Sheida Asgharzadeh
Sheida Asgharzadeh
خواندن ۳ دقیقه·۵ سال پیش

من و دوشنبه ها، سریالی که هرهفته می بینمش

اپیزود اول:کیانا هنرمنده

سلام. دربین نوجوان هایی که هر دوشنبه با اشتیاق در جلسات حضور دارن،یکیشون اسمش کیاناست.یه دختر دوازده ساله لاغرو مجسم کنید با چشمای سبز..اعتماد به نفس عالی،و به شدت علاقه مند به اجرا.

همراه مادرش میاد..و آفرین به خانواده هایی که برای رشد استعداد بچه هاشون،وقت و انرژی،میگذارن.

این دوشنبه،من کمی زودتر رفتم.با کیفِ پرازهدیه،برای کوچیکترها..

و مطمئنم با من هم نظرید،که:

هیچ چیز قشنگ تر از لبخندِیه بچه خردسال،وقتی بهش هدیه میدی، نیست..

کیانا اومد پیشم،و گفت: ”خانم،من براتون یه هدیه آوُردم.”و یه کیف کوچیک مقوایی قهوه ای رو بهم داد.

خداااای من،آیا حق داشتم از خوشحالی،ضعف کنم؟

حالا، توی کیف چی باشه خوبه؟

یه جعبه قلبی لاکی، از همون برند معروفی که بچه ها عاشقشن:

لُُپ لُپ ????

هدیه
هدیه

توی این جعبه،یه دستبند مشکی بود که خودش درست کرده بود.بعدهم اجازه گرفت که اونو دستم کنه..ولی ظاهرا سایز دست خودش درست کرده بود،چون برای من کوچیک بود!

بچه خیلی معذب شد،ولی من بهش گفتم ببره، چندتا مهره بهش اضافه کنه وهفته بعد برام بیاره...

اپیزود دوم: من؛تحسین و غبطه

طبق روال اسامی پشت سرهم خونده میشد،و علاقه مندان اجراهای خودشونو انجام میدادن.من هم با دقت و اشتیاق نگاه میکردم.حسّم عجیب در نوسان بود؛مثلا اونجایی که نظری گفت:”معلما دو دسته هستن،اونایی که باید ازشون نمره بگیری،و اونایی که باید ازشون درس زندگی بگیری”،از شدت اشتیاق رفتم میون ابرها،و وقتی به من نگاه کرد و ادامه داد: ”من پیشرفتمو مدیون شما هستم”،یه کوچولو خجالت کشیدم و آبی شدم که دوست داره بره زیر زمین..!

اما وقتی خانم عزیزی بااجرای متوسطش، نگذاشت صدای زیباش،خودی نشون بده،و یا اون یکی لباسش مناسب اجرا نبود، ناراحت شدم..با خودم گفتم،اینا باید بیشتر تلاش کنن.باید صحنه رو جدی بگیرن.

اما وقتی مریم عزیزم و اونی که قبلا هم درباره ش باهاتون حرف زدم؛ یعنی خاطره جانم،رفتن روی استیج و به زیبایی و شایستگی اجراشونو انجام داد،حسّم فقط و فقط:تحسین بود.

آفرین به این تسلط،آفرین به این حرکات دست،نگاش کن،چقدر هنرمندانه میکروفنو دست به دست می کنه! چه زیبا ?همه? رو می بینه.

ووقتی دیدم متنی رو که برای موضوع اجرای این هفته بهشون داده بودیم رو کلمه به کلمه حفظ کردن،غبطه خوردم!

به حافظه هاشون!!

به ذهن بکرِ دست نخورده شون..!

حالا حسم باید چه رنگی و چه شکلی میشد؟

اجازه بدید یه گریزی بزنم به فرهنگ ولغت.و مرور معنی غبطه :

1/رشک بردن بر سعادت و نیکی کسی بدون بدخواهی نسبت به آن شخص . 2/ شادمانی ، خوشحالی .

حالا با اطمینان میگم: حسم ترکیب این دوتا بود..

اپیزود سوم: سندرم داون

وقتی بعداز اجراها برای جمع بندی،و درس این هفته رفتم روی استیج،میون نگاه های مختلف دوتا چشم معصوم منو میخکوب کرد.به شکلی،که نزدیک بود سر رشته کلام از دستم خارج بشه.

چندتا نکته درباره الگوهای شروع اجرا گفتم،و نفرات برتر این هفته انتخاب شدن.من هدیه ها روگذاشتم روی میز.

آخرای برنامه یه نگاهی به تلفنم انداختم، دوسه ساعتی بود سراغش نرفته بودم. دیدم همسرم پیام داده که پایین منتظرمه..

بلافاصله از برگزار کننده اجازه گرفتم که مرخص بشم. درحالیکه هدایا هنوز روی میز بودن و فکر کنم چندتایی هم اضافه..

از در که رفتم بیرون،یه خانمی اومد دنبالم:

*سلام...

سلام از بنده ست..

*ببخشید خانم اصغرزاده،شماره تلفنتونو می خواستم..

درخدمتم،اگه دستوری هست..اگرم نه که با خانم رضایی،هماهنگ کننده برنامه های من،درمیون بگذارید.

*با خودتون کاردارم..

می گفت و با من تند تند از پله ها میومد پایین.

*دوتا بچه سندرم داون دارم.

دخترم بالا تو سالن بود..شمارو خیلی دوست داره..

واااااای خدای من،اون دوتا چشم معصوم...

همینجور که نزدیک بود تو پله ها سکندری بخورم وبا مغز بیام پایین پرسیدم:دختر شما بود؟ دیدمش..

*بله..خیلی به اجرا علاقه داره،تو خونه براش میکروفن هم خریدم..الان چه کارش کنم؟

بانو جان،این یه مورد خاصه،که راستش بهش فکر نکرده بودم..اما خواهش من تو این لحظه اینه،سریع برید بالا از آقای خدادادی یکی از اون هدایایی که روی میزه بگیرید..

بگید من گفتم..بدید به دختر گلم?..تا فکر کنم ببینم چه کار باید انجام بدیم...

*چشم.....

و دوید به سمت پله ها که برگرده سالن..

راستی بچه سندرم داون میتونه مجری بشه؟















حال خوبتو با من تقسیم کنفن بیانسندرم داون
گوینده، مدرس مهارت های ارتباطی... راستی؛ دنیا بدون «دکلمه» چه شکلیه؟
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید