میتوانست یک تریلر سیاسی باشد، یا یک فیلم جادهای پرهیجان، یا یک درام ملتهب اجتماعی اما خروج هیچیک از اینها نیست و شبیه هیچکدام از آثار قبلی حاتمیکیا هم نیست. خروج یک «ایده» است؛ ایدهای بکر و همخوان با حالوروزِ نسل جدید. نسلی که «اعتراض» برایش مسئله است و به دنبال مجراهایی برای رساندن صدای خود به مسئولین میگردد. خروج البته برای این مسئله، راه حل ارائه نمیکند اما در صورتبندی مشکل، موفق است. احتمالا سالها بعد، وقتی سینمای جسورانه اعتراضی تبدیل به یک موج در سینمای ایران بشود، از خروج بهعنوان پیشتاز این جریان یاد خواهد شد.
فرامرز قریبیان یکی از نقاط امیدوارکننده خروج است. بازی او تکلحظههایی گیرا دارد و خیلیها از همین حالا کاندیداتوری قریبیان برای سیمرغ را قطعی میدانند. در سایر جنبهها اما خروج حرف خاصی برای گفتن ندارد؛ مثلا جلوههای ویژه که در خروج، سهم بالایی ندارد اما همین سهم آنقدر بد پرداخت شده که یکی از نقاط قوت همیشگی حاتمیکیا را در فیلم بیستم، بدل به ضعف کرده.
دیالوگنویسی فیلم هم از متوسط آثار قبلی حاتمیکیا پایینتر است. این فیلمنامه در خلق کلمات و جملات ماندگار توانمند نیست. انگار کلیشهها بر تمام فیلم سایه انداختهاند و حاتمیکیا در خروج اسیر کلیشهها شده.
فیلمساختن درباره آدمهای معمولی و زندگیهای ساده یک مهارت است؛ مهارتی که برخی فیلمسازها دارند و برخی نه. حاتمیکیا در خروج ثابت میکند از دسته دوم است و دوربینش سخت میتواند «سادگی» را قاب بگیرد. حاتمیکیا هرقدر در ساختن شخصیتهای پیچیده توانمند است، در نزدیک شدن به زندگی مردم عادی چندان توانمند نیست. او هرقدر در خلق حاجکاظمها و حیدرها چیرهدست است، مردم معمولی را نمیتواند بازنمایی کند و فاصله فیلم با باورپذیری، معنادار است.
خروج جز کاراکترِ رحمت بخشی، در خلق شخصیت توانا نیست. مهدی فقیه، محمد فیلی، آتش تقیپور و حتی پانتهآ پناهیها مطلقا شخصیت نمیسازند. رفتارها و واکنشها عمیقا قابل پیشبینی است. خودِ دوربین هم در خروج تاحدی سرگردان است. تدوین، خلاقیت خاصی ندارد و قاببندیها از آنچه تصور میکنیم، معمولیتراند. بیستمین فیلم حاتمیکیا، به نسبت «چ» و «بادیگارد» و «بهوقتشام» فرم فقیری دارد و تا حدی شبیه یک تلهفیلم است؛ یک چرکنویس که کارگردان بزرگ ما انگار فراموش کرده آن را پاکنویس کند.
جایی در آخر فیلم، قهرمان قصه-رحمتِ بخشی- روی زمین لمیده و پس از یک سفر سخت و تلخ به کسی که کنارش نشسته میگوید: «میشه سیگارم رو بدی؟» رحمت در این نما انگار خود حاتمیکیاست. صبور و مقاوم اما خسته و تکیده. رحمت در آخرین نمای خروج، خودِ فیلم است. تصویری نمادین از حالوهوای یک اثر متوسط که میتوانست عالی باشد اما نشده. فیلمی که یک ایده خوب است اما چندان از ایده فراتر نرفته. فیلمی که برای هواداران عمو ابراهیم، درخشان نیست؛ برای هوادارانی که البته فراموش کردن فیلمهای متوسط کارگردانان بزرگ را خوب بلدند.