روزنامه شریف
روزنامه شریف
خواندن ۹ دقیقه·۵ سال پیش

چند بیابان تا عشق

کم‌کم خطوط نورانی روز پهنه آسمان را از سیاهی شب پاک می‌کنند و تو نیز باید شب‌نشینی خود در مشعر را پایان داده و راهی قربانگاه شوی. زیرانداز کوچک خود را جمع می‌کنی و پس از اقامه نماز صبح با پای پیاده به میان جمعیت می‌روی تا با آنها به سمت مقصدی مشترک رهسپار شوی. می‌بینی؟ یک غریبه را که بیاوری در نگاه اول با تعجب از تو خواهد پرسید که چگونه در این بیابان برف باریده است!

کمی که دقت کند درمی‌یابد که سفیدی میان بیابان نه برف که سیل سفیدپوش حاجیانی است که قدم قدم بندگی می‌کنند و نفس نفس عاشقی.

اینجا، صبح عید قربان، سرزمین دوست داشتنی منا.


یک حصیر کوچک، یک کارت شناسایی و یک دست لباس؛ همین

غروب هشتم ذی‌الحجه شده و کم‌کم باید مهیای حرکت شوی؛ غسل، دو رکعت نماز و لبیکی که بناست در لابی هتل لابای مکه به ندای حق گویی، مقدمات سفر تو را تشکیل می‌دهد و در نهایت با سایر هم‌کاروانی‌ها رهسپار سرزمین عشق و عرفان می‌شوی.

توشه زیادی هم نمی‌خواهد، مگر یک حصیر دو متر مربعی که سازمان حج برای هر نفر در نظر گرفته و کارت شناسایی و لباسی که می‌خواهی بعد از اتمام اعمال جایگزین حوله‌های احرامت کنی.

هوای مغرب طراوت خاصی دارد، نسیمی خنک می‌وزد و نشاط همراهش نوید روزهای بی‌نظیری را به تو می‌دهد.

اتوبوس حجاج به راه می‌افتد و ذکر صلوات است که دقایقی ما را مفتخر به حضورش می‌کند.

مقصد اما عرفات است که تا مکه فاصله چندانی ندارد و تو خوشحال از اینکه به زودی وارد اولین ایستگاه از موقف‌های سه‌گانه پیش رو خواهی شد.

هوای شب معمولا خنک و نسیمش ملایم است. در عرفات اما اوضاع به گونه‌ای دیگر است و هوای گرم شب‌هایش را هم اگر درهوای باز تحمل کنی، بادهای تند و گرمش حتما تو را به سمت چادرهای بزرگی که در آنجا برپا شده دعوت می‌کند.


خاک‌ها با هم فرق دارند

زیرانداز حصیری و کوچک خود را کنار پیرمردی که در مناجات شبانه خود گویی گمشده‌اش را پیدا کرده و با قطراتی از الماس خدایش را به راز و نیاز نشسته است، می‌اندازی. اینجا بناست تا غروب فردا تمام آن چیزی باشد که تو می‌توانی از صحرای باعظمت داشته باشی. عجیب هم نیست،‌ جمعیتی میلیونی باید در زمانی مشخص در مکان به‌خصوصی باشند.

اهالی اربعین حرفم را به خوبی لمس کرده‌اند و یقینا آن را تصدیق خواهند کرد.

مهر تربت خود را به خاک گرم عرفات که از لابه‌لای موکت چادر خود را به داخل رسانه است می‌گذاری تا به خودت یادآوری کنی روزی در عمقی به مساحت همین زیرانداز دفن خواهی شد و برای خاک صحرا یادآوری کنی که محتوای گل ما از خاک دیگری‌ست...

میانه‌های نماز پیرمرد همسایه با ضبط صوت کوچک خود نوای بی‌نظیر مجیر را به جان خود و همسایگانش هدیه می‌دهد.

اشک،‌ دعا، سجده‌های لذت‌بخش، مجیر و مناجات‌هایش، آن هم همه در صحرای عشق‌های عارفانه چه معرکه‌هایی که میان بنده و پروردگار به پا نکرده است.


همه شبیه هم

خورشید آسمان را که به تسخیر خود درمی‌آورد، بد نیست سری به این بیابان دوست‌داشتنی بزنی و از وقوف یک روزه مسلمین در آنجا تصاویر و خاطراتی ثبت و ضبط کنی.

در عرفات تعداد زیادی چادر را با فاصله‌ای کم از یکدیگر کنار هم قرار داده‌اند و میان کشورها به تقسیمش پرداخته‌اند. به دنبال چادر بعثه رهبری می‌گردی و آن را که بزرگترین چادر ایرانی‌ست، در ذهن خود ثبت می‌کنی، چرا که امروز باید حداقل دو بار به آن سر بزنی.


صحرای عرفات
صحرای عرفات


صحرای عرفات کوه دوست داشتنی‌ای دارد؛ همان کوه معروف با آن بنای روی بلندی که از سفر قبل در ذهنم مانده بود و امروز مشغول تماشای مردمی بودم که به بالایش رفته‌اند و مناجات و دعا می‌خوانند و با خدای خود راز و نیاز می‌کنند.

نگاه به این صحنه ذهنم را مشغول خود کرد و به این فکر افتادم که یک‌دستی و سادگی همگان شاید بهترین یادگاری مردمانی باشد که بناست تا چند روز دیگر این یکی بودن ظاهری را به هم زده و هر کدام لباس‌های خود را بپوشند.

آری! اصلا شاید ارزنده‌ترین ارمغان این صحرای سوزناک و مشاعر پیش‌رو همین سادگی و اتحاد دینی باشد که همیشه تاریخ هرجا کنار هم قرار گرفته‌اند، معادلات خیره کننده‌ای را رقم زده‌اند.


اتحاد علیه ظلم

در همین حال و هوایی که صداهایی نه چندان قوی به گوش‌ات می‌رسد. دقت کن! صدای چیست؟ ظاهرا کمی از آن دور هستی و تشخیصش به این سادگی هم نیست. رد آن را گرفته و به سمتش حرکت می‌کنی تا اینکه تو را به خیمه‌ای آشنا می‌رساند. همان چادر بزرگی که اوایل صبح مختصاتش را به ذهنت سپرده بودی.

صدا پس برای چیست؟ اصلا چه می‌گویند؟ اینجا کم‌کم کلمات واضح‌تر و نجواها قابل فهم‌تر شده است. توجه می‌کنی و از جمعیت عظیمی که در آنجا نشسته یک چیز می‌شنوی: «یا ایها المسلمون! اتحدوا اتحدوا»

درست حدس زدم! مراسم برائت از مشرکین در چادر بعثه رهبری در حال برگزاری است.

وقتی جمعیت را که حالا دیگر از شدت شلوغی به بیرون چادر سر ریز شده بررسی می‌کنی، می‌بینی از رنگ‌ها و نژادها و عقاید مختلف آمده‌اند! طبیعی هم هست؛ هر کشور اسلامی را که نگاه می‌کنی، ردپای جنایات مستکبرین و طواغیت عالم را می‌توانی به راحتی پیدا کنی. و بیچاره مردمانی که به دلیل بزدلی حاکمان‌شان مقاومت که هیچ، حتی فرصتی برای گرد هم آمدن و اینچنین اعلام برائت ندارند و احتملا امروز آمده‌اند تا داغ چندین ساله خود را کمی التیام ببخشند.


مراسم برائت از مشرکین
مراسم برائت از مشرکین


حج ابراهیمی

شاید زمانی که «الموت لآمریکا» و «الموت لاسرائیل»ش گفته می‌شود، تو «ابراهیمی» بودن حج را بیشتر درک می‌کنی. اصلا ابراهیم که بود؟ وقتی نامش می‌آید یاد چه می‌افتی؟ غیر از موحد بودن و شکستن بت‌های ساختگی تعریف دیگری از این پیامبر با شخصیت به ذهنت نمی‌رسد و تو با شعارهایت گویی به هر حاکم ظالم یا ترسیده‌ای اعلام می‌کنی که حج مفهوم اصلی‌اش توحید و دشمنی با طاغوت است و یادش نرود که ابراهیمی بودن باید به یک اصل در میان مسلمانان تبدیل شود.

مراسم با قرائت پیام رهبر انقلاب به کنگره عظیم حج به انتهای خود می‌رسد و کم‌کم حرارت حال و هوای مراسم جای خود را به حرارت وصف ناشدنی آفتاب در یکی از بیابان‌های عربستان، آن هم در نیمه‌های تابستان می‌دهد.

خیابان‌هایی که ساخته‌اند هم «جالبیت»! خاص خود را دارد؛ آسفالت کم و بیش پوشیده شده از شن هجوم بی‌امان گرما از سمت زمین را هم برای حاجیان به خوبی فراهم کرده است.


فرصتی برای اعتراف

در هیاهوی نور، گرما و همهمه جمعیت صوت دلنشین موذن که حجاج را با «الله اکبر» و «اشهد ان لا اله الا الله»هایش به نماز فرا می‌خواند، خنکای عجیبی به وجودت می‌بخشد و لذتش را باید با نمازی از جنس معرفت تکمیل کنی و رفته رفته مهیای مناجاتی به سبک یاد گرفته حضرت حسین(ع) شوی.

اگر از من سوال کنید می‌گویم نامش دعای عرفه نیست که دعای اعتراف است.

انا الذی خطات، انا الذی هممت، انا الذی جهلت

و در مقابل اما

انت الذی رحمت، انت الذی هدیت

خود را پیش از مراسم به چادر بعثه می‌رسانی تا بتوانی در آنجا جایی ولو کوچک برای خود دست‌وپا کنی و تا غروب آفتاب به مناجاتی از جنس عاشق و معشوقی مشغول شوی.

سخنرانی پیش از دعا که آغاز می‌شود، کم‌کم درهای چادر را هم می‌بندند تا کسی به ازدحام داخل اضافه نشود.

منبری از شناخت می‌گوید، از صحرای شناخت و روز شناخت و دعای شناخت.

نگفته بودم؟ اصلا انسان وقتی که خود را بشناسد و به کم‌کاری‌ها و نامردی‌هایش در برابر خدا واقف شود، سعی می‌کند که خود را هرطور که شده خالی کرده و به درد و دل با یک عزیز مشغول کند.

چه عزیزی بهتر از حضرت پروردگار و چه روزی بهتر از امروز!

او در سخنانش توصیه دارد که قدر بدانیم، قدر این لحظات و حالات و اتفاقات را.

اینک که یکسال گذشته، با تمام وجودت به حرفش پی می‌بری که چه لحظاتی را گذرانده‌ای و این سوال را از خود می‌پرسی که چقدر توانستی از آن ایام بهره مند شوی؟


غروب روز عرفه
غروب روز عرفه


حتی فکرش را هم نکن

دعا را با عمق وجود می‌خوانی و پس از پایان آن سر از چادر که بیرون می‌آوری، خورشیدی که حالا دیگر رو به سرخی گذاشته را مشاهده می‌کنی...

خوب گوش می‌کنم، گویا گفتگویی میان زائران شکل گرفته است؛ گفتگویی از جنس یک حدیث و حدیثی از جنس امید که فرموده غروب روز عرفه در صحرای عرفات فکر کردن به اینکه آیا خدا مرا بخشیده یا نه خود گناه بزرگی است!


روی خاک و زیر آسمان

با اقامه نماز مغرب باید کم‌کم راهی مشعرالحرام شوی تا شب عید را در بیابان اتراق کنی.

اینجا اما دیگر نه چادری برایت زده‌اند، نه فرشی پهن شده، نه هیچ چیزی دیگری! سنگ‌های ریز مشعر زیراندازات گشته و سیاهی آسمان تا صبح به روی حجاج پرده می‌افکند.

و چه دلنشین است لذت بندگی و عبادتی از جنس اتراق و با مدلی متفاوت.

نشستنی که عبادت است و خوابی که بندگی... بله، اینجا مشعر عزیز است و تو شب عید قربان رو به سوی ستاره‌هایی که کم و بیش برایت چشمک می‌زنند به خواب می‌روی...


برف در بیابان

کم‌کم خطوط نورانی روز پهنه آسمان را از سیاهی شب پاک می‌کنند و تو نیز باید شب‌نشینی خود در مشعر را پایان داده و راهی قربانگاه شوی. زیرانداز کوچک خود را جمع می‌کنی و پس از اقامه نماز صبح با پای پیاده به میان جمعیت می‌روی تا با آنها به سمت مقصدی مشترک رهسپار شوی. می بینی؟ یک غریبه را که بیاوری در نگاه اول با تعجب از تو خواهد پرسید که چگونه در این بیابان برف باریده است!

اما اگر کمی دقت کند درمی‌یابد که سفیدی میان بیابان نه برف که سیل سفیدپوش حاجیانی است که قدم قدم بندگی می‌کنند و نفس نفس عاشقی.

اینجا، صبح عید قربان، سرزمین دوست داشتنی منا...


صبح عید قربان
صبح عید قربان


الحمد لله علی ما هدانا

برخلاف پیش‌بینی‌هایی که کرده بودم اما شب را به راحتی خوابیده و صبح انرژی لازم برای طی طریق مشعر به منا را دارم.

با کاروانیان به راه می‌افتم و از زیر پلی که اسمش را یادم نیست! رد شده و ظاهرا پس از دره‌ای که در مقابل می‌بینم، وارد سرزمین منا خواهیم شد. کم‌کم خیمه‌های معروف این منطقه نمایان می‌شود و صلوات واکنش اکثر حجاجی است که با این صحنه تماشایی مواجه شده‌اند.

الله اکبر و لله الحمد

الحمد لله علی ما هدانا


نه به هرچه غیر اوست

نمی‌دانید چه لذتی دارد صبح روز عید قربان هفت عدد سنگی که شب قبل در بیابان‌های مشعر جمع کرده‌ای برداشته و به سمت جمره عقبه حرکت کنی تا به خودت بفهمانی که راه رسیدن به خدا از سنگ زدن به هرچه غیر اوست می‌گذرد.

االه اکبر

الله اکبر

و تا هفت مرتبه الله اکبر

چه صحنه باشکوهی‌ست رجم شیطان از طرف بندگانی که بنا بود (و هست!) بر سر راهشان نشسته و به بیراهه هدایت‌شان کند.

مگر نه؟

فبعزتک لاغوینهم اجمعین...

چند دقیقه‌ای منتظر می‌مانی تا سالخورده‌های کاروان هم هفت سنگ خود را زده و به محل قرار ملحق شوند.

ظاهرا در ایام کهولت شیطان را راندن سخت‌تر از جوانی‌ست، نه؟!


چادرهای منا
چادرهای منا


سرسپردگی عاشقانه

به سمت خیمه کرمانشاهی‌ها حرکت می‌کنی و هنوز نرسیده معاون کاروان تماس گرفته و می‌گوید که گوسفند اهل کاروان قربانی شده و آنها می‌توانند با رسیدن به محل چادرها موی سر خود را اصطلاحا حلق کنند.

صحنه جذاب ماجرا در حال رقم خوردن است و من مشغول سرسپردگی به هم‌وطن آبادانی خود برای تیغ انداختن میان موهای دوست‌داشتنی‌ام هستم.

و در نهایت

و لله الحمد

تو از این پس حاجی شده‌ای و چه لذت بخش صحنه‌ای‌ست که حجاج در این لحظات یکدیگر را در آغوش گرفته و به هم عید و پایان یافتن اعمال‌شان را تبریک می‌گویند.

مبارک باشد این لحظات بندگی به حجاج بیت الله الحرام و همه آرزومندان شرکت در این عشق بازی عارفانه!


سید محمدامین سپیده‌دم

دانشگاه شریفروزنامه شریفعید قربانروز عرفهروایت حج
روزنامه شریف/ اخبار راستکی دانشگاه صنعتی شریف را از روزنامه دنبال کنید.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید