ویرگول
ورودثبت نام
شایان مرشدی
شایان مرشدی
خواندن ۱ دقیقه·۳ سال پیش

روایتی از چشم او

هرکس، یک چیزی را معنای زندگی‌اش در نظر می‌گیرد.
برای او، چند گیاه بود و چند تابلو و چند ظرف. 
با اضطراب، دورشان می‌گشت و می‌پایید که مبادا خشک شود، خط بیفتد یا بشکند، و زندگی‌اش رنگ ببازد.
کنج خلوت معنادارش را جز به چشمانی که باید نمی‌خواست نشان دهد.
او تمام معنای زندگی‌اش را، به پای آن دو چشم ریخت.  
چشمانی که ناخواسته، خشک کرد و خط انداخت و شکاند.
حال تکه‌های ظروف را، تن شکسته گیاهانش را و تابلوهایی خط افتاده‌اش را، دست گرفته بود و در خیابان می‌گشت. 
نمی‌دانست این درد را کجا فریاد زند.
این درد را چگونه درمان کند.

برای او، معنای زندگی در آن چند گیاه و چند تابلو و چند ظرف بود.
اما دیگری نمی‌دانست.

Gustave Courbet  - Le Désespéré
Gustave Courbet - Le Désespéré


آدمی اگر ننویسد، از غم می‌میرد.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید