شایان مرشدی
شایان مرشدی
خواندن ۳ دقیقه·۵ سال پیش

دیدگاه شخصی در باب مبارزه امروز

*** این نوشتار، نظر شخصی بنده در مورد «مبارزه امروز» است و بیش از آن که از علم کمک گرفته باشد، از نگاه و تجربه زیسته آمده است. شاید بهتر بود که تیتر این نوشتار را می‌‎گذاشتم: «کدام جبهه؟» ***


نوشتن از جنگ و واژه‌های مرتبط با آن، با توجه به ایدئولوژی بنده، مغایر با دانسته‌هایم است. یعنی استفاده مکرر از این واژگان در خدمت کسانی است که با آنان موافق نیستم. خب حال که این‌گونه می‌دانم چرا استفاده می‌کنم؟ این استفاده در زمره ادامه نوشتار «جنگ یا رقص» می‌رود و در موردش خواهم نوشت.

با توجه به آن‌که با چه کسی و با چه ایدئولوژی یا جهان‌بینی گفتگو کنید، متوجه حضور یک رزم/جنگ در تصویر زندگیشان خواهید بود. جنگ‌های بی‌پایانی همچون حق علیه باطل، جنگ علیه ترور، تعارضات دینی، مناقشات طبقاتی، درگیری‌های قومیتی و انواع و اقسام درگیری‌های دیگری که بسته به آن‌که با چه کسی صحبت می‌کنید، متوجه آن خواهید شد. به نظر می‌رسد که درهرصورت ما در یک مبارزه‌ای در زندگی‌مان قرار داریم. آن چه امروز از آن می‌خواهم بگویم، جبهه مبارزه‌ای است که می‌خواهم شما را بدان دعوت کنم. درواقع به این نتیجه رسیدم که اغلب مردم در مبارزاتشان، «با سایه‌ها» می‌جنگند و گاه با خود در منازعه‌اند. آنچه را که امروز، میدان مبارزه می‌بینم، مبارزه برای «حال» افراد است. مبارزه‌ای که برای بهبود حال افراد، جنگجو می‌طلبد. در این جنگ دشوار، افراد می‌بایست از حال و روان خود دفاع کنند و برای آن «نیاز» به این دارند که مواظب حال دیگران نیز باشند. افرادی که روان رنجور و شکسته داشته باشند، به‌سادگی بازیچه قدرت می‌شوند. آن زمان ‌که آدمی محصور و مسحور دست قدرت می‌شود، از خود تهی می‌شود. این از خود تهی شدن، اغلب همراه با رنجور شدن روان است. افزایش شدید افسردگی و اضطراب، حضور بی‌امان ناراحتی‌ها در میان مردم، نیازمندی آنان به مخدرات، مصنوعات و واسطه‌ها برای توسل به شادی، دشواری لذت بردن و مهم‌تر از همگی آنان، پرهزینه شدن لذت در زندگی، جامعه را تهی از آدمیان کرده است. گذر از میان آدمیان، شما را با گروهی از مردگان متحرک روبرو می‌سازد. گاه ممکن است مواجهه شما با دسته‌ای پر شورانی باشد که آینده غم‌آلودشان را می‌بینید. این شرایط سخت دشوار، زمین مبارزه را برای من مشخص می‌کند. مبارزه‌ای که در آن هر کس برای بهبود حال خود و دیگری می‌بایست تلاش کند. با حضور غم و دردهای متوالی، فرسایش روان جای امید و انگیزه را می‌گیرد. از جایی به بعد، خشمِ انگیزه‌بخش و محرک جای خود را به خصم درونی و نومیدی می‌دهد. تا جایی که خشم منجر به واکنش‌هایی برای بهبود زندگی می‌شود، قابل‌پذیرش و مفید است؛ اما از جایی که خشم منجر به نومیدی و وادادگی می‌شود، زندگی به پایان رسیده است. در این مورد، پیش از این مثال آقای نجفی را زده بودم که اگر اقدام به قتل وی حقیقت داشته باشد، وی را می‌توان مثالی از شکستگی روانی دانست. زمانی که برای فرد، دیگر «هیچ چیز» مهم نیست. وی حالی رها شده از همه چیز را حس می‌کند و این حال که به ظاهر دل‌چسب می‌رسد، به‌واسطه آن‌که از شکستگی روان فرد آمده است، همراه با بی‌حسی و گنگی است. حس و حالی که با گسترشش در میان جامعه، آن را مبدل به مین زاری می‌کند که هرآن باید منتظر یک فاجعه بود.

مبارزه برای حال، در بطن خود، نیاز به یک درک و فهم از خود و دیگری دارد. درک و فهم خود و دیگری، از نداشته‌های مهم «عصرجدید» است. عصری که افراد در آن، صرفاً مشتریانی هستند که بازاریابان قدرت، آنان را از خود تهی می‌کنند تا نیازهای کاذب در آنان جایگزین کنند. در عصر جدید، هیچ چیز مهم‌تر از نظر دیگری و جلوه گری نیست. در این عصر، تهی شدن و سطحی شدن تفکر و مفاهیم، آدمی را در سطح دریا غرق می‌کند؛ همچون ماهیانی که با قطراتی آب می‌خواهند زنده بمانند و جز ورجه‌وورجه‌های بی‌فایده، نفسی نمی‌آیدشان.

مبارزه امروز ما، مبارزه حال ماست. اگر می‌خواهیم مفید باشیم، به حال خود و دیگران اهمیت دهیم. زندگی برای آن است که کیف کنیم، نه آن‌که سال‌های بسیار را در غم و خشم و ناخشنودی تلف کنیم.

مبارزهرواننظر شخصی
آدمی اگر ننویسد، از غم می‌میرد.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید