شایان رحیمی
شایان رحیمی
خواندن ۱ دقیقه·۱ سال پیش

پدر بزرگ و ماشین زمان

پدربزرگم همیشه یه ماشین داشت که خیلی بهش علاقه داشت. یه روز که داشت با ماشینش تو خیابون می‌رفت، یهو یه ماشین دیگه از پشت بهش زد. پدربزرگم که حسابی عصبانی شده بود، پیاده شد و رفت سراغ راننده‌ی اون ماشین.

پدربزرگم: حواست کجا بود؟ چرا به من زدی؟

راننده: ببخشید، من حواسم نبود.

پدربزرگم: حواست نبود؟ چطور ماشین به این بزرگی رو ندیدی؟

راننده: نمی‌دونم، یهو دیدم ماشینت جلوی ماشین من سبز شد.

پدربزرگم: ماشین من جلوی ماشینت سبز شد؟ مگه من یه ماشین زمان دارم؟

راننده: نه، ولی ماشینت خیلی خاصه. شاید یهو تو زمان سفر کردی.

پدربزرگم که از این حرف راننده بیشتر عصبانی شده بود، گفت: من اگه یه ماشین زمان داشتم، می‌رفتم به عقب و قبل از اینکه ماشینت به من بزنه، یه بیمه‌ی بدنه می‌خریدم.

راننده: بیمه‌ی بدنه؟ مگه بیمه‌ی بدنه برای ماشین‌های لوکس نیست؟

پدربزرگم: نه،همه میتونن ماشینشون رو بیمه بدنه کنن

#بسپرش_به_ازکی

بسپرش_به_ازکی
شایانم کارم در حوزه دیجیتال مارکتینگ هستش و سعی میکنم تجربیات خودم و یا مطالبی که به ذهنم میرسه رو با زبون محاوره‌ای و به قول معروف خودمونی بنویسم تا بقیه هم بخونن
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید