EHA
EHA
خواندن ۲ دقیقه·۷ روز پیش

به تو مربوط نیست(p3)


روای:
آخرای پاییز بود و زمستان سختی در راه؛ نیلا فکر میکرد که تینو درس خودش را گرفته و دیگه با او درگیر نمی شود. و خود تینو هم همین را خواسته بود! اینکه طوری رفتار کند که نگار برایش مهم نیست و همه چی را فراموش کرده ولی در اصل او به فکر کشیدنِ نقشه ای بیرحمانه و وحشیانه برای گرفتن انتقام از نیلا بود.
یک بعد از ظهری سرد، نیلا به همراه یه قابلمه آش به سمت جنگل، کلبهٔ مادر خانم معلم، حرکت می کرد. جنگل ساکت بود ولی صدای رقص باد و برگ ها به گوش می‌رسید، حشرات موذی در خواب زمستانی به سر می بردند، نیلا کت چرمی قهوه ای رنگش را پوشیده بود و یواش یواش راه می رفت که وسط راه یهو تینو مثل سری قبل جلوی او ظاهر شد و راه را سد کرد، اما اینبار تنها بود.
نیلا: به به آقای دول طلا... باز چیه، اون نوچه های با مرامت کجان؟!.... خواهر دغل بازت کجاست، خودت تنهایی اینجا چیکار میکنه پسرجان
تینو خندهٔ ریزی میزند و سپس نگاهی سرد و غضبناک کرده و می گوید
تینو: اومدم دول طلاییمو نشونت بدم، نه که خودت گفتی یکم ببرنش، ببینی کار خوب در اومده یا نه
نیلا از این حرف تینو عصبانی شده، قابلمه آش را روی زمین میگذارد و سیلی ای محکم به تینو میزند و
نیلا: با من درست حرف بزن احمق بیشعور
تینو کمی سرش را تکان داد و عصبانی تر از قبل نیلا را کشید و موهایش را گرفت و کشان کشان او را به سمت نقطهٔ کور و خلوت جنگل برد. نیلا تعجب کرده و بلند جیغ می زند که او را ول کند. تینو ولی بدون توجه به داد و فریاد نیلا، او را برد و جلوی خود انداخت و سپس خودش را روی نیلا انداخت تا به او تجاوز کند ولی نیلا مقاومت کرده و بلند داد زد.
نیلا: کمکککک... حیوون ولم کن، ولم کن... کمککککک خانم معلمممم، دادااااش،
تینو بیشتر سعی کرد تا لباس های نیلا را در آورد ولی نیلا همچنان مقامت کرد و بیشتر داد زد و شروع کرد به فحش دادن به تینو
نیلا: با توااااام تو رو خدا ولم کن.... حیووون، بی غیرت ولم کن
ناگهان تینو با شنیدن کلمه بی غیرت مکث کرد و نیلا را رها کرد سپس بلند شد، سرش کمی گیج رفت و اکوی کلمه بی غیرت در سرش پیچید، تینو شروع کرد به خودزنی و زدن خودش، محکم به سر و صورت خودش مشت میزد و میگفت
تینو: نه نه نه من بی غیرتتت نیستممممم، من نیستم نه نه من مثل عموم بی غیرت نیستم... تینو تو بی غیرت نیستی... تو رو خدا ولم کن بزار برم... من نیستم نه نه، التماس میکنم ولم کن برو برو برو
نیلا که تغییر تینو را دید تعجب کرد، گیج و منگ شد، اشک های خودش را پاک کرد و سپس سمت تینو رفت تا مانع خودزنی اش شود و او را آرام کند...!

رمانعاشقانهکمدیویرگول
من عاشق نوشتن و خلق شخصیت ها و فضاهای فاتتزی و تخیلی و تلفیق واقعیت هستم.( آقای نقطه، نویسنده تازه‌کار)
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید