سلام.
چند وقت پیش به مناسبت روز جهانی کودک دریکی از پارک ها، اجرا داشتم..
یه نکته بگم:
(روز کودک، برای اولین بار در سال 1920 با تعیین تاریخ 23 آوریل توسط جمهوری ترکیه بهطور رسمی تعطیل ملی اعلام شد.)
طبق عادت، از یکساعت قبل برای هماهنگی، به محل برگزاری رفتم.
پیمانکار محترم سین برنامه رو سنگین بسته بود..شلوووووغش کرده بود،تا دلتون بخواد.
از آوردن گروهای محبوب کودک❤ و موسیقی????? بین برنامه بگیرید، تاااا غرفه نقاشی چهره ?.
همونی که کودک رو از خانواده ش آدمیزاد تحویل میگیره و موش? و خرگوش? و جوجه?تحویل میده???
خلاصه، خیلی زود متوجه شدم این برنامه از من انرژی زیادی میگیره..و سرمو که برگردوندم و به جمعیتی که لحظه به لحظه درحال افزایش بود،نگاه کردم دیگه مطمئن شدم..
چیزی به شروع برنامه نمونده بود، که دیدم پیمانکار با استرس ،به من گفت:
خانم اصغرزاده، قاری تماس گرفته میگه نمیتونه بیاد..حالا چه کارکنیم؟؟
توی صدم ثانیه، یه موردی تو ذهنم جرقه زد..به همکارم گفتم:
چرا از همین بچه ها استفاده نمی کنید؟
تقریبا همه بچه ها،سوره های کوچیک قرآن رو حفظن..یکیشونو صدا میزنیم بیاد..تازه اینکه قاری از بین خودشون
باشه،خیلی هم جذاب تره..
خسته تون نکنم، در چند دقیقهٔ پیش رو قاری ما روی استیج در حال تلاوت بود..
چه قاری داشتیم مااااا!!
یه دختر 7سالهٔ زیبا، با موهای بلند رو? تصورکنید.با بلوز آستین کوتاه سفید..و یه شلوارک قشنگ اونم سفید..
درست عین فرشته ..البته فرشته ای بدون حجاب آسمانی???
..........
خلاصه به خیرگذشت..
یکی دوساعت بعد، یکی از گروه های کودک،یه مسابقه برگزار کرد. به این شکل که باید: چندتا پدر با بچه هاشون میومدن روی استیج. یه قطعه آهنگ??? برای تک تک پدرا پخش بشه، و بعد قطع بشه، و پدرا ادامه بدن ترانه رو?.. از بچه هاشونم میتونن کمک بگیرن..
........
برگزار کننده مسابقه که هم ازخنده، روده بُر شده بود به سختی به پدر دختر فهموند که خیلی نرم و نازک رقص دخترشو کنترل کنه..
.........
منم که خوش خنده...با یکی از خانم های هماهنگی، پشت استیج داشتیم میخندیدیم که دیدم؛ همکار پیمانکار داره با خنده میگه:
راستی خوش به حال بچه ها و دنیاشون..
?قرآن میخونن، با خلوص نیت.
?میرقصن، اونم از روی پاکی و بی ریایی