دال مرکزی دانشگاه شریف همانطور که اینجا نوشتهام، رفتن و پریدن است، و شاید یکی از مهمترین دلایل فشارهای بیرونی به شریف همین است که چرا مسئولیناش در مقابل این حجم نخبهفرستی کاری نمیکنند؟ من اگر جای این مسئولین باشم، جوابم این است:
«عالیجنابان! باور کنید ما ۴ سال از این بچهها مراقبت میکنیم و در این ۴ سال از جلوی چشم ما دور نمیشوند. بعد از آن که میخواهند وارد تحصیلات تکمیلی شوند، میبینند برخلاف خارج از کشور، اینجا پولی در ازای تحصیل به آنها نمیدهند. یا آنها که میخواهند وارد بازار کار شوند، میبیینند افقی که برای پیشرفت فارغالتحصیلان دانشگاه امام صادق(ع) هست، برای آنها نیست. پس میروند. حالا کلاهتان را قاضی کنید ببینید ما کارمان را درست انجام نمیدهیم یا شما؟»
بگذریم. بهتر است به این مسائل کاری نداشته باشیم و من حقیقتا از یک دورهای که در دانشگاه مسئولیت داشتم، با خودم گفتم بهتر است چشم بر این موضوعات ببندم و برای همین یک مسئله قدمی بردارم. تصمیم گرفتم هرکاری میکنم و هر تصمیمی میگیرم نیمنگاهی داشته باشم به اینکه آیا صحنه خوشایند و خاطره بهیادماندنی با این تصمیم میتوانم در ذهن دانشجوها ایجاد کنم؟ یعنی کاری کنم که بعد از رفتن و اتمام تحصیل، اگر مردد بود بین برگشتن به ایران و ماندن و با خودش گفت: «توی اون مملکت دلم رو به چی خوش کنم؟»، یک لحظه صحنههایی که برایش در فعالیتهای فرهنگی ایجاد شده، تداعی شود.
من حقیقتا معتقدم برای سوال «توی اون مملکت دلم رو به چی خوش کنم؟» از طرف یک دانشجوی شریفی، یکی از متداولترین و بهترین جوابها «علیآقای سگپز» است! به دور از مطایبه، نقشی که این عزیز در ایجاد انگیزه برای برگشت دانشجویان داشته را اکثر اساتید و مسئولین دانشگاه نداشتهاند. چند هفته پیش با یکی از فارغالتحصیلان دهه هفتاد دانشگاه که الآن استاد دانشگاه دیگری است صحبت میکردم. او میگفت بعضی وقتها قرارهای درسی و کاری با دانشجویانم را در مغازه علیآقا میگذارم و از خاطرات خوب آن روزها برایشان میگویم. در نقطه مقابل علیآقا احتمالا برخی مسئولین و کارمندان (به ویژه در معاونت آموزشی) هستند. در این میان نیز طیفی از اساتید، کارمندان و مسئولین هستند که هریک نقشی مثبت یا منفی در ذهن دانشجویان از خود باقی میگذارند.
با این مقدمه و از این منظر میخواهم به نقش آقای دکتر شانت باغرام، استاد دانشکده فیزیک و رئیس سابق کتابخانه دانشگاه اشاره کنم. این کار را با ذکر یک خاطره که با خود عهد کرده بودم بعد از دوره مسئولیت ایشان بنویسم، شروع میکنم.
من تابستان سال قبل یک دوره پسادکتری را در شریف شروع کردم. طبق قراردادی که با دانشگاه امضا کردم، دانشکده میزبان باید یک اتاق کار در اختیار من میگذاشت، اما در گروه فلسفه علم اتاق کافی برای اساتید هم وجود ندارد! در پی یافتن جای مناسبی برای کار پژوهشی خودم یک ایمیل به رئیس کتابخانه دانشگاه، آقای دکتر باغرام زدم. امید چندانی هم نداشتم، چون میدانستم که کتابخانه اتاق اختصاصی ندارد. همان روز از دفتر ایشان تماس گرفتند و گفتند آقای دکتر میخواهند حضوری شما را ملاقات کنند. به دفتر ایشان رفتم. اولین بار بود همدیگر را میدیدیم. به گرمی و با محبت زیادی استقبال کردند. کمی درمورد رشته و موضوع کار پسادکتری و ... صحبت کردیم و بعد گفتند جای مناسبی برای اساتید در طبقه سوم کتابخانه اخیرا تعبیه شده که شما هم میتوانید از همانجا استفاده کنید. بعد خودشان به همراه چندنفر از معاونان و همکارانشان آمدند و آنجا را نشانم دادند (و تقریبا مرا از خجالت ذوب کردند!)؛ سالن غربی طبقه سوم کتابخانه که به غایت باسلیقه تجهیز شده بود. یک میز اختصاصی در آن سالن به من دادند. بعدا برخی دانشجویان تحصیلات تکمیلی هم از آن سالن استفاده کردند، ولی ایشان سپرده بودند که از میز من کسی استفاده نکند! حتی یک ترم، درسی را به صورت مجازی ارائه میدادم که نیاز به اتاق اختصاصی داشتم و برای این کار هم مساعدت کردند.
بارها به ایشان میگفتم در مقابل لطف شما بسیار مایلم که اگر کمکی از دستم بر میآید برای کتابخانه انجام دهم. یک بار گفتند که میخواهیم یکسری کتاب فلسفه بخریم و اگر میتوانی یک لیست از کتابهای خوب فلسفه غرب و همچنین کتابهایی از سنت فلسفی خودمان پیشنهاد بده. من لیستی را آماده کردم. تصور میکردم برای قفسههای عادی و بخشهای عمومی میخواهند، ولی مدتی بعد دیدم که نمایشگاهی دائمی از کتب فلسفی (دقیقا طبق لیست پیشنهادی من) به پا کردهاند. این اندازه اهمیت دادن به علوم انسانی و فلسفه از یک استاد فیزیک در دانشگاه شریف، حیرتآور بود. با اینکه من کمترین نقش را در آن کار داشتم، بعدا هم نامه محبتآمیزی برای تشکر ارسال کردند.
برای من که در طول نزدیک به یک سال، هر روز به کتابخانه شریف رفتوآمد داشتم و قبل از آن را هم دیده بودم، برگزاری انواع نمایشگاههای هنری و برنامهها، تهیه کتابهای جدید، چینش زیبای همه چیز در یک ساختمان قدیمی، نصب تابلوها و نامگذاریهای پرمحتوا در ساختمان، نقاشی، تجهیز و تزئین فوقالعاده کتابخانه و برخورد محبتآمیز کادر، همه نشان میداد که کار دکتر باغرام با کتابخانه شریف چیزی فراتر از توسعه و تغییر دکوراسیون، و نوعی تغییر در مفهوم و حسوحال آنجا و بلکه کل دانشگاه بود، یعنی دقیقا همان چیزی که بعد از سالها هم اگر کسی دور از وطن با خودش بگوید «توی اون مملکت دلم رو به چی خوش کنم؟»، به ذهنش متبادر خواهد شد.