرانی به دانشگاه ارائه میشود. در واقع دانشگاه هم با مسائل و تقاضاهای جدید روبهرو میشود، هم رقیبانی جدید پیدا میکند و هم در زمینه تأمین مالی به مشکل برمیخورد. رسانهها و ظهور فضای مجازی هم کار را برای دانشگاه سخت کرده و رقیبان جدیدی برای آن شکل داده است. ظهور فضای مجازی کنشگران و بازیگران عرصه دانش و فناوری را افزایش داده که ابزارهای متنوع و زیادی را هم در دست دارند و برای کسب سود با دانشگاه رقابت میکنند. در نتیجه این مسائل محیط اطراف دانشگاه یک محیط آشوبناک و پیچیده شده است، رشتههای دانشگاهی هم به سمت بینرشتهای بودن میرود و برای حل یک مسئله متخصصانی از زمینههای مختلف دور هم جمع میشوند و همکاری میکنند.
دانشگاه چطور گلیمش را از آب خواهد کشید؟
عضو هیئت علمی مرکز فلسفه علم شریف به رابطه بین علم و تکنولوژی هم اشاره میکند: روایت دانشگاه از این رابطه یک رابطه مفهومی است ولی در دهههای اخیر نگاه نهادی رواج پیدا کرده و نسبت علم و تکنولوژی در زمانها و جوامع مختلف متفاوت است.
تقوی به عنوان جمعبندی صحبتهایش میگوید که دانشگاه یک برساخته انسانی-اجتماعیست و ارزشها و عوامل انسانی و اجتماعی و محیطی آن را تحت تأثیر قرار میدهد. دانشگاه در این محیط پیچیده و آشوبناک که حتی هویتش زیر سوال رفته، چگونه باید گلیم خودش را از آب بیرون بکشد؟ پاسخ تقوی این است که دانشگاه باید به یک سازمان آیندهنگر تبدیل شود، یعنی اولا سیستم پویش محیطی داشته باشد که از تحولات و اوضاع محیط آگاه شود، دوما مجهز به کانونهای تفکر باشد که با شناخت محیط بتواند در آن حرکتی به نفع خود انجام دهد، سوما نیاز به سیستمهای اجتماعی-تکنیکی دارد تا بتواند با رقبای خودش رقابت کند و در جامعه آموزشهایی را ارائه کند که مطلوب مردم است و چهارما ابر عصبیای وجود داشته باشد که این سه مولفه را به هم وصل کند، چرا که ارتباط بین سه مولفه قبلی خطی نیست.
هم سواد عمومی مهم است و هم سواد نخبگان
دکتر مختاری، استاد دانشکده برق بحث پرسش و پاسخ را با تفاوت نسلی دانشجوها شروع میکند: استادها در جمعهای خودشان از این تغییر نسل و تفاوت رفتار دانشجوها با گذشته زیاد صحبت میکنند. شاید بخشی از آن به تغییر سیستم و ابزارهای آموزشی باز میگردد. من خاطرم هست یکی از استادهای ما میگفت شما بیسوادید که از ماشینحساب استفاده میکنید، چون ما از خطکش مهندسی استفاده نمیکردیم. حالا ابزارها پیچیدهتر شده و نرمافزارها جایگزین شدهاند. سوال این است که امروز دیگر به یادگیری ابزارهای گذشته نیازی هست؟ دانش هم پیچیدهتر شده و امکان متخصص عمیق شدن در همه زمینهها ممکن نیست. گویا دنیا به این نتیجه رسیده که به جای اینکه منتظر باشد تا نیوتنی بیاید و دانش را صد قدم جلو ببرد، دانش را با قدمهای کوچک و پیوسته به پیش ببرد. مختاری از کلاهی میپرسد که از بین متوسط سواد نخبگان و متوسط سواد جامعه، کدام یک در الگوی توسعه کشور تأثیر بیشتری دارد و ما کدام را باید اولویت خودمان بدانیم؟
دکتر کلاهی اینطور پاسخ میدهد: به نظر میرسد هر دو مهماند. شاید در چنین سوالی این نکته نهفته باشد که اگر مدیران قابلی داشته باشیم، دیگر سطح سواد عمومی جامعه چندان مهم نیست. اما توسعه در واقع در خدمت همین است که شهروندانی فرهیختهتر داشته باشیم. پس بالا بردن سطح سواد و فرهیختگی عمومی هدف اصلی توسعه است که باعث زندگی رضایتمندانه افراد میشود. جامعهای که در آن مدیرانی عاقل بر جمعیتی با فرهنگ پایین حکمرانی کند، جامعه متوازنی نیست. مسئله بعدی رفع تبعیض است. آموزش عمومی در جهت کاهش فاصله طبقات و رفع تبعیض بوده. یک از شاخصههای توسعهیافتگی هم همین رفع تبعیض است. از طرف دیگر سرعت توسعه و پیشرفت یک جعیت فرهیخته و تحصیلکرده از یک جمعیت بدون تحصیلات به مراتب بیشتر است. بنابراین این دو موضوع در تقابل با یکدیگر نیستند و حتی همدیگر را تقویت هم می کنند؛ تقویت نظام دانشگاهی به بالابردن سواد عمومی منجر میشود و بالارفتن سواد عمومی هم تقویت نظام دانشگاهی را در پی دارد.
مختاری ادامه بحث را اینطور بیان میکند: ما به وضوح روند نزولی را در بخش نخبگان و مدیران کشور در دو دهه گذشته میبینیم، در حالی که رشد فرهنگی جامعه هم روشن است. اگر بنا بود اینها بر هم تأثیر مثبت بگذارند، چرا چنین شده است؟ کلاهی پاسخ میدهد که کارآمدی طبقه مدیر چیزی جدا از کیفیت طبقه فارغالتحصیلان است. در واقع طبقه مدیران ما از دانشگاههای سطح پایینتری انتخاب شدهاند. پس فارغالتحصیلان ما خوب هستند اما گویا مشکل در سیستم مدیریتی است که نمیتواند کارآمدها را جذب کند.
استاد و دانشجو در دو دنیای متفاوت
دکتر میرصادقی، استاد دانشکده ریاضی این سوال را مطرح میکند که مسئولیت اجتماعی استادان چیست؟ قطعا دنیا در حال رشد است اما علم و دانش ابتدایی در دانشجوها کاهش پیدا کرده. سوال است که وقتی همه چیز در حال پیشرفت بوده چرا همان علم ابتدایی دانشجو هم دچار افت شده. میتوان بخشی از آن را با چیزی که اسمش را مصرفگرایی علمی میگذارم، توجیه کرد. دانشجو فرمولی را میآموزد که باید به کار ببرد و به زیربنای آن بی توجهی میکند. نکته عجیب دیگر این است که بین استاد و دانشجو زبان مشترک وجود ندارد، حتی برای من که اختلاف سنی زیادی با دانشجوها ندارم. به نظرم جامعیت دانشجوها هم نسبت به گذشته کم شده و دانشجوها در حوزههای غیرتخصصی مطالعه ندارند. آنچه برای جامعه می پسندند هم شباهتی به ذهنیت ما ندارد. احساس میکنم با وجود فاصله سنی کم از بچهها جاماندهام. حالا در این شرایط من چه باید بکنم؟ با دانشجو گفتمان کنم؟ ریاضی به او یاد بدهم؟ او را به تفکر وادار کنم؟
کلاهی به این نکته اشاره میکند که در مسئله اختلاف نسلی سه اصطلاح متفاوت وجود دارد: اولی تأثیر سن است، یعنی آدمها در دهه بیست، سی یا پنجاه زندگیشان ویژگیهایی متفاوت دارند. دومی تأثیر نسل است، همین تفاوت نسلی مرسوم. اما سومی تأثیر زمانه است. بسیاری از چیزهایی که ما درمورد آنها صحبت میکنیم، بیش از آنکه تأثیر نسل باشد، تأثیر زمانه است. اینطور که مطرح شد، گویا نسل قبل بیشتر به محیط و جامعه توجه داشت و نسل جدید کمتر توجه دارد و بیشتر به دنبال منافع خودش است. این بیشتر تأثیر زمانه است تا نسل. تحلیل پیچیدهای دارد اما یکی از جوابهای مرسوم این است که در دهههای بعد از جنگ یک فرهنگی فردگرا و کمیتگرا با شاخصههای مالی حاکم شده که این شرایط حاصل همین فرهنگ بوده. بخشی از نتایج آن سیاستها و فرهنگ هم فاصله طبقاتی است. سیاستهای ذرهگرایانهای که جامعه در کلیتش دیده نمیشود. مطالعات غیرتخصصی مثل داستان و رمان خوب است و پیشنهاد من افزودن کمی از درسهای علوم انسانی به دانشگاههای فنی.
از دانشگاه چه میخواهیم؟
یکی از دانشجوهای حاضر در جلسه بحث را به سمت هدف و خروجی مطلوب دانشگاه میکشاند: آیا دانشگاه و استادان خودشان تعریف و هدفی دارند که خروجی دانشگاه و دانشجو باید چه باشد؟ خود دانشجو که پیش از ورود تنها هدفش رتبه خوب و قبولی در دانشگاه و رشته خوب است. رشته و دانشگاه خوب را هم فضای جامعه تعریف میکند. شاید همین بیهدفی است که باعث شده نتوانند با هم تعامل کنند. اصلا فرض کنیم دانشجویی با تمام ویژگیهای مثبت مورد نظر استادان وارد دانشگاه شد، دانشگاه تصویرش از خروجی مطلوب چیست؟
معصومی همدانی پاسخ به این پرسش را به عهده میگیرد: آموزش دانشگاهی آموزش پیش از خودش را هم تحت تأثیر قرار داده. آموزش دبیرستان و دبستان که باید اهداف ویژهای برای خودش داشته باشد، پلی شده برای ورود به دانشگاه. دانشآموز نباید در مدرسه تنها به قبولی در کنکور فکر کند. آموزش ما در در دبیرستان به جای آموزش شهروندی تبدیل شده به آموزش تخصص تست چهارجوابی؛ پس تاریخ، ادبیات و ... مهم نیست و این به قیمت ابتر شدن و یکبعدی شدن آموزش عمومی ما بوده است.
ما درباره هدف دانشگاه فکر نکردهایم. در نسل اول دانشگاهها تأسیس شدند برای تربیت کارمندی که امور اداری کشور را انجام دهد. در هر دوره به فراخور نیاز کوتاهمدت هدفگذاری انجام دادهایم. در آلمان روزی به این فکر شد که دانشگاه باید چه باشد. پس دو شاخه مدرسه فنی و دانشگاه ایجاد شده. متأسفانه در ایران دانشگاههای جامع به نفع دانشگاههای فنی و پزشکی در حال زوال است. این به پرورش متخصصان تکبعدی منجر میشود. مدیریت جامعه از علوم فنی و پزشکی بیرون نمیآید.
یک سوزن هم به خودمان بزنیم
دانشجوی دیگری این گله را مطرح میکند که خیلی از استادان ما به اولین وظایف و تعهدات خودشان نسبت به دانشجوها عمل نمیکنند، چه برسد به مسئولیت اجتماعی که مرحله بعدی است؛ تعهداتی مثل مشاوره در پایاننامه.
دکتر تقوی متذکر میشود که تعمیم یک نظر درباره یک جمع بر اساس شهود شخصی علمیت ندارد: نظر خبره درست است اما نمیتوان آن را دارای علمیت دانست. نخواندن کتاب غیردرسی از سوی دانشجوها چیزی است که بنده هم به عنوان استاد میبینم اما نمیتوانم به راحتی تعمیم دهم که سطح سواد دانشجو پایین آمده و این نیاز به یک تحقیق معتبر و کارآمد دارد.
دکتر معصومی همدانی معتقد است در هر صورت حتی بدون روش تحقیق هم میتوان فهمید که دانشجوهای زیادی این حس را دارند که استادها وظایفشان را به درستی انجام نمیدهند. جامعه دانشگاهی مدعی همهچیز هستند، بد نیست که کمی هم مدعی خودشان باشند.
خودمان اینطور خواستهایم
دکتر میرصادقی دوباره بحث را به سمت اهداف دانشگاه میبرد: در زمینه هدف دانشگاه سخت است که بگوییم دقیقا دانشگاه چه هدفی دارد. هدفهای زیبایی که خرد نشود، دقیق نیست اما به جای این اهداف دقیق تا دلتان بخواهد وظیفه و کار تعریف کردهایم؛ مثلا در دانشگاه کسی به من نگفته باید به فلان در دانشگاه برسی. برای من استاد تعریف شده که باید این چند کار مشخص را انجام بدهی. من هم تنها به انجام این کارها بدون جهت حرکتم فکر میکنم. ممکن است بعد از انجام این کارها به جای فلان در از در دیگری سردربیاورم، یعنی تنها کارها لیست شده و نه اهداف. مثلا من برای اینکه در فرم نظرسنجی پایانترم نمره خوبی بگیرم، بهترین کار این است که نیمی از درس را تعطیل کنم تا فرصت کافی داشته باشم اما کسی از من نمیپرسد آیا آن درس را کامل و درست ارائه کردی؟ در وظایفی که برای استاد تعریف شده، جایی نگفته که برای دانشجو وقت کافی اختصاص دهم. نمیگویم که استاد به سمت بیتوجهی میرود اما عجیب نیست که این اتفاق بیفتد. هدف ترسیم و روشن نشده است. برای استاد جدید کلاس آییننامه گذاشته شده اما هدف از استاد بودن و تربیت دانشجو گفته نمیشود. به دانشجو هم گفتهایم باید این تعداد درس را پاس کنی. بعد انتظار داریم دانشمند و فرهیخته و چندجانبه خارج شود. پس او هم بهترین و سادهترین راه را برای گذراندن درسها پیدا میکند. در واقع خروجی با چیزی که ما خودمان تعیین کردهایم، همخوانی دارد.
دکتر غفرانی در خاتمه بحث میگوید که سوال این است که در شرایط موجود مسئولیت دانشگاه چیست؟ لازم است با پایش و پویش محیطی دنبال نیازها برویم. دانشگاه نمیتواند نسبت به نیازهای واقعی جامعه بیتفاوت باشد و پاسخ ندهد. دانشگاه باید صادقانه نه با ظواهر موجود اثرگذاریاش را به اثبات برساند. دانشگاه با به کار بستن دانشش یکی از مشکلات موجود کشور و جامعه را حل کند تا الگویی از خودش بسازد؛ الگویی که در درازمدت روی جامعه هم اثرگذار خواهد بود.