بهروز شعیبی که در تیتر مطلب وصفش رفت، بعد از «دهلیز» که زیبا و انسانی بود، قدم به قدم تباه و تباهتر شده است. روز بلوا دیگر نوبر است.. حتی اگر از بعد فنی-فرمی که جنبههای کمتر بد فیلم را شامل میشود هم بخواهیم شروع کنیم، هر آن دلیلی برای دوست نداشتن فیلم داریم.
از ابتدای فیلم دیالوگها تصنعی و غیرواقعیاند؛ بازیهای تصویری-موسیقیایی فیلم و شتربازی کارگردان در ایجاد وهم و تعلیق ناکام و بیفایده است؛ دوربین مضحک فیلم نیمی از نماها را با در و دیوار پر کرده است و بیهیچ منطقی چه وقتی گره فیلم باز شده و چه بعدش هیچ نسبتی میان حس، تصویر و محتوا برقرار نمیکند. بازیگری اصلا خوب از آب درنیامده و باید باور کنیم مرد ۳۰سالهای دانشجوی دغدغهمندیست یا پسرک کوله به پشتی با لپتاپ میتواند تا خرتناق سیستم بانکی مافیایی را درآورد و بدتر از همه، مخاطب هیچ دلیلی برای همراهی با نقش اصلی و همدلی با او ندارد. اما این همه آنقدر هم آزاردهنده و غیر سینمای ایرانی نیست.
فیلم در ظاهر ضد فساد است و در باطن پروپاگاندای رئیس جدید قوه قضائیه و به شدت جناحی؛ البته انتظاری جز این هم از تولیدی موسسه اوج که میتوان اسم وزارت ارشاد سپاه را روی آن گذاشت نمیرود. نیمههای فیلم و حتی قبل از اینکه نقش منفی فیلم از زحمات و دردسرهای خودش در زمانه سازندگی بگوید، فکر کردم حتی راه رفتن این آدم هم شبیه آن مرحوم مغروق در استخر کار شده است. صحنهای از خودسوزی هم در فیلم هست که به شدت بزدلانه و تصنعی پرداخت شده و ناتوان از بیان رنج و نمایندگی درد مردم است.
اصلا همین که قهرمان فیلم یک روحانی فلانفلانشده (و به بیان کارگردان لاکچری) است که ضد فساد اطرافیانش برمیخیزد، خیلی یادآور این ادعاست که «خودش خوبه، دور و بریاش بدن». این فیلمیست که به جای فریاد کردن و حقخواهی در حال ناز و نوازش و «حالا اشکالی نداره درستش میکنیم همه با هم» در کنار مفسد و فاسد است؛ همین است که هم رقتانگیز است و هم از جنبه مصادره حزبی و سوپاپاطمینانبازی خطرناک.
در کل «روز بلوا»، «خروج» و واکنشها به «درخت گردو» به جز نمایش مصادرهگری اوج، اثبات این مدعا هم هست که فیلمساز وابسته و داخل نظام ناتوان از ساخت فیلم عمیقا اعتراضی و ایستادن کنار نارضایتی مردم است.