منبع این پست سخنرانی پنجم دوره کلیات اقتصاد خرد دانشگاه امایتی MIT 14.01 Principles of Microeconomics, Fall 2018 است. این دوره مقدماتی، مبانی اقتصاد خرد را پوشش میدهد. موضوعات شامل عرضه و تقاضا، تعادل بازار، نظریه مصرفکننده، تولید و رفتار بنگاهها، انحصار کامل، انحصار چندجانبه، اقتصاد رفاه، کالاهای عمومی و اثرات جانبی است. لینک کورس در MITOPENCOURSEWARE
در این سخنرانی، ما میخواهیم بحث خود را درباره نظریه تولید آغاز کنیم. در ابتدا تابع تولید را معرفی میکنیم و به کمک آن تولید در کوتاهمدت و بلندمدت را بررسی میکنیم. سپس، به بازده نسبت به مقیاس میپردازیم و در آخر بهرهوری رو به تابع تولیدمان اضافه میکنیم.
بسیار خوب، بنابراین ما نظریه مصرفکننده را به پایان رساندیم و به نوعی به منحنی تقاضا رسیدیم. اکنون به وارد قسمت دوم دوره میشویم که تئوری تولیدکننده است و در مورد اینکه منحنی عرضه از کجا آمده است صحبت میکند. خبر خوب این است که بسیاری از ابزارها و مهارتهایی که در چند سخنرانی اول ایجاد کردیم، به خوبی به هنگام کار کردن با نظریه تولید نیز به کارمان میآید. خبر بد این است که سمت عرضه بسیار سختتر است. در نظریه مصرفکننده ما درآمد و قیمتها را مشخص کردیم و با توجه به تابع مطلوبیت دست به بهینهسازی زدیم. اما رفتار تولیدکننده متفاوت است، تولیدکننده به نحوی خودش تصمیم میگیرد که درآمدش چه قدر است. آنها باید تصمیم بگیرند که چه مقدار تولید کنند، و این بدان معناست که ما نیازمند مدلسازی یک محدودیت کلی اضافی نیاز هستیم. پس بیایید بحث را آغاز کنیم. ما صحبت را با تابع تولید شروع میکنیم، همانطور که مصرفکنندگان یک تابع مطلوبیت دارند، تولیدکنندگان نیز یک تابع تولید دارند.
در قبل دیدیم که مصرفکننده به دنبال حداکثرسازی مطلوبیت خود است، اما تولید کننده به دنبال حداکثرسازی تولید نیست، بلکه به دنبال حداکثرسازی سود خود است. سود برابر است با درآمد منهای هزینهها. بنابراین تولیدکننده تا جایی به تولید ادامه میدهد که سودش حداکثر شود.
ما قصد داریم برای چند سخنرانی اول روی بخش هزینه تمرکز کنیم. به طور خاص، ما بر روی حداکثر کردن سود از طریق به حداقل رساندن هزینهها تمرکز خواهیم کرد. و ما هزینهها را با تولید کارآمد به حداقل میرسانیم. حال، آنچه بنگاه ها می توانند تولید کنند از تابع تولید آنها ناشی میشود. تابع تولید ورودیهای خود را از طریق فرآیندی به تولید تبدیل میکند. در واقع همانگونه که تابع مطلوبیت، کالاها را در فرآیندی به رضایت و مطلوبیت تبدیل میکرد، در اینجا هم تابع تولید نیروی کار و سرمایه فیزیکی را به تولید تبدیل میکند. در تابع مطلوبیت، فرآیند تابع مشخص نیست و خروجیها هم ملموس نیستند. اما تابع تولید در یک فرآیند تکنولوژیک کاملاً مشخص خروجی ملموسی را به ما میدهد. ما ورودیهای تابع تولید را عوامل تولید مینامیم و عمدتاً آن را به نیروی کار و سرمایه تقسیم میکنیم. عوامل تولید بسیار زیادند و به عنوان مثال انرژی و ماشینآلات را نیز میشود در اینجا اضافه کرد، اما برای راحتی کار و داشتن فضائی دوبعدی ما آنها را با تقلیلسازی به دو عامل تقسیم میکنیم. نیروی کار را به عنوان ساعت کار کارگران در نظر میگیریم و سرمایه را چیزهایی که کارگران برای تولید کالا استفاده میکنند مانند ماشینآلات، زمین و غیره میدانیم. به عنوان مثال خواهیم داشت:
ورودیها یا عوامل تولید را به دو بخش تقسیم میکنیم. ورودیهای متغیر و ثابت. نیروی کار از نوع متغیر است، مثلاً اگر مشکلی برای شما پیش بیاید یا تصیم بگیرید به جای کار کردن به فراغت بپردازید، به راحتی میتوانید در لحظه دست از کار بکشید. اما سرمایه یک ورودی ثابت است. به عنوان مثال اگر کارخانهای بخواهد بخش جدیدی را به خود اضافه کند، زمان قابل ملاحظهای را باید صرف کند تا این تصمیم را عملی سازد. با تمایز بین عوامل ثابت و متغیر، درمییابیم که تولید در کوتاهمدت با بلندمدت متفاوت است. در ادامه به این تمایز میپردازیم.
در کوتاهمدت ما فقط میتوانیم میزان عامل متغیر یا در واقع نیروی کار را تغییر دهیم و میزان سرمایه ثابت است. ما نمیتوانیم بگوییم که کوتاهمدت در نظرمان چه مدت زمانی است؛ این میتواند از یک ماه تا سال متغیر باشد. اما به صورت فنی میتوانیم بگوییم که بلندمدت زمانی است که تمام عوامل تولید تغییر میکند. یعنی تا زمانی که تمام عوامل متغیر نیست و برخی ثابتاند، ما آن را کوتاهمدت در نظر میگیریم. بنابراین تابع تولیدمان در کوتاهمدت به شکل زیر خواهد بود (علامت بار بالای K به معنای ثابت بودن آن است):
بیایید این تابع را بهتر بفهمیم. فرض کنید شما به عنوان مدیر یک بنگاه استخدام شدهاید. در کوتاهمدت شما فقط میتوانید نیروی کار را تغییر دهید و تغییر در سرمایه یا بهتر بگوییم زمین و ماشینآلات امکان پذیر نیست. در واقع تصمیمگیری شما به این که برای چند ساعت کارگر استخدام کنید، ختم میشود.
در اینجا با ابزاری به اسم تولید نهایی عامل نیروی کار (Marginal Product of Labor) آشنا میشویم. تولید نهایی نیروی کار ابزار حاشیهای یا نهایی دیگری مانند مطلوبیت نهایی است. در مطلوبیت نهایی میگفتیم یک واحد اضافی پیتزا چقدر به مطلوبیت شما میافزاید، اینجا میگوییم یک واحد اضافی عامل نیروی کار چقدر به تولید اضافه میکند:
بعد ازمعرفی این ابزار به قانون بازده نزولی (Law of Diminishing returns) برمیخوریم. این قانون به ما میگوید که با داشتن یک عامل متغیر و ثابت بودن بقیه عوامل، با افزایش آن عامل، به جایی میرسیم که با اضافه یک واحد دیگر از عامل متغیر، تولید را کاهش مییابد. در واقع بعد از مدتی، تولید نهایی عامل منفی میشود. اکنون بیایید این قانون را برای نیروی کار بررسی کنیم. مثال معروفی که میزنند کندن یک چاله با یک بیل است، به نحوی که سرمایه ثابت است، یعنی تعداد بیلها را تغییر نمیدهیم، و تنها تعداد بیشتری کارگر استخدام میکنیم. فرض کنیم کارگر اول را استخدام کردیم و میخواهیم کارگر دوم را استخدام کنیم. استخدام کارگر دوم به تولید نهایی ما میافزاید و از انجام این کار بهره میبریم. شاید کارگر سوم هم به کارمون بیاد ولی دیگه با استخدام کارگر سومی و چهارمی و الی آخر تولید نهایی ما کاهش پیدا میکنه و به ضررمون است که دست به استخدام بزنیم. تولید نهایی کارگر چهارمی کمتر از سومی است، تولید نهایی کارگر پنجم نیز کمتر از چهارمی و به طور مشابه الی آخر. اینجا جایی است که باید دست به تغیر عامل سرمایه بزنیم و وارد تحلیل تولید در بلندمدت شویم.
تولید در بلندمدت بسیار هیجانانگیزتر از تولید در کوتاه مدت است. در بلندمدت با بده-بستان بین نیروی کار و سرمایه فیزیکی روبهرو میشویم. به یاد بیاورید، هنگام مدل ترجیحات مصرفکننده، بین دو کالا که در مثال ما پیتزا و کلوچه بودند دست به بده-بستان میزدیم. تحلیل تولید در بلندمدت مشابه تحلیل ترجیحات است. بیاید تابع تولیدمان را مشخص کنیم:
تابع تولیدمان ریشه دوم ضرب عوامل است و مشابه تابع مطلوبیتمان با پیتزا و کلوچه است. در اینجا به معرفی منحنیهای تولید یکسان (Isoquants) میپردازیم. منحنی تولید یکسان مشابه منحنی بیتفاوتی است. این منحنی از مکان هندسی نقاطی که سطح یکسانی از تولید را دارند، نشان میددهد. بیایید با در نظر گرفتن تابع تولید بالا، مثالی بزنیم:
همانطور که میبینید هر سه زوج مرتب بالا، تولید یکسانی را دارند و بر روی منحنی تولید یکسان با سطح تولید 2 قرار دارند. در نمودار زیر منحنیهای تولید یکسان به صورت گرافیکی نشان داده شدهاند. خصوصیات این منحنیها مشابه منحنیهای بیتفاوتی است. اما تفاوت مهم آنها این است که منحنیهای تولید یکسان اشکال خاص و استثنا زیادی دارد که در ادامه به آن میپردازیم.
اگر عامل x با عامل y کاملاً قابل جایگزین باشد، منحنی تولید یکسان به صورت خطی خواهد و تابع به شکل زیر:
مثالی که برای این تابع میتوان زد، جایگزینی مانل ماشین با نیرویکار در برخی از بنگاهها است.
نمودار زیر منحنی تولید یکسان لئونتیف را نشان میدهد. در اینجا عوامل تولید غیر قابل جایگزین هستند. به عنوان مثال محتویات غلات صحبانه با بستهبندی آن یا کفش پای راست و چپ. تابع تولید آمها نیز به شکل زیر است:
مشابه منحنیهای بیتفاوتی به شیب منحنیهای تولید یکسان نیز میپردازیم. به شیب منحنیهای بیتفاوتی نرخ نهایی جانشینی میگفتیم و، از آنجایی که در اقتصاد خلاقیت زیادی نداریم، به شیب تولید یکسان نرخ نهایی جانشینی فنی (Marginal Rate of Technical Substitution) میگوییم.
به نمودار زیر دقت کنید. به هنگام حرکت از نقطه A به B، دو واحد از K را از دست میدهیم تا یک واحد L را به دست آوریم. بنابراین MRTS برابر با -2 است. حال اگر از B به C برویم، یک واحد از K را از دست میدهیم تا دو واحد L را به دست آوریم. بنابراین MRTS برابر با -1/2 است. پس در نظر داشته باشید که اندازه یا قدر مطلق MRTS همواره در حال کاهش است.
به عبارتی جلوی MRTS در بالا نوشته شده، دقت کنید. نرخ نهایی جانشینی فنی برابر است با تغییرات K بر تغییرات L و همچنین برابر است با منفی نسبت تولیدنهایی عامل نیرویکار به سرمایه. این نسبتها زمانی که طرفین وسطین کنیم، معنا دار میشوند:
این عبارت به چه معناست؟ بیایید دوباره به نمودار بازگردیم و از نقطه A به B بریم. در این حرکت، سرمایه 2 واحد کاهش مییابد، یعنی ΔK = -2 است، و نیروی کار 1 واحد افزایش مییابد، یعنی ΔL = +1 است. نکتهای که این عبارت به میگوید این است که از آنجایی که تولید بر روی منحنی تولید یکسان ثابت است، با حرکت بر روی منحنی و تغییرات در عوامل، تولید نهایی عوامل باید جوری تغییری کنند تا این تغییر در ترکیب عوامل را جبران کنند. باز به حرکت از نقطه A به B برگردیم. دقت کنید که نسبت ΔK/ΔL| = 2| است، بنابراین باید نسبت MPL/MPK = 2 باشد تا این تغییر را جبران کند و تولید ثابت باقی بماند.
تا به اینجا مفاهیم اولیه نظریه تولید را پوشش دادیم. حال به بازده نسبت مقیاس میرسیم. سوال که بازده نسیت به مقیاس میپرسد این است که اگر مقیاس تولید یا عوامل تولید را 2 یا 3 یا n کنیم، تولید چند برابر میشود؟ به عبارات زیر توجه کنید:
به عبارت اول توجه کنید. در اینجا با n برابر کردن عوامل تولید (مقیاس تولید) تولید دقیقا n برابر میشود. به این حالت بازده ثابت به مقیاس گویند. بیایید در اینجا مثالی بزنیم و ازش جلوتر استفاده کنیم. فرض کنیم دو واحد سرمایه و 2 واحد نیروی کار داریم و تولید ما نیز دو واخد است. یعنی f(2, 2) = 2. حال بیایید مقیاس تولید را دو برابر کنیم و آن را به 4 واحد سرمایه و 4 واحد نیروی کار برسانیم. اگر با این کار تولید ما نیز دو برابر شود یعنی f(2*2, 2*2) = 2*2، بازده ثابت نسبت به مقیاس داریم. حال اگر با دو برابر کردن مقیاس، تولید بیش از دو برابر شود، تولید با بازده فزاینده به مقیاس داریم و اگر کمتر از دو برابر شود، بازده کاهنده نسبت به مقیاس داریم.
بازده فزاینده به مقیاس معمولاً با تخصصسازی صورت میگیرد. یعنی با افزایش مقیاس تولید، افراد کارهای محدودتر را با بهرهوری بیشتر انجام میدهند و در نتیجه بازده فزاینده خواهد بود. بازده ماهنده به مقیاس هم در برخی موارد به دلیل دشوارتر شدن هماهنگی بین عوامل کار صورت میگیرد.
به نمودار زیر دقت کنید. در صنعت توتون و تنباکو بازده کاهنده نسبت به مقیاس داریم. ببینید فرض کنید زمینی کشاورزی دارید و در آن توتون کشت میکنید. با دو برابر کردن کارگران و ماشینآلات، تولید شما دو برابر نمیشود. چرا که هنوز مساحت محدودی از زمین دارید و این محدودیت اجازه دو برابر شدن تولیدات را نمیدهد.
در حالی که گفته میشود که در صنعتی مشابه فلزات اولیه قضیه عکس است. در اینحا با دو برابر کردن کارگران و ماشینآلات، تولید بیش از 100 درصد افزایش مییابد.
آیا امکان دارد که در یک بنگاه بازده فزاینده به مقیاس افزایش یابد؟ پاسخ درست این است که ما نمی دانیم، اما تنها چیزی که می دانیم این است که هرگز نمی توان برای همیشه بازدهی فزایندهای در مقیاس داشت. و چرا اینطور است؟ چرا اگر یک شرکت برای همیشه بازدهی فزاینده ای در مقیاس داشته باشد، در یک اقتصاد انحصار اتفاق میافتد. این بنگاه صاحب اقتصاد میشود، زیرا هر چه بزرگتر شود، بهرهورتر میشود. اما توجه داشته باشید، در واقع، ممکن است این اتفاق بیفتد. شاید گوگل و پنج شرکت بزرگ بازدهی فزایندهای در مقیاس داشته باشند. اما، در نهایت، ما فکر میکنیم بازده به مقیاس باید کاهش یابد. ما فکر میکنیم که مقیاس تولید شما باید آنقدر سخت باشد که دوبرابر کردن آن به این معنی است که نمیتوانید آن را به طور مؤثر مدیریت کنید. این یک نوع اصلی است که ما داریم که احتمالاً، در چرخه عمر شرکت ها، بازده به مقیاس احتمالاً افزایش و سپس کاهش می یابد. اما نمی دانیم کجا اتفاق نمیافتد. و مطمئناً شرکتهایی مانند گوگل و آمازون به ما نشان میدهند که نقطه کاهش ممکن است دیرتر از آنچه فکر میکردیم اتفاق بیفتد و این به این دلیل است که من فکر میکنم چیزی که در نظریه تولیدکننده سنتی خود به آن توجه نمیکردیم، شبکههاست، این واقعیت که شبکهها روز به روز مولدتر میشوند. ما همیشه به ساختمانها و کارگران فکر میکردیم، و محدودیتی برای بهرهوری آنها وجود دارد. اما شبکه ها، با جذب افراد بیشتر و بیشتر، می توانند بهره وری بیشتری داشته باشند. اما، در یک نقطه، ما فکر می کنیم این چیزها باید کاهش یابد. حداقل، ما به طور سنتی اینطور فکر می کردیم، اما شاید تا 10 سال دیگر که گوگل همه چیز را در اختیار دارد، من آهنگم را تغییر دهم و بگوییم اینگونه نیست.
بیایید در مورد آخرین موضوع صحبت کنیم، که بهره وری است. و برای انجام این کار، اجازه دهید به دانشمندی بدبین، توماس مالتوس، اشاره کنیم. توماس مالتوس در سال 1798 کتابی نوشت که واقعاً بسیار افسرده کننده بود، او گفت، بیایید به این فکر کنیم که اقتصاد پایه چگونه کار میکند. به تولید غذا فکر کنید. تولید غذا دو نهاده دارد، نیروی کار و زمین. کارگران و ماشین ها وجود دارند، اما آنها ماشین های بسیار ساده ای هستند. خوب، در در دراز مدت، نیروی کار متغیر است. اما زمین هرگز متغیر نیست. زمین یک ورودی ثابت برای همیشه است. طولانی مدت وجود ندارد تا زمانی که یک سیاره جدید را کشف نکنیم، هیچ مسیری طولانی وجود ندارد که کدام زمین متغیر باشد.زمین ثابت است و کارگران بیشتر و بیشتری سعی خواهند کرد در یک هکتار زمین معین جمع شوند. هر کارگر اضافی فقط می تواند کارهای زیادی انجام دهد، ولی در نهایت، محصول حاشیه ای کاهش می یابد و نتیجه این است که وقتی تولید نهایی هر کارگر اضافی کمتر و کمتر می شود، بهره وری کاهش می یابد و در نتیجه، ما از گرسنگی خواهیم مرد زیرا، اساساً، همه افراد به دنبال کار هستند. هیچ کاری برای انجام دادن وجود ندارد زیرا فقط مقدار مشخصی از زمین است. بنابراین، نها کاری برای انجام نخواهند داشت و در نهایت از گرسنگی خواهند مرد. مالتوس در واقع پیشبینی کرد که در طول تاریخ شاهد چرخههایی از گرسنگی دستهجمعی خواهیم بود. او اساساً میگوید که ما پرجمعیت خواهیم شد. این افراد کاری برای انجام نخواهند داشت زیرا زمینهای زیادی وجود دارد که بتوانند روی آن کار کنند. آنها خواهند مرد و ما در نهایت دوباره پرجمعیت خواهیم شد. ما این چرخه های گرسنگی دسته جمعی را دریافت خواهیم کرد. این پیش بینی او بود.
اکنون، از زمانی که مالتوس آن کتاب را نوشت، جمعیت جهان حدود 1000٪ افزایش یافته است. و با این حال، ما چاقتر از همیشه هستیم. اینگومه نیست که محرومیت غذایی از بین رفته است، اما جهان بسیار بهتر از سال 1798 تغذیه می شود. مالتوس یک چیزی را در نظر نگرفت و آن نوآوری یا بهرهوری است. و راستش را بخواهید، ما هم تا به اینجا نوآوری را در تابع تولیدمان در نظر نگرفته بودیم. بنابراین (نوآوری با A نشان داده شده است):
و این یک عامل تولید است که اساساً برای مقدار معینی از کار و سرمایه، با افزایش بهره وری، می توانید چیزهای بیشتری تولید کنید و عملکرد تولید خود تغییر دهید. دقت داشته باشید که با گذشت زمان بهره وری شما بیشتر می شود. در کشاورزی چگونه این کار را انجام دادیم؟ ما این کار را به طرق مختلف انجام دادیم. ما راه های جدید و جالبی برای برداشت محصول اختراع کردیم (تراکتور). ما کود را اختراع کردیم (کود شیمیایی). ما محصولات مقاوم به بذر را اختراع کردیم. ما چیزهای زیادی را اختراع کردیم که مالتوس آنها را نمی دید. بنابراین، در نتیجه، اگرچه زمین به همان اندازه ثابت است که در زمان مالتوس بود - ما هنوز سیاره جدیدی را که بتوانیم روی آن کشاورزی کنیم، کشف نکردهایم - اما به دلیل فاکتور A، غذای بسیار بیشتری تولید میکنیم. بنابراین بهرهوری عاملی است که به ما امکان میدهد با مقدار مشخصی از ورودیها، بیشتر و بیشتر تولید کنیم. بنابراین، در واقع، مصرف سرانه غذا در حال افزایش است. از سال 1950، مصرف غذا برای هر نفر در جهان 40 درصد افزایش یافته است.
یک نکته جانبی، درباره اقتصاددان بسیار معروفی به نام آمارتیا سن در اینجا وجود دارد. او یک اقتصاددان برنده جایزه نوبل است. یکی از کارهای اصلی او مطالعه قحطی بود و او گفت که قحطی یک مشکل تکنولوژیکی نیست. او گفت در تاریخ هرگز قحطی در یک دموکراسی وجود نداشته است. هیچ کشور دموکراتیک هرگز قحطی نداشته است. قحطی مربوط به تکنولوژی نیست. قحطی در مورد سیاست و فساد و چیزهایی است که مانع توزیع صحیح غذا میشود. پس واقعا ما غذای کافی داریم، غذا آنجاست و مالتوس اشتباه می کرد. و این فقط در کشاورزی صادق نیست. در تمام دنیا صادق است.
بیایید به تولید خودرو نگاه کنیم، ماشین ها از اواخر دهه 1800 وجود داشتهاند. در ابتدا تمام قطعات یک اتومبیل توسط افراد ساخته میشد. در اوایل دهه 1900، هنری فورد ایده تولید انبوه را معرفی کرد.الان، تولید انبوه معقول به نظر میرسد، اما این روشی نیست که قبلاً آن را انجام می دادند. بنابراین، هر کارگر ساخت یک قطعه کوچک انجام داد، که به طور گسترده منجر به افزایش بازده در مقیاس توسط تخصصسازی شد. هنری فورد با این کار، قیمت ساخت یک خودرو را بیش از نصف کاهش داد و اساساً همه رقبای خود را از طریق معرفی تولید انبوه از بین برد. و این داستان در نوآوری تا به امروز ادامه دارد.
نوآوری (بهرهوری) اساساً چیزی است که استاندارد زندگی در یک کشور را تعیین میکند. ما برای این که سطح زندگی خود را افزایش دهیم باید چیزهای بیشتری بسازیم، q باید بیشتر شود. اکنون، با توجه به مقدار ثابت کار ما، این یا از طریق از طریق سرمایه K بیشتر، یا از طریق نوآوری A سریعتر اتفاق میافتد. بنابراین، در نهایت، آنچه استاندارد زندگی ما را تعیین میکند این است که چقدر پس انداز میکنیم و چقدر نوآور هستیم. یا در واقع، چقدر سرمایه داریم و چقدر نوآور هستیم. دقت کنبد که سهم نوآوری بیشتر است. استاندارد زندگی بیشتر به این بستگی دارد که چقدر نوآور هستیم، چقدر بهرهور هستیم، چقدر میتوانیم برای یک سطح معین عوامل، تولید بیشتری داشته باشیم.
به نظر میرسد که یک تغییر عظیم در بهرهوری در ایالات متحده رخ داده است. از سال 1947، پس از جنگ جهانی دوم تا سال 1973، رشد بهره وری در ایالات متحده بسیار سریع بود، حدود 2.5% در سال. این بدان معناست که اگر هیچ کار دیگری انجام ندهیم، به همان سختی کار کنیم، میتوانیم هر سال 2 و 1/2 درصد چیزهای بیشتری تولید کنیم. منظور از استاندارد زندگی نیز همین است. با این حال، از سال 1973 تا اوایل دهه 1990، رشد بهرهوری به شدت کاهش یافت و به حدود 1 درصد در سال رسید. امل دلیل این افت چه بود؟ یک دلیل این است که ما شروع به پسانداز کمتری کردیم. در واقع K پایین رفت. K توسط پس انداز هدایت میشود و ما شروع به پس انداز کمتر کردیم. اما، در واقع، این اثر زیادی ندارد، زیرا، با وجود اینکه ما صرفه جویی چندانی نمی کنیم، بهره وری دوباره افزایش یافت. در حدود از سال 1995 تا 2005، بهره وری دوباره جهش کرد و دوباره به حدود 2.5 درصد افزایش یافت. و این همان رونق فناوری اطلاعات است.کامپیوترها از دهه 1970 وجود داشتند. و ظاهراً در اواسط دهه 1990 بهرهوری آنها ظاهر شد. ناگهان، همه چیز در اواسط دهه 1990 تا اواسط دهه 2000 سازنده تر شد؛ بهره وری به حدود 2.3 درصد در سال افزایش یافت.اما افزایش بهره وری تداوم نداشت و به حدود 1.5 درصد در سال بازگشته است.
درآخر، سه سوال در مورد این حقایق مطرح میشود. اولین سوال این است که چرا انقلاب فناوری اطلاعات و انقلاب کامپیوتری منجر به افزایش بهره وری طولانی تر نشد؟ چرا بهره وری پس از سال 2005 کاهش یافت؟ ما واقعا نمی دانیم. مردم فکر میکردند که کامپیوترها انقلاب صنعتی بعدی خواهند بود. این قرار بود زندگی ما را متحول کند. و اساساً به نظر میرسد که کامپیوترها از نظر بهرهوری، اوضاع را آنقدر تغییر نداده است. و ما دقیقاً نمی دانیم چرا، اما هنوز هم کمی نگرانکننده است که دستاوردهای طولانی تری از نوآوری وجود نداشته باشد.
سوال دوم این است که چگونه افزایش بهرهوری را خرج کنیم. منظور این است که اگر بهره وری 2.5 درصد افزایش پیدا کند، به این معنی است که برای همین مقدار کار، 2.5 درصد چیزهای بیشتری داریم. اما چرا دوباره به همان اندازه قبل کار کنیم؟ بهتر بگویم، ما می توانیم 2.5% کمتر کار کنیم و به طور کلی به همان مقدار تولبد داشته باشیم. در واقع، ایالات متحده و اروپا، از جنگ جهانی دوم، مسیرهای بسیار متفاوتی را در این بعد طی کردهاند. در ایالات متحده، تمام بهرهوری به گجت و تولید بیشتر منجر شده است و مردم بیشتر از همیشه کار میکنند. در اروپا اینگونه نیست. اساساً، اروپا تصمیم گرفته است تا مقداری از این افزایش بهرهوری را مصرف کند و آن را در اوقات فراغت بیشتری تبدیل کند. اما آمریکاییها تصمیم گرفتهاند این افزایش بهرهوری را در گوشیها و ابزارهای بهتر قرار دهند.
سوال نهایی و شاید مهم ترین آن وجود دارد، این است که بهرهوری چه افرادی افزایش مییابد؟ بنابراین، از سال 1947 تا 1973، بهرهوری 2.5 درصد افزایش یافت و تقریباً همه گروههای جامعه شاهد افزایش 2.5 درصدی درآمدشان در سال بودند. از سال 1973، به طور متوسط، رشد بهره وری حدود 1.5٪، 1.6٪ بوده است و میانگین درآمد فقط 0.4 درصد افزایش یافته است. بنابراین بهره وری 1.6 درصد افزایش یافته است، اما درآمد متوسط تنها 0.4 درصد افزایش یافته است. تفاوت این است که سودها همه به افراد با درآمد بالا رفته است. اساساً 80٪ پایینی مردم در طول یک دوره 45 ساله هیچ بهبودی در استاندارد زندگی خود مشاهده نکردند، در حالی که 20 درصد برتر شاهد پیشرفت چشمگیری بودند. و حتی در آن، 1 درصد برتر شاهد پیشرفت واقعاً عظیمی بودند.
بنابراین، در نتیجه، در سال 1995، 10٪ ثروتمندترین جمعیت، 15٪ از درآمد را به دست آوردند. امروز نزدیک به 25 درصد درآمد است. منظور چیست؟ 99 درصد برتر در سال 2016 در همان جایی بودند که در سال 2009 بودند، حتی اگر اقتصاد رشد کرده بود. و تمام رشد به 1 درصد بالا رفت. بنابراین ما در اینجا در دنیای جالبی قرار داریم که در آن افزایش بهرهوری به خودی خود ممکن است کافی نباشد، البته اگر به آنچه که با استاندارد زندگی متوسط می کند اهمیت دهیم. و این منجر به مجموعه ای بسیار جالب از مسائل پیرامون عدالت و انصاف میشود که بعداً در ادام برای آنها وقت صرف خواهیم کرد.
به پایان جلسه پنجم رسیدیم. در جلسه آینده با عمق بیشتری به نظریه تولید میپردازیم و با هزینه تولید آشنا خواهیم شد.