ویرگول
ورودثبت نام
Shasma
Shasma
خواندن ۲ دقیقه·۳ سال پیش

تعطیلات تابستونه

تا الآن که حدود ۱۹ روز از کنکور زبان گذشته(منظورم آخرین کنکور۱۴۰۰ هست)، اتفاقات جالبی برام افتاده که دل تو دلم نیست تا همشونو بنویسم!?

الآن در حال حاضر توی سفر مشهد هستیم و ترجیح میدم اول خاطرات اونو بنویسم و بعد که برگشتیم تهران، به صبر و حوصله اتفاقات قبلی رو بنویسم.? همچی از اونجا شروع شد که بابا اومد بهمون گفت تو اینترنت دنبال بلیط قطار بگردیم. از اونجا بود که من فهمیدم یه سفر خفن تو راهه?

مامان روز ۲۸ام شبکار بود و ۲۹ ام میومد خونه و اگه ما میخواستیم بلیط قطار بگیریم، باید از ۲۹ام تا ۲ام رزرو میکردیم.

خلاصه من چندتا سایت رو پیگیری کردم و هیچ کدوم اون شرایطی رو که ما مد نظرمون بود رو نداشتن..

از طرفی بابا چندتا خرید لباس برای مغازه ی پدربزرگ داشت که این سفر ما با قطار رو سخت تر و یه جورایی غیر ممکن میکرد!

بالاخره هر کی یه نظری داد و در نهایت تصمیم بر این شد که با سواری بریم( اینم بگم بعد از اینکه تصمیم گرفتیم ۲۹ام حرکت کنیم، تردد برای سواری رو ممنون کرده بودن)

خلاصه با هزار آیه و دعا تونستیم برسیم مشهد.

صبح ساعت ۸ رسیدیم جلوی هتل و من و مامان رفتیم تا اتاقمونو تحویل بگیریم .کارت ورود به پارکینگ رو همراه با کارت اتاق رو بهمون دادن.

ماشینو بردیم تو پارکینگ. پارکینگ هتل با پارکینگ هتل بغلی یکی بود و برای رفتن تو پارکینگ باید میرفتیم تو هتل بغل..

خلاصه هرجور بود خودمونو رسوندیم تو اتاق و تا ۱۲ ظهر یه نفس خوابیدیم.?

اون روز برنامه این بود که فقط بریم حرم و بیایم هتل..

این پروسه ۲تا ۳ بار انجام شد. شب که برای آخرین بار توی اون روز رفتیم حرم، دوست بابا و خانوادشونو دیدیم. البته توی اون هفته یه سفر چند روزه به دماوند هم داشتیم و دیدار باهاشون برامون جدید نبود ولی جالب بود.

روز اول بنا به خستگی های مسیر، تصمیم گرفتیم خودمونو به صرف پیتزا برای ناهار، دعوت کنیم?


شهریوری علاقمند به نوشتن.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید