سلام.عجیبه که بعضی خاطره ها، کهنه نمیشن!
همیشه هستند، جلوی چشمات، کنار دستت و نزدیک تر حتی:
توی ذهنت.
درست مثل خاطره اولین اجرای رعنای من.
حالا کی هست این رعناااا؟
فکر کن ته تغاری کلاس.
یه شیطونِ تو دل برو.
یه دختر پر هیجان که گاهی، هیجانش سر ریز می کنه.
اونقدری که تند تند شروع کنه به حرف زدن.
و آسمون و ریسمون ببافه که چی؟
که بگه: منم هستم.
عاشق دیده شدن،
پر از انرژی و انگیزه.
کجا بودیم؟
توی همون کلاس فن بیانی که رعنا خانم ما، یکی از هنرجوهاش بود.
اوضاع خوب به نظر می رسید.
تا اینکه یک روز، اسمشو خوندم که بیاد یه اجرای چند دقیقه ای داشته باشه.
: من خانم؟
: بله رعنا جان.
اومد جلوی همه ایستاد.
ولی چه اومدنی!
چه ایستادنی!
در وصفِ حال و روز اون لحظهٔ رعنا، من یه جمله می گم، دیگه تعبیر و تصوّرش با خودتون!
بی تو هر لحظه مرا، بیمِ فرو ریختن است
مثل « شهری » که به روی گسلِ زلزله هاست
دستاش می لرزید.
عرق کرد،
و یه حالتی به خودش گرفت که با خودم گفتم: نکنه حالش بد بشه؟
و بد شد.
واقعاً بد شد.
رفتم پیشش:
: خوبی رعنا جان؟
: نه خانم..
و زد زیر گریه..
گریه که چه عرض کنم، سیلِ اشک دمادم.
خلاصه هرجوری بود آرومش کردم.
و کمک کردم خودشو پیدا کنه..
اینکه چقدر از معلمش زمان و انرژی گرفت که فن بیانش تقویت بشه، بماند.
تلاشِ فراوانِ خودش هم، همینطور.
امّا بالاخره، خواستنِ رعنا، توانستنی شد ”مثال زدنی”..
به شکلی که چندین دکلمه ضبط و منتشر کرد..
ازش راضی بود..
ازش راضی هستم..
از تلاشش، از اراده و همتش و از حسّ قشنگی که به معلمش داره..
حسی لطیفی که معجونی از قدرشناسی و وفاداریه.. پیامش رو ببینید:
بی انصافی ست که تو را به شمع تشبیه کنم زیرا شمع را می سازند تا بسوزد
اما تو میسوزی تا بسازی
روزتون مبارک «معلم» عزیز و ارزشمندم?
دوستدار همیشگی شما رعنا
ممنونم رعنای دوست داشتنی من ..