شین
شین
خواندن ۲ دقیقه·۳ سال پیش

صد و هفتاد و چهار




ساعت 10 شبه. من تازه از سرکار برگشتم. پاهام به خاطر مسیر طولانی ذوق ذوق میکنه و مغزم از شدت فکر و خیال تیر میکشه. از شغلم متنفرم. از همکارام. از فضایی که به خاط همین دوره آموزشی توش گیر افتادم. ازینکه نمیدونم تا کی باید شاگرد و کارگر آدمای بی اخلاق و لیاقت باشم، اونارو به آرزوشون برسونم و از خودم متنفر بشم. دلم میخواد تموم بشه همه چی. هممممممههههههه‌چی.

تو انیمیشن بچه رییس وقتی بچه از خونه رفت از طرف کارخونه بچه سازی اومدن و همه خاطرات مربوط به بچه رییسو از ذهن همه پاک کردن، عکساشو وسایلشو خاطراتشو. کاش یکی بیاد همه چیز وجودی منو پاک کنه متنفرم ازینکه مسائل زندگیم وابسته به پولن. دلم میخواست تو یه مزرعه با جک و جونورهای خودم زندگی کنم، از سر چاه آب بیارم ولی آزاد باشم، خودم باشم، هیچ کس نتونه بهم دستور بده یا مسئولیتی در قبالشون داشته بشم.

دلم میخواد یه روز یه به جایی برسم که به یاد حرفای امروزم بیافتم و بگم عجب احمقی بودم که دلم میخواست زندگی‎‌مو تموم کنم، ارزششو داشتا.

با همه این حرفا فردا میخوام برم سراغ یه کار. میدونم به اندازه کافی واسه اون شغل دانش و تجربه ندارم. ولی خسته‌ام و مهم تر از همه ترجیح میدم از کسی که هنوز صاحبکارم نشده "نه" بشنوم تا یه مادرسگ که با وجود زحمتام بهم غر بزنه و غرورمو خورد کنه.

امروز به مرحله‌ای رسیدم که حس کردم دلم میخواد بمیره. دلم میخواست همه پولاشو از دست بده. و من معمولا آدمی نیستم که از موفقیت بقیه حرصم بگیره ولی این آدم داره از من یه هیولا میسازه. داره منو شبیه خودش میکنه.

تصور میکنم که فردا میرم تو دفتر یک مدیر میشینم و با صدایی که میلرزه ازش خواهش میکنم بهم کار بده. آخ تمام سلولهای بدنم درد میگیرن. من آدم خنگی نیستم. اما تو جایی گیر افتادم که نه تنها باید منت بکشم برای شغلی که توش پول درست حسابی نیست بلکه باید فضای کسشرم تحمل کنم.

توانایی ندارم اینطوری ادامه بدم. دلم میخواد برم همین الان تمومش کنم. ولی نه.

حتی نمیدونم چرا دارم مینویسمش و آرزو میخونم هیچوقت هیچکس نخونتش.

174
شین ولی نه از نوع اسکاولش/دانشجو/دورافتاده/محتمل
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید