داستان پادشاه حکیم افلاطون را بارها شنیدهایم. در آرمانشهر این مرد یونانی پادشاهی و حکومت اگر در دستان فیلسوف و حکیم بود، کارها به سامان میشد اما با گذشت ایام سوال چگونه حکومت کردن برای بشر پررنگتر از چه کسی باید حکومت کند شد. پررنگی روش آنقدر بود که جدا از نظام سیاسی به نظام قضایی هم رنگ تازهای بدهد. حالا سوال تنها این نیست که «چه کسی مجرم است؟»، بلکه «چگونه با مجرم برخورد کنیم؟» یا «چگونه فرایند اتهام و اثبات باید طی شود؟» هم اهمیت کمتری نسبت به آن ندارد.
بیتعارف برای نسلهای گذشته ما، یعنی همانهایی که حالا ریشسفیدانمان هستند، چگونگی آنقدرها جایگاه و منزلت نداشته. پدران ما به قدری درگیر سوال چه کسی و چه چیزی شدهاند که کمتر زمانی برای فکر کردن به چگونگی داشتند، که اگر داشتند روال اتهام، دستگیری و قضاوت و اثبات باید چیز دیگری میبود.
داستان علی یونسی و امیرحسین مرادی همین است. من و شما و همه آنهایی که له و علیه آنها پست و مطلب تولید کردند، ابزار و صلاحیت بررسی اتهام را نداریم. از ماجرا هم هیچ نمیدانیم اما شاهد یک روند هستیم. ما میتوانیم فرایند اتهام تا اثبات را بررسی کنیم، میتوانیم بفهمیم که اتهام باید به فرد، خانواده و البته افکار عمومی در اسرع وقت اعلام شود، میتوانیم بفهمیم اتهام را نباید چند هفته بعد از دهان سخنگو بشنویم، آن هم نه به شکل اتهام.
نمیتوانیم اتهام را رد یا اثبات کنیم اما میتوانیم بفهمیم کار دستگاه قضا قضاوت است و دادستان یا ضابط باید از وارد بودن اتهام دفاع کند، نه آن کسی که سخنگوی همه دستگاه قضاست.
همه اینها شاید به خاطر آن است که بخش بزرگی از معماران سده اخیر ایران کمتر به چگونگی فکر کردهاند. قضاوت کارها با نیت و قصد را از حوزه فردی به حوزه اجتماع کشاندهاند. نیت و هدف درست برایشان آنقدر مهم شده که روش را فراموش کردهاند. مهم کنار رفتن چیز و فرد ناصواب است. پس چهطورش کمتر اهمیت دارد. دیگر مهم نیست که آیا در فلان نشریه دانشجویی جرمی واقع شده یا نه، همین که چیز ناصوابی در آن هست کافی است. قانون هم به قدر کفایت گرد است و البته چه کسی است که در درستی نیت و قصدش تردید کند.