سلام، لینکدین و مطلبی انتقادی در مورد خلقیات بد ما ایرانیا منو کشید به اینجا، راستش اولش اسمش برام جالب به نظر اومد. ویرگول. خیلی وقت بود نشنیده بودمش در عین حالیکه خیلی مهم بود یه روزی توو زندگیم، زندگیمون، وقتی که هنوز به ویرگولامون هم توجه ویژه داشتیم، بعد اینکه انگلیسی یاد گرفتم، تا مدتها این سر و ته شدن ویرگول روو اعصابم بود، ینی حتی این کله پا شدن ها هم یه خونه تو ذهن ناقص اون روزامو پر میکرد.
هر چی بود شروع شد.
از خودم هم یکم بگم، خدا رو چه دیدم شاید اینجام بشه ازونجاهایی که میشه توش نوشت.
یکی ازونام که ازیران اومده بیرون که مثلا درس بخونه توو امریکا. اونم چه درسی! حقوق، پس چیزی که مشخصه اینه که نه مغزم و نه فراری. از سیاسی فکر کردن هم بدم میاد چه برسه به نوشتن، شاید بیشتر دغدغه م فقط نوشتنه، به معنیه بیرون ریختن اونی که توو سرم میچرخه، دوس دارم با چند نفری که نمیشناسمشونو نمیشناسنم شیرشون کنم. نظر شنیدنو دوس دارم مخصوصا از ادم حسابیا! تعریف این ادم حسابیا هم خیلی پیچیده نیست، مثلا همین که یه نفر بیشتر از چند کارکتر توییتر بخونه و توو همچین جاهایی باشه و الان این متنو بخونه از نظر این دانشجو میشه ادم حسابی.
موضوع خاصی هم اونقدا پس ذهنم نیست الان، ولی میخام یکم دغدغه هامو براتون بگم، از اینوریا بنویسم، از دردسرام، از اشتباهام، از دلتنگیام و از خوشیام.
خب بسه برای مطلب اول.
فعلا
ساعت هفت و نیم شب از کتابخونه دانشکده مون توو یکی از خیابونای شلوغ و سرد نیویورک