دهه ۳۰ را اگر از منظر دانشگاه نگاه کنیم، ۱۶ آذر ۱۳۳۲ و شهادت سه آذر اهورایی دانشکده فنی، بارزترین و پررنگترین روز این ده سال به حساب میآید، اما دهه سی با ملی شدن صنعت نفت شروع میشود، با کودتا و سقوط دولت مصدق ادامه پیدا میکند و سرکوب و ارعاب در آن حرف اصلی را میزند و با تأسیس ساواک در سال ۱۳۳۵، پازل اقتدار امنیتی شاه تکمیل میشود تا خاطره ایدههای مصدقیها هم به فراموشی سپرده شود. در هر حال سه شهید ۱۶ آذر ۱۳۳۲ میشوند نمادی برای گذر از عصر دموکراسی نیمبند مصدقی به دوران حاکمیت اقتدارگرا و امنیتی پهلوی دوم. از سوی دیگر از اواسط دهه که میگذریم، افزایش درآمدهای نفتی دولت و نیاز به نیروهای متخصص و تحصیلکرده برای کار در بروکراسی دولتی و چرخاندن چرخ توسعه کشور و علاقه خانوادهها برای تحصیل فرزندانشان در دانشگاه به امید کسب مناصب عالیه در دستگاه حاکمه، دانشگاههای دیگری را هم به صحنه آموزش عالی ایران اضافه میکند؛ از پلیتکنیک که به نظر میرسد برای تضعیف وجه سیاسی دانشکده فنی دانشگاه تهران شکل گرفت تا دانشگاه شیراز و جندیشاپور اهواز. مروری کوتاه بر سرگذشت دانشگاه در دهه ۳۰ ایران را در ادامه میخوانیم.
نفت برای ملت
دهه ۳۰ خورشیدی با طلیعه ملی شدن صنعت نفت ایران آغاز شد. در آخرین ماه سال ۱۳۲۹، فدائیان اسلام در اقدامی پرحرفوحدیث، سپهبد رزمآرا، نخستوزیر و از مخالفین ملی شدن صنعت نفت را ترور کردند و در ادامه فرمان نخستوزیری برای مصدق نوشته شد. رزمآرا در دلایل مخالفت خود با ملی شدن صنعت نفت میگفت که ما هنوز در ساختن لولهنگ هم ناتوانیم و توانایی اداره تأسیسات نفتی را نداریم. او معتقد بود که به جای ملی کردن صنعت نفت باید برای افزایش سهم ایران از درآمدهای شرکت نفت ایران و انگلیس اقدام کرد. در نهایت با ترور او، هم طرح ملی شدن صنعت نفت در مجلس شورای ملی به تصویب رسید و هم مصدق ردای نخستوزیری ایران را پوشید. با نخستوزیری مصدق، اقدامات عملیاتی برای ملی شدن صنعت نفت انجام و مهدی بازرگان به همراه مهندس علیآبادی و بیات به ریاست هیئتمدیره شرکت ملی نفت منصوب شدند. بازرگان، استاد دانشگاه تهران و رئیس سابق دانشکده فنی بود و به همراه هیئت مختلط ناظر بر خلع ید شامل مکی، متیندفتری، اردلان و در غیاب صالح و نجمالملک به آبادان رفت تا مدیریت شرکت ملی نفت را بر عهده گیرد. به این ترتیب شرکت ملی نفت ایران تأسیس شد تا آرام آرام سیاست ایران و دولتمداری ایرانی با مفهوم نفت گره بخورد.
نفت، کودتا و سرکوب
ملی شدن نفت در کوتاه مدت در بودجه دولت ایران اثر محسوس منفی داشت. انگلستان، زنجیرهای از تحریمها را بر ایران تحمیل کرده بود و امکان فروش نفت برای دولت وجود نداشت. در نهایت نیز با توجه به شکست مذاکرات نفتی میان دولت ایران و میانجیگران بینالمللی، امکان مداخله نظامی علیه دولت مصدق فراهم شد و ائتلاف مخالفین داخلی مصدق با حمایت دول خارجی توانست کودتایی علیه مصدق را پیش ببرد. در روز ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲ کودتا به سرانجام رسید تا دستگیریهای فعالین سیاسی آغاز شود. فعالین احزاب ملی و حزب توده دستگیر میشدند یا برای در امان ماندن از این موج بازداشتها و احکام تبعید و زندان، به زندگی مخفی روی میآوردند. در این شرایط سرکوب، نهضت مقاومت ملی در کشور با حضور آیتالله سیدرضا زنجانی و چهرههایی از جبهه ملی که همچنان آزاد بودند، تشکیل شد تا توان تشکیلاتی نیروها برای حفظ اصول جبهه ملی و مقاومت علیه دولت دستنشانده را ادامه دهد. گرچه احزاب سیاسی با سرکوب مواجه شدند اما گروههای اجتماعی مخالفت خود را با وضعیت موجود اعلام میکردند. بازاریان دست به اعتصاب میزدند و دانشجوها تظاهرات برپا میکردند.
در نهایت برای سرکوب دانشجوهایی که در اعتراض به برقراری مجدد رابطه سیاسی با بریتانیا تظاهرات کرده بودند، در ۱۶ آذر ۱۳۳۲ نظامیان وارد دانشگاه تهران شدند و با گلوله، سه تن از دانشجوهای دانشکده فنی را به شهادت رساندند و تعدادی را نیز بازداشت کردند. چهرههای سیاسی برجسته نیز در این ایام بازداشت میشدند. خلیل ملکی، از چهرههای سیاسی چپ ملی از سوی شهربانی بازداشت و تبعید شد. کریم سنجابی، نماینده ملیگرای مجلس، وزیر دولت مصدق و استاد دانشکده حقوق هم یکی از کسانی بود که مجبور شد شیوه زیست مخفیانه را حداقل برای چند سال پیش بگیرد. حسین فاطمی، وزیر خارجه دولت نیز یکی دیگر از مخفیشدگان بود. محمد مصدق اما تصمیم گرفت خود را تسلیم کند و این چنین بود که دادگاه نظامی برای محاکمه او تشکیل شد و او را برای سه سال به حبس محکوم کرد. غلامحسین صدیقی، وزیر کشور مصدق و از چهرههای برجستهی دانشگاهی-یکی از پایهگذاران جامعهشناسی آکادمیک در ایران- مدتی زندانی شد و در دادگاه مصدق، در دفاع از مصدق سخن گفت.
دولت دانشگاه مستقل را برنمیتابد
هر چه بود، در سال ۱۳۳۳ دولت نخستوزیر زاهدی توانست با سرپرستی وزیر اقتصاد، علی امینی به قراردادی دست یابد که با عنوان کنسرسیوم در تاریخ تحولات ایران شناخته میشود. ایران بر اساس این قرارداد، انحصار فروش نفت را به طرف دیگر قرارداد- کنسرسیوم- میداد و شرکتهای بزرگ نفتی عضو کنسرسیوم (خواهران نفتی) به عنوان پیمانکار شرکت ملی نفت ایران، تولید و فروش نفت را برعهده میگرفتند. ایران با این قرارداد درآمد شایانی از نفت کسب میکرد و این چنین، درآمد ایران و شاه فضای سیاسی و کشورداری را نیز تغییر میداد. این قرارداد، فارغ از متن و محتوایش با اعتراض جامعه و نهضت مقاومت ملی همراه بود. در این بین، دوازده استاد دانشگاه شامل بازرگان، قریب، انتظام، خلیلی، میربابایی، بیژن، نعمتاللهی و سحابی به این قرارداد اعتراض کردند که مایه آشفتگی خاطر زاهدی شد. زاهدی از علیاکبر سیاسی، رئیس دانشگاه تهران خواست این استادان را اخراج کند اما او زیر بار نرفت و سعی کرد مستقل از خواست نهاد دولت عمل کند. در نهایت وزیر آموزش حکم اخراج استادان را امضا کرد اما با همبستگی استادان و دانشجوها، این حکم لغو شد و استادان به دانشگاه بازگشتند. این ایستادگی سیاسی اما به مذاق دولت خوش نیامد و لایحهای تدارک دیده شد تا قانون تعیین رئیس دانشگاه را تغییر دهد و علیاکبر سیاسی، تنها رئیس انتخابی دانشگاه تهران در تمام عمر دانشگاه باشد. بر اساس قانون جدید، شورای دانشگاه نام سه نفر را برای ریاست دانشگاه به وزارتخانه پیشنهاد میکند و از آن سه نفر، یک نفر انتخاب میشود. با این قانون و شرایط، منوچهر اقبال به ریاست دانشگاه رسید. پس از او نیز احمد فرهاد تا انتهای این دهه، ریاست دانشگاه تهران بر عهده داشت.
ساواک برای اقتدار بیشتر
در آخرین ماههای سال ۱۳۳۲ فرمانداری نظامی تهران توانست حسین فاطمی، وزیر خارجه دولت مصدق و از طراحان جمهوریخواهی پس از کودتای اول نظامیان در ۲۵ مرداد را بازداشت کند. فاطمی از جمله افرادی بود که شاه از آنان کینه داشت و حتی در مسیر دادگاه نیز از سوی شعبان جعفری ترور شد که با ازجانگذشتگی خواهرش نجات یافت. فاطمی در دادگاه به اعدام محکوم شد. در کنار بازداشت فاطمی، دستگیری اعضای سازمان نظامی حزب توده نیز در ابتدای این دهه، اقتدار امنیتی به دستگاه حاکم بخشید. سازمان نظامی، نیروی مخفی حزب توده بود که وظیفه جاسوسی در نیروهای نظامی را داشت؛ جایی که هم اهمیت نهاد نظامی و آموزشهای آن مطرح بود و هم جایگاه اجتماعی نیروهای نظامی؛ به عنوان مثال رزمآرا شوهرخواهر صادق هدایت بود و ارتباطات نظامیها و روشنفکران منتقد در این دوره امری مرسوم به شمار میرفت. بهآذین، مترجم و چهره ادبی برجسته حزب توده هم سابقه نظامی داشت و در حمله سوم شهریور، دست چپاش را نیز از دست داده بود. در سال ۱۳۳۳ با دستگیری خسرو روزبه، یکی از مهمترین چهرههای مخفی حزب از دست رفت. در این اتفاق نزدیک به ۶۰۰ افسر بازداشت شدند و در میان اعدامیها، مرتضی کیوان نیز حضور داشت. کیوان، در این دوره سرباز بود و به دلیل پناه دادن به چند افسر حزبی اعدام شد. مرگ کیوان و کودتای ۳۲ از اتفاقاتیست که در بین اشعار شعرای نامدار این دهه بازتاب دارد. احمد شاملو در شعر «سال بد،..، سال اشک پوری، سال خون مرتضا» و ابتهاج در شعر «کیوان ستاره بود» به این اتفاق پرداختند و اخوان ثالث در شعر «زمستان» و «شهریار شهر سنگستان» و «کتیبه» فضای ناامیدی این دهه را به شکلی بیان میکند. حتی در این ایام، شعر و آواز «مرا ببوس» نیز منسوب به افسران حزب توده میشود.
با توجه به این شرایط که شاه خطر امنیتی زیادی حول ادامه سلطنت خود میدید، در سال ۱۳۳۵ سازمان اطلاعات و امنیت کشور(ساواک) را با ریاست تیمور بختیار راهاندازی میکند. بختیار نیز در زمان کودتای ۱۳۳۲ جزء فرماندهان نظامی کودتا بود و از نزدیکان شاه محسوب میشد، گرچه بعدا جاهطلبیهایش او را مجبور به فرار به عراق کرد و در نهایت در همان کشور تررو شد. ساواک در آن سال تشکیل شد و تا آخرین روزهای سلطنت پهلوی باقی ماند تا چشم و گوش شاه باشد، تمامی چهرهها و گروههای سیاسی را رصد کند و ناظر و مداخلهگری قدرتمند در فضای اجتماع و دانشگاه باشد؛ فضایی که گرچه همیشه پایش میشد ولی قرار نبود آنچنان که دستگاه حاکمه میخواهد، اداره شود.
شانزده آذر، سه نفر و خیلیهای دیگر
صبح شانزدهم آذر ۱۳۳۲ هنگام ورود به دانشگاه، دانشجوها متوجه تجهیزات فوقالعاده سربازان و اوضاع غیرعادی اطراف دانشگاه شدند و وقوع حادثهای را پیشبینی میکردند. از این رو دانشجوها با کمال خونسردی و احتیاط به کلاسها رفتند. حدود ساعت ۱۰ صبح موقعی که دانشجوها در کلاسهای درس بودند، چندین نفر از سربازان دسته جانباز به همراه عده زیادی سرباز معمولی رهسپار دانشکده فنی شدند. در این بین رئیس و معاون دانشکده فنی که قادر به جلوگیری از ورود سربازان نشده بودند، به ناچار اعلام اعتصاب کردند و گفتند تا هنگامی که دست نظامیان از دانشگاه کوتاه نشود، دانشکده فنی به اعتصاب خود ادامه خواهد داد و چون احتمال وقوع حوادث وخیمتری میرفت، برای حفظ جان دانشجوها، دانشکده را تعطیل کردند و به آنها دستور دادند به خانههای خود بروند و تا اطلاع ثانوی در خانه بمانند. دانشجوها نیز به پیروی از تصمیم اولیای دانشکده، محوطه دانشکده را ترک میکردند ولی هنوز نیمی از دانشجوها در حال خروج بودند که ناگاه سربازان دسته جانباز به همراه عده زیادی سرباز عادی به دانشکده فنی حمله کردند.
دانشجویی فریاد میزند که «دست نظامیان از دانشگاه کوتاه» و هنوز صدای او خاموش نشده بود که رگبار گلوله باریدن گرفت. مصطفی بزرگنیا به ضرب سه گلوله از پای در آمد. مهدی شریعترضوی که ابتدا هدف سرنیزه قرار گرفته و به سختی مجروح شده بود، دوباره هدف گلوله قرار گرفت. ناصر قندچی حتی یک قدم هم به عقب برنداشته و در جای اولیه خود ایستاده بود که یکی از سربازان با رگبار مسلسل سینه او را شکافت و او را هم به شهادت رساند.
این سه شهید نشان انتقال تنشآمیز قدرت از عصر دموکراسی نیمبند مصدقی به حاکمیت امنیتی پهلوی در دهه سی شدند. در این دهه، سالگرد شهادت این سه تا جایی که امکان داشت گرامی داشته میشد و حتی در همان سال اول، گرچه آن سربازان و درجهداران پاداش و تشویق گرفتند اما آنگونه که پوران، خواهر مهدی(آذر) شریعترضوی تعریف میکند، شاه حتی برای همدردی با خانوادهها، پیشنهاد سفر کربلا به آنان میدهد. محمد توسلی هم بیان میکند که در آن سالهای اول، یکی از دانشجوها در سالگرد ۱۶ آذر و در صحن دانشگاه اعلام سکوت میکرد و بعد نیز بازداشت میشد اما این به عنوان فرهنگ در گرامیداشت این شهدا برقرار ماند. اولین مراسم رسمیتر و علنیتر برای گرامیداشت یاد شهدای جنبش مقاومت ملی در سال ۴۰ برگزار میشود که در دانشگاه تهران، تظاهراتی صورت میگیرد و پروانه اسکندری و عباس شیبانی و ایرج حسیبی در آن سخنرانی میکنند. شاهحسینی از اعضای جبههی ملی البته در مصاحبهای با چشمانداز ایران بیان میکند که در مراسم سال ۳۹ نیز پروانه اسکندری سخنرانی داشته و روز دانشجو را در آن روز اعلام میکند.
گسترش دانشگاهها در سطح کشور
با افزایش درآمدهای نفتی کشور، انتظارهای زیادی برای برخورداری از منابع شکل گرفت. کشور نیاز داشت تا برای توسعه خود نیروی انسانی متخصص داشته باشد و دانشگاه تهران دراینجا به تنهایی نمیتوانست این وظیفه را به انجام رساند. علاوه بر این، در این دهه بوروکراسی دولتی ایران در حال گسترش بود و نیاز به افراد تحصیلکرده احساس میشد. از سویی دیگر بخشی از جامعه نیز برای کسب این مناصب علاقه داشت فرزندانش را به دانشگاه بفرستد. نتیجه آنکه تحصیل در دانشگاه به عنوان راه حلی همهپسند مورد توجه بود و چه هیئت حاکمه و چه مردم از آن راضی بودند. با توجه به اهمیت پزشکی، هسته اولیه دانشگاههایی که در استانهای مختلف کشور راهاندازی میشد، دانشکده پزشکی بود. (تا دهه شصت، دانشکدههای علوم پزشکی زیر نظر وزارت علوم بودند.) تبریز و اصفهان و شیراز و مشهد، در دهه بیست صاحب دانشکده شده بودند اما این دهه فرصت آن فراهم شد که اینها نیز با افزودن دانشکدههای دیگر به دانشگاههای جامع کشور تبدیل شوند. همچنین اهواز در این دهه صاحب دانشگاه شد تا آرام آرام دانشگاه در همه مناطق ایران سر بر آورد. دانشگاه جندیشاپور اهواز در سال ۳۴ راهاندازی شد، دانشگاه شیراز با همکاری آمریکاییها به عنوان دانشگاه پهلوی مطرح شد و هیئت امنایی با حضور وزیر دربار، وزیر فرهنگ، رئیس دانشگاه، استاندار، مدیرعامل سازمان برنامه، مدیر شرکت ملی نفت و چهرههای حقیقی برای آن شکل گرفت تا در دهههای بعد با مدیریت اسدالله علم و هوشنگ نهاوندی از مهمترین چهرههای حکومت، اهمیت این دانشگاه به عنوان نمادی از آموزش عالی دوران پهلوی دوم نشان داده شود؛ دانشگاهی که برای شیراز، با نقش مهماش در محوریت ایدههای فرهنگی دوران پهلوی دوم همچون جشن هنر و جشنهای دوهزاروپانصدساله و ... میتوانست یک اهمیت ویژه داشته باشد.
با توجه به نیازهای شرکت ملی نفت، آموزشگاه عالی حسابداری در سال ۱۳۳۶ تأسیس شد که بعدا به شعبه تهران دانشگاه صنعت نفت تبدیل گشت. در سال ۱۳۳۷، همچنین موسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی با ریاست غلامحسین صدیقی و مدیریت احسان نراقی گشایش یافت؛ موسسهای که میزبان پژوهشگرانی بود که هرکدام اهمیت خاصی داشتند. جلال آل احمد، احمد اشرف، غلامحسین ساعدی و فعالین دانشجویی سابقی همچون بنیصدر، حسن حبیبی و ... مدتی با آن همکاری میکردند. این موسسه بعدا پایهای برای دانشکده علوم اجتماعی شد اما شاید مهمترین دانشگاهی که در این دهه در ایران سربرآورد، دانشگاه پلیتکنیک بود. این دانشگاه در سال ۱۳۳۵ راهاندازی میشود و از سال ۱۳۳۷ دانشجو میپذیرد؛ دانشگاهی که قرار بود نقشی متفاوت از دانشکدهی فنی داشته باشد و آنگونه که عبدی در کتاب جنبش دانشجویی پلیتکنیک نوشته است، میخواستند دانشجویان آن به اصطلاح دست به آچار باشند اما در فضای سیاستزده آن دهه، در نظر دانشجوهای دانشگاه فنی و بقیه، تأسیس دانشگاهی فنی برای تضعیف دانشکده فنی و وجه سیاسی آن لحاظ میشد؛ موضوعی که به سرعت مشخص شد وجهی ندارد و حرارت آن کمتر از فنی نبود.
علاوه بر افزایش دانشجو در داخل کشور، تعداد دانشجوهای ایرانی در خارج از کشور نیز افزایش پیدا کرد. افزایش درآمد کشور، نیاز به متخصص و البته تاحدودی نگرانی از فعالیت سیاسی دانشجوها، نظام سیاسی را به اینجا رساند که بخشهای نخبهی دانشجویی را به خارج بفرستد. این چنین بود که موج دیگری از اعزام دانشجوهای ایرانی به خارج از کشور آغاز شد؛ موجی که در دهه بعد به امواج خروشان جنبشهای اجتماعی کشورهای اروپایی و آمریکا پیوند خورد و البته با بازگشت آن دانشجوها، فضای تخصصی کشور نیز ارتقا پیدا کرد. این تغییرات و تحولها در انتهای دهه ۳۰، تحت تأثیر سرکوب شدید نیروهای سیاسی در ابتدای این دهه نیازمند پروژهای سیاسی بود و برآمدن کندی در آمریکا به آن کمک کرد.