شادی
شادی
خواندن ۳ دقیقه·۱ سال پیش

مدال‌های ناصرالدین شاه بر سینه جوایز معماری

چند روز پیش به یک عکسی از ناصر الدین‌شاه برخوردم که در اولین سفرش به فرنگ در یک عکاسخانه معروفی انداخته بود. همون عکاسخانه‌ای که ۶ سال قبلش ولیعهد وقت عثمانی هم در اونجا با همون ژست یعنی با سینه فراخ از مدال‌ها و نشان‌های سلطنتی و شمشیر همایونی در کنارو جلوس کرده روی صندلی عکس مشابه‌ای داشت. دو پادشاه از دو کشور همسایه که فلک زده‌ی دورانند.

همین روزها جوایز و افتخارات مداوم و متعدده که روانه جامعه "شبه" معماری ایران می‌شه، از چندین و چند پروژه عظیم ساخته نشده (بخوانید هرگز ساخته نشونده) تا درپوش جدید متروی جهاد که خطای راینو‌اش رو می‌شه از روی پله برقی به سمت بالا کاملا مشهود دید.

و حالا شباهت این دوتا برای من.

به اون مدال‌های تنگ هم چسبیده‌ی روی لباس ناصر الدین شاه که نگاه می‌کردم، شاهی که با همون سواد کم من از تاریخ مملکتشو تا مرز ورشکستگی برد، و مغرور و مقهور به مدال‌ها و جقه پر زرق و برقش نشسته. انگار نه انگار که قحطی‌ها و مصیبت‌ها بود که طی پنجا سال حکومتش مردمش متحمل شدن و شاید تصمیمات شیکمی حضرات بود که اتفاقا نقش پررنگی هم در مخدوش شدن جریان مدرنیته ایران داشته؛ چه با مدرنیزاسیون نصفه و نیمه‌اش و چه با نصب و خلع متعدد صدر اعظم‌هاش؛ و نتیجه‌اش شده همین فلاکتی که هنوز توشیم و گذاری که نمی‌کنیم. فکر می‌کردم با چه رویی اینطوری مغرور و خودشیفته اتفاقا عکس خودشو مکررا تو تاریخ ثبت کرده، برای کدوم کشور؟ برای کدوم ملت؟ برای کدوم تاریخ؟

و خب جریان استریم معماری الانمونم بی‌شباهت به این نیست. جایزه‌ها و افتخارات و نوشابه‌ها و هندونه‌هاییه که این یکی میده، اون یکی میگیره، پا میشن می‌رن از اون یکی بگیرن، پامیشن می‌رن به اون یکی بدن، خودشون میدن، خودشون میگیرن! خلاصه ولبشوییه و در میان همه این‌ها دریغ از یه سانتی متر مکعب معماری!

معماری که مخاطب باشی بری توش، سرتو ببری بالا، بندازی پایین و کیف کنی، معماری که معمار کوچیکی باشی پاتو بذاری روش و تمرینتو شروع کنی، معماری که جزوی از تیمش باشی و کیف کنی از زحمتت. معماری که وقتی مردیم، تموم شدیم رفتیم از زیر خاک، پیدا بشه و آیندگان بگن این بود تمدن این دوران، دمشون گرم!

اگه بیان خروارها خاک و بزنن کنار فقط یه سری تندیس و لوح و تقدیرنامه هردنبیل می‌بینن، گم شده تو یه سری قوطی کبریت بی کیفیت یک شکل و وقتیم برن به اعماق تاریخی اینترنت یه سری پست و توییت" زنده باد معماران ایرانی!" می‌خوره تو صورتشون و نه پلانی برای خوندن و درک اون پروژه‌های افتخار آمیز پیدا می‌کنن و نه جزییاتی از چطوری ساختنش با تکنولوژی منطبق با وضعیت جمود پیدا کرده و بی‌ثمر حال حاضر معماری ایران. در واقع یه سری آرزو از دوران ما پیدا می‌کنن، یه سری سراب. یه سری تصاویر پوچ و دروغ از چیزایی که نه دوست داشتیم باشه، نه می‌تونست باشه و اساسا نه خواستیم که باشه .

و اینطوریه که دلم برای خودم و آینده "قرار بود" روشنم توی معماری می‌سوزه و همه امیدهای تقریبا از دست رفته‌ای که به این حرفه و هنر و هرچیزی که هست، داشتم.

و البته برای معماری که دیگه حتی خیال کردنش هم از دست رفته.






معماری
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید