روش صحبت درباره حواسپرتی، خصوصا از نوع دیجیتالش، در سالهای اخیر بسیار تغییر کرده است. پیش از این، بیشتر مردم مقاومت در برابر حواسپرتی را موضوعی مربوط به قدرت اراده میدانستند، و مربوط به تربیت مغز برای تمرکز، یا وضع کردن مقرراتی شخصی برای زمان چک کردن گوشی یا ... با این نتیجه ضمنی که اگر موفق نمیشدی، معنایش این میشد که یک شکستخورده بیانضباط هستی.
اما حالا که تعداد بیشتری از ما سازوکارِ اقتصاد توجه را درک میکنیم، این موضوع را طور دیگری میبینیم. یک صنعت جهانی عظیم وجود دارد که کارش صرفاً همین ربودن حواس ماست، زیرا که توجه ما منبعیست که از آن بهرهبرداری میکنند. و این نبردی غیرمنصفانه است. هربار که روی یکی از وبسایتهای بزرگ یا شبکههای اجتماعی کلیک میکنید، آنطور که تریستان هریسِ منتقد فناوری دوست دارد بگوید، «هزار نفر در آن سوی نمایشگر» حضور دارند و پول میگیرند که شما را همانجا نگه دارند. بنابراین اینکه یکجو قدرت اراده شما حریف آن نمیشود، هیچ جای تعجب ندارد.
همه اینها درست، اما مشکلِ این نوع نگاه این است که حواسپرتی را نبردی بین فرد و نیروهای خارجی بدخواه جلوه میدهد: در یک سو تو قرار داری، مشتاق و مصمم برای تمرکز روی کارت یا خانوادهات، در حالی که در سوی دیگر مارک زاکربرگ ایستاده، با شبکه اجتماعی شیطانیاش، تا برخلاف ارادهات تو را وسوسه کند. در نظر من، این تلقی نکتهای کلیدی درباره تجربه حواسپرتی را نادیده میگیرد و آن این است که تو بر خلاف میلت به انحراف کشیده نمیشوی، بلکه تسلیم شدنت با اراده و میلِ قلبیست. رفتن به سراغ گوشیات برای رویگردانی از ناخوشایندیِ یک وظیفه کاری دشوار، یا ملال هنگام مراقبت از بچه، برایت رهایی و آسودگی میآورد.
اگر چیزی به نام «جنگ برای تصاحب توجه ما» وجود دارد، آنطور که معمولا میشنویم، ظاهرا نقش ما در این میان اتفاقا همکاری با دشمنان است.
در نگاه اول واقعا عجیب است: چرا انجام کاری که برایت عمیقا مهم است، باید آنقدر ناخوشایند باشد که در پی راهی برای حواسپرتی باشی، که طبق تعریف، دقیقا به معنای توجه به چیزهای غیرمهم در عوض مهمهاست؟ جواب، در کلیترین سطح، این است که در این مواقع از یک تجربه احساسی ناخوشایند است که میگریزی؛ نوعی یادآور ناگوار وضعیتت به عنوان یک انسان محدود و فانی.
کارِ بامعنایی که، با کشاندنت به آستانه تواناییهایت، تو را در یک وضعیت کشش و اتساع قرار میدهد، گفتوگوهای دشواری که به این خاطر دشوارند که اختیاری بر چگونگی پیش رفتن آنها نداری، ملالی که دچارش میشوی، زمانی که آرزو میکنی که کاش چیزی غیر از آنچه اکنون اتفاق میافتد، اتفاق میافتاد و کاری در مقابلش نمیتوانی بکنی، در همه موارد اینچنینی، آن چیزِ مرموزی که مَری آلیور «اخلالگر درونی» مینامدش، آن «خودی که درون خود جای دارد و سوت میکشد و بر در میکوبد»، تو را وادار میکند که حواست را پرت کنی تا از احساسی منفی و ناگوار بگریزی. مارک زاکربرگ صرفا حیلهای خاص و هوشمندانه یافته که وقتی دچار این وضعیت میشوی از آن بهره ببرد.
به همین خاطر است که اکثر ترفندهای ضدِ حواسپرتی، مثل نرمافزارهای مسدود کردن اینترنت و هدفونهای عایق صدا و مقررات شخصی، ظاهرا هیچگاه به درستی عملی نمیشوند. کاری که اینها میکنند، جلوگیری از دسترسیات به جاهاییست که در گریز از حس ناخوشایندت به آنها پناه میبری، اما به خودِ این حس ناخوشایند کاری ندارند. البته که کاملا بیفایده هم نیستند، اما اگر نمیتوانی این واقعیت را تحمل کنی که یک فعالیت خاص موجب تشویشت بشود، بستن توییتر مشکل را حل نخواهد کرد، صرفا راه دیگری خواهی یافت (زل زدن به بیرون از پنجره، رفتن برای صرف یک خوراکی) تا از آن حس ناخوشایند بگریزی.
انتظار نداشته باش که آسان باشد
و حالا، همه اینها ما را به سوی یک راهکار بنیادیتر برای مشکل حواسپرتی رهنمون میشوند؛ راهکاری که فوقالعاده سرراست و ساده است، اما اصلا آسان نیست: همین که انتظار نداشته باشی که کارهای دشوار، مهم و معنادار همواره راحت و دلپذیر پیش بروند. به این فکر کن که شاید این تشویشِ ملایم، بیتابی و اضطراب، حس دشواری، لحظات ملال، همان هزینهای باشد که برای انجام کاری که برایت مهم است داری میپردازی.
و «ملایم» را با منظور میگویم. کوتاهیِ این آستانه برای من هر بار به تعجبم میاندازد، که کوچکترین احساس دشواری یا خستگی و ملال هنگام انجام کاری که واقعا میخواهم انجامش دهم برایم کافیست تا مشتاقانه فرار کنم تا یک ساعتی را در شبکههای اجتماعی تلف کنم. و از سوی دیگر هم البته، تشویش «شدید» میتواند نشانهای باشد که با کاری اشتباه درگیر شدهای.
هر موقع به خاطر میآورم که این میل به پرت کردن حواسم را میتوانم نظاره کنم، بی آنکه به خواستهاش تن بدهم، اثرش به جادو میماند: «بله، درست است! یادم آمد! کارهای مهم به ناچار گاهی احساس دشواری دارند.» معلوم است که همین است. واقعا هم جای تعجب ندارد و نباید مشکلی به حساب بیاید.