شایان مرشدی
شایان مرشدی
خواندن ۴ دقیقه·۳ سال پیش

واژگانی که حافظه را شکل می‌دهند

با یک استاد بسیار جذاب و دلنشینی داشتم نامه‌نگاری می‌کردم و در یکی از نقدهایش، به عنوان موضوعم ایراد گرفت. چیزی که می‌گفت، چیزی بود که همواره مدنظرم بود و فکر می‌کردم بهش توجه دارم؛ اما ظاهراً نداشتم. همین بهانه‌ای شد تا درباره نقش واژگان در تشکیل حافظه (چه اجتماعی/فردی چه جمعی) بنویسم. برای این کار به دو مقدمه می‌پردازم و بعد در نتیجه‌گیری سعی می‌کنم دلیل بیان آن‌ها و نقششان را مشخص کنم.

البته که بهتر است ذکر کنم که اگرچه دو مورد نوشته شده اما این بدین معنا نیست که تنها این دو مورد هستند.


یک:

یکی از مسائل جذاب در زبان‌شناسی، بحث عصب‌شناسی و مرتبط شدن مفاهیم و واژگان با یکدیگر است. برای مثال زمانی که میز حرف می‌زنم، ناخودآگاه آنچه همراه با میز مفهومیده شده یا همراه با آن زیاد استفاده شده است نیز تداعی می‌شود یا اگر بخواهم دقیق‌تر بگویم، در دسترس‌تر می‌شود. همراه شدن واژگان یا مفاهیم با یکدیگر، هرچه بیشتر تکرار شود، همبستگی معنایی و قدرت تداعی نیز شدت می‌یابد. گاهی، بعضی ترکیب‌های همراه، تبدیل به یک واحد می‌شوند؛ شاید اگر در جایی آکادمیک می‌نوشتم، برای مثال از زادِولد، یا ضرب‌المثل‌ها استفاده می‌کردم؛ اما شاید پسر با ادب میرزا مشیر یا آهنگ بی‌تربیت از کیوسک، بتواند مثال‌های پیچیده‌تر از این به هم چسبیدگی‌ها باشد. گاهی، رویدادهای نزدیک می‌تواند رقابت‌های همراهی را به نفع برخی جفت‌ها تغییر دهد. برای مثال دو نفر را مقایسه کنید که یکی روزانه باب اسفنجی می‌بیند و دیگری باب راس را و در موقعیتی قرار گرفته‌اند که کسی باب را می‌گوید و انان باید سریعاً اولین چیزی که به ذهنشان می‌رسد را بیان کند، فکر می‌کنم تفاوت احتمالی پاسخشان قابل حدس باشد. بنابراین می‌توان جفت‌شدگی‌ها را ایجاد کرد یا با ساخت رقیب، دستخوش تغییر قرارشان داد.

در کنار این همراه شدن‌ها، برخی همراه‌شدگی‌ها هم مبتنی بر معنا و مفهوم یادگیری شده شکل می‌گیرند. ترکیب‌هایی همچون سگ و گربه، موش و گربه، پشم و بز، میز و صندلی، کمد و لباس و امثال این‌ها را می‌توان ترکیبی از مفهوم یادگیری شده و استفاده همراه با هم در نظر گرفت؛ اما بعضی ترکیب‌ها همچون دوست و دشمن، مهاجر و هم‌وطن یا دیگر الفاظی که متضاد هستند یا دو گروه مخالف هم پنداشته می‌شوند یا واژگانی که نقش مرز و خط‌کش را ایفا می‌کنند، فارغ از میزان استفاده شدنشان به همراه هم، با هم مرتبط هستند.

اگر بخواهم تصویر ذهنیم را بهتر ترسیم کنم، در صفحه‌ای سفید و دوبعدی که بی‌شمار نقاط منحصر به فرد و با موقعیت ویژه و یکتا وجود دارد، بی‌شمار معادله مختلف و منحنی و شاید کامل‌تر بخواهم بگویم، هرگونه الگویی وجود دارد؛ با بیان، ابراز یا نمایاندن هر الگو، یک جدایش و دیگرسازی رخ می‌دهد. حال هر نقطه نیز می‌تواند در الگوهای متفاوتی قرار گیرد. هر الگوی ادراک شده توسط هر نقطه، بخشی از هویت آن نقطه را تشکیل می‌دهد؛ و البته که هر الگوی ادراک‌نشده‌ای نیز، بخشی از هویت آن نقطه است که عدم درک آن خود یک ویژگی جدید به آن می‌بخشد. وقتی از ایرانی بودن بگوییم، یک سری از الگوها را ادراک و یک سری را انکار کرده‌ایم. این واژه به تنهایی، یک بخشی از نقاط را از دیگر نقاط نیز جدا می‌کند و بدین ترتیب در بطن خود مفهوم غیرایرانی/غیرخودی/ناهموطن/مهاجر و همچون مفاهیمی را زنده می‌کند.

بنابراین، واژگان می‌توانند همراهانی داشته باشند و این همراهی می‌تواند از تکرار یا از مفهوم یادگیری‌شده سرچشمه بگیرد.


دو:

پیش از این، در یادداشتی درباره چسبندگی اخبار جعلی کمی گفته بودم. در واقع، قاعده چسبندگی این گونه است که وقتی با محتوایی مواجه می‌شویم، حتی اگر بعداً "انکار" یا "تکذیب" شود، باز هم اثرش ماندگار است. برای مثال، در پژوهشی، درباره پرستاری، یک زندگی‌نامه به شرکت‌کنندگان داده شد و از آنان، خصوصیات اخلاقی و اعتماد به او را پرسیدند. در متن درباره پرستار، به دروغ این گونه نوشته شده بود که وی دلال مواد مخدر است. بعد از آن، این امر که وی دلال مواد مخدر است از متن حذف شد و اعلام شد که اشتباه بوده است؛ با این حال، نظرات منبعث از این خبر دروغ از آرای شرکت‌کنندگان حذف نشد و آنان همچنان با وجود باور به دروغ بودن دلالی پرستار، اعتمادشان برنگشت. البته که مسئله چسبندگی پیچیده‌تر از این پژوهش بوده، اما این مثال می‌تواند نشان دهد که چطور اخبار جعلی، می‌تواند خرابی ماندگار به بار آورد.

در کنار این مسئله چسبندگی، یک مسئله دیگر، نحوه نمایاندن محتواست. به این معنا که اگر بنویسیم " ماده الف خطرناک نیست" یا بنویسیم " ماده الف ایمن است"، هرچند با معانی و مفاهیم یکسان روبروییم، اما گزاره ابتدایی، خطرناکی و ماده الف را به هم ارتباط می‌دهد و گزاره دوم، ایمنی و ماده الف را. بدین ترتیب نحوه ارائه واژگانی نیز می‌تواند (به ویژه در طولانی‌مدت) برا نحوه یادآوری و هیجانات نسبت به چیزی، اثرگذار باشد.


سه:

چه در محاورات روزمره و چه در نوشتار و چه در رسانه‌های جمعی و چه در فیلم و سریال، و هر آنجا که مخاطبی هست، که می‌تواند خودمان یا دیگری باشد، واژگانی که استفاده می‌کنیم، در حال شکل کشیدن و خط کشی در صفحه دو بعدی مذکور هستند و همراهی واژگان و نوع ارائه محتوا، در حافظه ما و حافظه جمعی، به تشکیل روابطی می‌پردازد که شاید پیش از این کم‌رنگ بوده یا وجود نداشته است. بنابراین هنگام استفاده از واژگان، محتاط‌تر باشیم و حواسمان باشد که گاهی یک کلام ساده، آتش جنگی در فردا را می‌افروزد؛ یا همان کلام، عشقی را روشن می‌کند. هرچند ما در دنیای صرفاً واژگانی زندگی نمی‌کنیم، اما مفهوم زندگی و خاطرات ما از آن، مبتنی بر واژگان است. من ترجیح می‌دهم، زندگی را با واژگانی معطر، دوست داشتنی و هنرمندانه همراه بیابم؛ امیدوارم که شما هم، چنین باشید یا مانند من چنین دوست داشته باشید.

علوم شناختیشناخت اجتماعیحافظه
آدمی اگر ننویسد، از غم می‌میرد.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید