سلام.الان که به دست نوشته های سالهای قبلم نگاه می کنم، می بینم چقدر جمله های به اصطلاح «مجلسی» به کار برده ام.
اسم مجلسی رو خودم انتخاب کردم. جالبه نه؟
چون معتقدم، همونجوری که با لباس مجلسی، نمیشه راحت نشست و دیزیِ مامان پز خورد، با افعال سنگین اونهم در ادبی ترین شکل ممکن، نمیشه منظور نویسنده رو به سادگی به خوردِ ذهن مخاطب داد.
اگر بخوام، نمودار «ساده نویسی» مطالب چند ماه قبل تا الانم رو رسم کنم؛ قطعاًً یه شیبِ رو به بالا داره.
و معنی این خط رو به بالا اینه که مطالب و مقالات من:
* همه فهم تر شدند
** با مخاطبان بیشتری ارتباط برقرار کرده اند.
اما راز این نمودار فزاینده چیه؟
اگر بخوام در چند مورد بیان کنم، اصلی ترینش اینه:
با خودم و مخاطبم صادقانه برخورد می کنم.
یعنی چی؟
یعنی افعال رو ساده می کنم، و متن رو جوری می نویسم که گویی، مخاطبِ هرگز ندیده را، می بینم.
مخاطب روبروم نشسته و من دارم باهاش حرف می زنم.
خاطرم هست،صدای چندتا از سخنرانی ها و کارگاه های آموزشیِ خودم رو، ضبط کردم. و بعد مثل خبرنگاری که قراره صوت گزارشش رو به شکل خبر مکتوب دربیاره ، اونا رو نوشتم.
شاید خنده دار باشه؛ ولی اگر تپقی داشتم هم می نوشتم!
راستی شما نویسنده گرامی که فکر می کنی هرچه از لغات پر طَمطَراق بیشتری استفاده کنی، مطلبت جذاب تره،
شمایی که مطمئنی هرچه تعداد کمتری «مطلبت» رو فهمید، نشونه فاخر بودنشه!
با شما هستم، می دونید انیشتین معتقده: «اگر موفق نشدید متنی که نوشتید رو برای کودک 6ساله توضیح بدید، خودتون هم اونو نفهمیدید؟»
البته خودِمن هم در نوشته هام از کلمات شیک و چشم نواز استفاده می کنم.ولی برای کارم چندتا هدف دارم:
1/ با به کار گیری همون واژه هایی که بلدم، به حفظ گنجینهٔ واژِگانم کمک می کنم.
2/ یه جور یادآوری به دیگران و مرور هم هست.
اما اگر لازم شد، یه جایی و یه جوری ، اون واژه ها رو معنی می کنم.
ریچارد براتیگان در ابتدای داستان
کوتاهی به نام « شرکا »، خیلی زیرکانه اینگونه آغاز می کنه:
«خیلی خوشم میآید که بنشینم توی سینماهای ارزان آمریکا....»
وهمون اول کار، تو فکر می کنی با یک وبلاگ نویس سرو کار داری. ولی واقعیت اینه که می خواد اعلام کنه از ادبیات سنگین و دور از ذهن در داستان، خبری نیست.
پس جمع بندی نکات بالا ?:
ساده کردن افعال
نوشتنِ صادقانه
این ماجرا ادامه دارد....
پ ن: طمطراق: شکوه، جلال، خودنمایی
شاد باشید