یک:
خاطرات، هیچ وقت نمیمیرند. اثر خودشان را دائما میگذارند و همواره ادامه دارند. حتی وقتی از یاد میروند. چه برسد به آنها که هیچ گاه فراموش نمیشوند. خاطرات هویت آدمی هستند؛ آنها که خاطرات ما را میسازند، هویتساز.
دو:
اسم این گلها و این درخت، را نمیدانم. هرچه هست بوی خوش خاطره میدهد. یک سوله فروش عرقیات (گیاهی البته) نزدیکش بود و یک مشت خاطره جذاب. هیچ طعمی لذیذتر از آن چه تجربه میکردم نبود؛ البته که از دست دادم.
سه:
درختانی که همیشه سبزند جذابند؛ نماد ماندگاری و همیشگی بودن. اما درختانی که خشک میشوند و دوباره گل میدهند، جذابیت دوچندانی دارند. بوی امید و زندگی پس از شکست میدهند؛ در عین ماندگاری. اما واقعیت تلخ زندگی این است که همه درختان از این دو نوع نیستند. خود را همیشه سبز نشان میدهیم و امیدوارم پس از هربار خشک شدن، باز گل دهیم؛ اما دریغ که غالباً یک بار جان میبازیم و دیگر جز خار نخواهیم داشت.
چهار:
با توجه به این که امروز در بهترین حالتش، طعمی ندارد و حال آغشته به تراژدیهای بی معنا و هدف است، تصورم این است که حداقل در ایران و دراین دوران، زندگی به امید فرداست، که میتواند روز زیبایی باشد. حتی اگر تمام شود، حتی اگر هیچ گاه به پیروزی نرسد. چرا که آنچه هنوز رخ نداده است، به عزایش نباید نشست، اما شادی و ذوق برای آنچه ممکن است (بود) رخ دهد، شعف خود را دارد. در این میان، آیندهای برای گذشتهمان شکل میگیرد؛ فردایی که میتوانست رخ دهد. امیدی کاذب، به فردایی خیالی، که گذشته است.
پنج:
به یاد دیروز، که زیبا بود. حتی اگر سخت بود، حتی اگر خندههایش زود تمام شد و دردهایش ماند؛ و حفرههایی، باقیمانده از واقعیت و خیال. اگر بازگشتی به عقب بود، حتماً خندههای بیشتر، نگاههای بیشتر و رفتار بهتری را تجربه میکردم.
شش:
هنوز به نظرم حسرت، بدترینِ هیجانات است. و افسوس، همراه همیشگی آن.
در دنیایی که برای خانه فردا آجر میچینیم، امید و انگیزه موج میزند. اما گاه پیش از آن که چیزی ساخته شود، تمام میشود. یک نقشه میماند و کلی عکس و خیال که حسرت به جای میگذارد و افسوس هزار کار نکرده به جای آجر چیدن.
ضمناً، تمام این آجرچینی هم، چیزی مگر تصور و خیال بود؟
پ.ن: عکس مربوط به شیراز، در هوایی دلبرانه.